امام حسين(ع) چون طالب اعلي مراتب سعادت بود و طالب مجاهده و رياضتي بود در راه خدا که قابليت داشته باشد که رفع ناخوش ها و آثار بد از جميع نفوس متحده به او، يعني نفوس شيعيان و دوستان او کند و سبب تواند شد از براي رسيدن به شفاعت کبري که مقتضي استخلاص همه ي محبان و مواليان باشد...لذا به شهادت راضي شد تا اين مرتبه از براي او باشد و بدون شهادت، وصول به اين مرتبه ممکن نبود...به اين سبب هم حضرت پيغمبر(ص) از خدا سؤال نکرد که آن بلا را از او رفع کند.(2)
اين گونه نظرها که از سويي، صبغه اي خردگريز ــ اگر نگوييم خردستيز ــ دارند و از سوي ديگر، به هيچ عنصر سياسي در حادثه ي عاشورا ملتزم نيستند، راه را براي رواج يک برداشت صوفيانه و نه سياسي از واقعه ي عاشورا فراهم ساخت و در اينجاست که امامان، هويتي غيرسياسي مي يابند. دقيقاً در همين راستاست که واعظ مشهوري هم چون ملاحسين کاشفي سبزواري دست به نگارش روضة الشهداء مي زند؛ کتابي که مبناي روضه خواني در دوره ي صفويه و پس از آن مي گردد.(3)
براساس اين برداشت نيز همچون ديدگاه اول، حادثه ي عاشورا واقعه اي براساس تکليف شخصي و دستور خصوصي مي گردد که گرچه منزلت امام از لحاظ معنوي بسيار رفعت مي يابد، اما به همان ميزان، بعد سياسي قضيه محدود مي شود. بسياري از نوانديشان ديني در چند دهه ي اخير، با تشبيه اين رهيافت به آموزه ي فديه در مسيحيت، آن را انحرافي در انديشه ي شيعي دانسته اند و در خصوص آثار زيان بار آن هشدار داده اند.(4)
ما در نقد اين نظر فقط به نقل عبارتي از شهيد مطهري بسنده مي کنيم:
امام کشته شد تا گناهان امت بخشيده شود! بدون شک اين يک فکر مسيحي است که در ميان ما نيز رايج شده است. اين فکر است که امام حسين(ع) را به کلي نسخ مي کند و او را به صورت سنگر گنهکاران درمي آورد؛ قيام او را کفاره ي عمل بد ديگران قرار مي دهد... چيزي که هست فرق ما با مسيحيان است که مي گوييم يک بهانه اي لازم است؛ به قدر بال مگسي اشک بريزد و همان کافي است که جواب دروغ گويي ها، خيانت ها، ظلم ها، و آدم کشي ها بشود... مکتب امام حسين(ع) به جاي اين که مکتب احياي احکام دين باشد... مکتب ابن زيادسازي و يزيدسازي شد.(5)
در حقيقت، اين برداشت افزون بر بستر کلامي ياد شده، با نظر به قرائتي مخدوش از بحث شفاعت، قوت بيشتري گرفت که خوشبختانه در سايه ي تنوير و تبيين اسلام شناسان و نوانديشان متعهد، اين ديدگاه تا حدود زيادي به محاق رفته است.
ديدگاه سوم: قيام امام براي حفظ جان
اين ديدگاه که گاه به نظريه ي دفاع هم تعبير مي شود، بر آن است که امام از آغاز حرکت تا پايان حادثه ي عاشورا، يعني از مدينه تا کربلا، پيوسته موضعي دفاعي داشت و حتي پاسخ به دعوت مردم کوفه نيز تدبيري دفاعي بود و اگر امام امارت کوفه را در دست مي گرفت، دست به هجمه عليه حکومت اموي نمي زد.
اين ديدگاه مبتني بر اين فرض استوار است که امکان براندازي و تشکيل حکومت، به هيچ نحو نبوده و نيز، صلح و تقيه و تسليم هم منطقي و موجه نبوده است؛ زيرا به بني اميه مشروعيت مي داده است. يکي از طرف داران اين ديدگاه مي نويسد: «اساساً بيرون آمدن امام حسين(ع) از مدينه به مکه به طرف عراق، براي حفظ جان بوده، نه خروج و نه قيام و نه جنگ با دشمن و نه تشکيل حکومت که از همه ي خيالات، خيالي تر و واهي و سست و بي بنيان تر است.»(6)
يکي ديگر از تحليل گران عاشورا که به گونه اي از اين ديدگاه دفاع مي کند، تصريح مي کند که امام مي دانست در هر حال، چه با يزيد بيعت کند و چه با او به مخالفت برخيزد، سرانجامي جز شهادت ندارد؛ از اين رو، راهي جز گريز نداشت.(7)
روايات و گزارش هايي بستر اين رويکرد فکري را فراهم کرده اند؛ از جمله اينکه امام وقتي از مدينه خارج شد، اين آيه را تلاوت فرمود: «فخرج منها خائفاً يترقب قال رب تجني من القوم الظالمين»؛ و يا اين پاسخي که امام به پرسش ابوهرم داد که چرا از مدينه و مکه خارج شده است: «بني اميه اموالم را ضبط کردند و من صبر کردم؛ شأن و آبرويم را زير پا گذاشتند. باز صبر کردم؛ اما آن گاه که قصد جانم را کردند، گريختم»؛(8) هم چنين، سخني که امام با محمد حنفيه دارند: «اي برادر! از آن مي ترسم که يزيد بن معاويه در حرم خونم را بريزد.»(9)
نقد و نظر
1.اين سخن درست است که امام در نخستين گام، يعني خروج از مدينه، حرکتي دفاعي و براي حفظ جان انجام داده است؛ همچنين روشن است که امام براي اين که خونشان در مکه که حرم امن الاهي است، ريخته نشود، از آن شهر خارج شدند؛ ولي اين همه، هيچ منافاتي با جهت گيري کلي اين حرکت که صبغه اي انتقادي داشت و در جهت تأمين مصالح اسلام و امت اسلامي و مخالفت با حکومت طاغوت بود، ندارد. وانگهي تمام تهديدها و اذيت هاي حکومت اموي نسبت به آن حضرت، دقيقاً ناشي از برخورد انتقادي و مخالفت صريح آن امام همام با يزيديان بوده است. پس، واقع آن است که عدم تأمين جاني امام، ناشي از قيام آن حضرت بوده است و نه برعکس. به بيان ديگر، خطراتي که از ناحيه ي حکومت وقت متوجه آن حضرت شده بود، علت مخالفت آن حضرت با جابران نبود؛ بلکه اثر مخالفت آن حضرت بود. منشأ احساس خطر امام حسين(ع) اين بود که با حکومت سر سازش نداشت و مي دانست که اين حکومت، در برابر مخالفت او راهي جز مرگ نمي گذارد.
2.اين نظر با خطبه هاي انقلابي نيز به هيچ وجه سازگار نيست. امام در بياناتي متعدد، مبارزه با حکومت يزيديان را وظيفه ي ديني هر مسلمان مي خواند و حرکت خود را هم در اين راستا تلقي مي کند. حضرت در منزل بيضه و در حضور لشکريان طاغوت و پيش از رسيدن به کربلا چنين مي فرمايد:
مردم! پيامبرخدا(ص) فرمود هر مسلمان با سلطان زورگويي مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده و پيمان الاهي را درهم مي شکند و با سنت و قانون پيامبر(ص) از در مخالفت درآمده، ولي او در مقابل چنين سلطاني با عمل و يا گفتار، اظهار مخالفت ننمايد، خداوند او را به محل همان طغيان گر در آتش جهنم داخل مي کند.(10)
امام در ادامه ي همين خطبه، خود را پرچم دار و رهبر اين نهضت معرفي مي کند. حال، آيا منصفانه است که از همه ي اين تعابير چشم پوشي کنيم و آن ها را مغفول و يا مسکوت بگذاريم و مدعي شويم که خروج امام از مدينه و مکه، تنها براي فرار از مرگ بود، نه براي مبارزه با حکومت يزيد؟!
3.اين سخن که «امام حتي در صورت بيعت، سرانجامي جز شهادت نداشت» نادرست است؛ زيرا ما در هيچ يک از مدارک تاريخي، دستوري درباره ي قتل بدون قيد و شرط حسين(ع) نمي بينيم. آنچه از مدارک مختلف تاريخي و روايي برمي آيد اين است که حکومت اموي در درجه ي اول مي خواهد که حسين(ع) بيعت کند و در غير اين صورت، تصميم به قتل او دارد.(11)
نامه اي که يزيد به حاکمش در مدينه نوشته است، به خوبي نشان دهنده ي اين واقعيت است: «همين که نامه ي من به تو رسيد، بي درنگ حسين و ابن زبير را براي بيعت با من بخوان و اگر بيعت نکردند، گردنشان را بزن و سرشان را براي من بفرست»(12)
خود امام نيز اين واقعيت، يعني دو راهي بيعت کردن يا کشته شدن را در گفت و گويش با فرزند عمر، صريحاً بيان کرده است: «اي فرزند عمر! عمال يزيد اگر مرا بيابند رها نمي کنند و اگر نيابند دنبال مي کنند تا اينکه يا از من به زور بيعت بگيرند يا خونم را بريزند».(13)
از جمله ي امام به خوبي استنباط مي شود که در صورت بيعت، جان امام آسيب نمي بيند؛ در نتيجه، اين ادعا که امام حتي در صورت بيعت، تأمين جاني نداشته و به اجبار اين مسير و اين حرکت را در پيش گرفته، سخني بي دليل است.
پي نوشت:
1.محمد مهدي نراقي، محرق القلوب، ص 3.
2.همان، ص 4.
3.رسول جعفريان، تأملي در نهضت عاشورا، ص 234.
4.ر.ک: حميد عنايت، انديشه ي سياسي در اسلام معاصر، ترجمه ي بهاء الدين خرمشاهي، ص 310ــ 315/و نيز علي شريعتي، حسين وارث آدم، ص 174.
5.مرتضي مطهري، حماسه ي حسيني، ج 3، ص 256ــ257.
6.علي پناه اشتهاردي، کتاب هفت ساله چرا صدا درآورد، ص 193ــ194.
7.سيد هبه الدين شهرستاني، عظمت حسيني، ترجمه ي خسروي، ص 34ــ36؛ البته از برخي عبارات آقاي شهرستاني برمي آيد که ايشان جنبه ي قيامي هم به کار امام مي دهد.
8.ر.ک: محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 368.
9.ر.ک: همان، ص 364.
10.محمد صادق نجمي، سخنان حسين بن علي(ع)، ص 108ــ 109.
11.سيد علي فرحي، بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، ص 330.
12.محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 314ــ313.
13.خوارزمي، مقتل الحسين(ع)، ج 1، ص 192.
منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1
نظرات شما عزیزان: