رفق و مدارای علی علیه السلام
صدای كسی كه ((علی)) را لعن و نفرین می كرد، از شتاب گامهایش كاست. صدای یك زن بود! ایستاد تا زن بدو رسید. زن هنوز در حال لعن و نفرین به او بود در حالی كه بار سنگینی به دست و دوشهایش داشت كه برایش سخت سنگین می نمود. علی (ع) گامی پیش نهاد و تقاضا كرد تا زن را در حمل بارش مدد رساند. او خود گفته بود:
((رأس السیاسه إستعمال الرفق))
خود وی همیشه رفق و مدارا را به عنوان كارآمدترین روش برخورد با مردم از جانب حكومت و چه از جانب تك تك افراد جامعه با یكدیگر، توصیه نموده بود. او می دانست كه این روش، مشكلات اجتماعی را كاسته و مردم را با برنامه های حكومت همراه می كند. علی (ع) به بردن بار به منزل زن بسنده نكرد و از او دلجویی كرد. دانست كه شوهر زن در یكی از جنگها به شهادت رسیده است و دانست كه تنهایی زن و انبوهی كارها و سنگینی مشكلات او را در هم شكسته . باز به پیشنهاد خودش به منزل زن وارد شد تا مددكار وی در كارهای منزلش باشد. اینهم از كلامهای او بود كه:
الرفق یقل حد المخالفه
نرمی و مدارا حتی شمشیر مخالفین را هم كند می كند.
در منزل هنوز هم علی (ع) كار می كرد و زن لعن و نفرین. اما علی (ع) چیزی نمی گفت. تا اینكه یكی از همسایگان زن، علی (ع) را به بیوه زن معرفی كرد و او بخاطر قضاوت اشتباهش از علی (ع) عذر خواست. و علی بار دیگر نشان داد كه:
با برخورد خوب، عقده آنان را كه كینه دارند بگشا و اسباب دشمنی و عداوت را قطع كن و از آنچه برایت روشن نیست، تغافل نما.
نشانه عاقل بودن مدارای با مردم است.
ولیدبن عتبه در جایگاه محاكمه قرار گرفته بود. اما كسی را یارای پیش آمدن برای تنبیه او نبود. هر چه باشد او برادر مادری خلیفه بود و خلیفه سوم هم به مجازات برادر خوانده اش راضی نبود، حتی اگر نماز صبح را در حال مستی چهار ركعت بجای آورده باشد. او باید برای فسق و فجورهای آشكارش تنبیه می شد، اما كسی را جرأت چنین اقدامی نبود، جز علی (ع)! در جایی كه حرف از اجرای احكام اسلامی به میان می آمد، علی ذره ای مداهنه و سهل انگاری به خود راه نمی داد. در میان بهت و حیرت همگان، علی (ع) با گامهایی استوار به سیاستگاه آمد. در مقابل چشمان حیرتزده مردم، شلاق در دست گرفت و آنرا بر بدن متهم كوبید، بی آنكه بخواهد با توسل به بهانه هایی همچون مهر و رأفت اسلامی، حكم اسلام را زیر پا گذارد.
ایها الناس لا تشكوا علیا فوالله انه لخشن فی ذات الله
ای مردم ، از علی شكایت نكنید، به خدا سوگند او در راه خدا سخت و خشن است.
علی (ع) خود در توصیف مالك اشتر می گفت:
به درستی كه او كسی است كه احتمال نمی دهم سستی به خرج دهد و لغزش پیدا كند و از این بیمناك نیستم كه كندی كند در جایی كه سرعت لازم است و یا سرعت به خرج دهد در موردی كه سستی سزاوارتر است.
آری! تربیت شدگان مكتب علوی همچون مالك اشتر می دانند كه مدارای انسان عاقل با سستی و سهل انگاری در اصول و اجرای ارزشهای اسلامی تفاوت دارد. آنان می دانند كه در اجرای قوانین الهی نباید هیچگونه واهمه و ترسی به خود راه دهند و هرگز پیوندها و عواطف انسانی و منافع زودگذر مادی و تهدیدها و تطمیها در ایشان اثری ندارد.(لا یخافون لومه لائم)
آنجا كه جای شدت و سخت گیری است محكم و سازش ناپذیرند و آنجا كه جای ملایمت و مدارا است، اهل رفق و حلم اند! اما متأسفانه امروزه بیماری افراط و تفریط در روابط اجتماعی گریبانگیر جامعه ما است. در موارد بسیاری كه نیاز به داروی رفق و مدارا و ملاطفت برای درمان برخی از بیماریهای سطحی اجتماع بودیم، خشونت به خرج دادیم، به گونه ای كه امروز برخی از آن بیماریهای سطحی به زخمهایی عمیق تبدیل شده است و به عكس در بسیاری از اوقات كه نیاز به برخورد قاطع و اجرای حدود الهی بود، بخاطر مصلحت اندیشی از انجام آن اباء كردیم.
منبع :
مدارای علی (ع) ، نوشته مهدی پیشوایی مقدم
شهادت و وصیت امام على علیه السلام
علامه طبرسى گوید: على علیهالسلام شصت و سه سال زندگانى كرد، ده سال پیش از بعثت، و در سن ده سالگى اسلام آورد. و پس از بعثتبیست و سه سال با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم زندگانى كرد، سیزده سال در مكه پیش از هجرت در امتحان و گرفتارى به سر برد و سنگینترین بارهاى رسالت آن حضرت را به دوش كشید، و ده سال پس از هجرت در مدینه در دفاع از حضرتش با مشركان جنگید و با جان خود او را از شر دشمنان دین نگاه داشت، تا آنكه خداى متعال پیامبر خود را به سوى بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسمانى بالا برد و على علیهالسلام در آن روز سى و سه ساله بود، و بیست و چهار سال و چند ماه حق او را از ولایت غصب كردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در این دوران با تقیه و مدارا مىزیست، و پنجسال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در این سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناكثین و قاسطین و مارقین (اصحاب جمل و صفین و نهروان) بود چنانكه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سیزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پیاده كردن احكام آن و ترسان و محبوس و فرارى و مطرود بود و نمىتوانستبا كافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع كند، سپس هجرت كرد و ده سال پس از هجرت با مشركان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوى خود برد...
آن حضرت در شب بیستیكم ماه مبارك رمضان سال چهل هجرى با شمشیر به شهادت رسید. عبدالرحمن بن ملجم مرادى شقىترین امت آخر زمان - لعنة الله علیه - در مسجد كوفه او را ضربت زد .
حسن و حسین علیهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تكفین او را عهدهدار شدند و بدن شریفش را به سرزمین غرى در نجف انتقال دادند و شبانه پیش از سپیده صبح در همان جا به خاك سپرده شد. حسن و حسین و محمد پسران آن حضرت علیهالسلام و عبدالله بن جعفر رضى الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصیتحضرتش اثر قبر پنهان گردید. این قبر پیوسته در دولتبنىامیه پنهان بود و كسى بدان راه نمىبرد تا آنكه امام صادق علیهالسلام در ولتبنىعباس آن را نشان داد. (1)
وصیت امام على علیهالسلام در بستر شهادت
هنگامى كه ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - او را ضربت زد حضرتش به حسن و حسین علیهمالسلام چنین فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و اینكه در طلب دنیا بر نیایید گرچه دنیا در طلب شما برآید، و بر آنچه از دنیا محروم ماندید اندوه و حسرت مبرید و حق بگویید و براى پاداش (اخروى) كار كنید و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
شما دو نفر و همه فرزندان و خانوادهام و هر كس را كه این نامهام به او مىرسد سفارش مىكنم به تقواى الهى و نظم كارتان و اصلاح میان خودتان، چرا كه از جدتان صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم كه فرمود: «اصلاح میان دو كس از انواع نماز و روزه برتر است.»
خدا را خدا را درباه یتیمان در نظر آرید، هر روز به آنان رسیدگى كنید و حتى یك روز دهان آنان را خالى نگذارید و مبادا در حضور شما تباه شوند.
خدا را خدا را درباه همسایگان در نظر دارید، كه آنان سخت مورد سفارش پیامبرتان هستند، پیوسته به همسایگان سفارش مىكرد تا آنجا كه پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود.
خدا را خدا را درباره قرآن یاد كنید، مبادا دیگران به عمل به آن بر شما پیشى گیرند.
خدا را خدا را درباره نماز یاد كنید كه آن ستون دین شماست.
خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان یاد كنید، تا زنده هستید آن را خالى و (خلوت) نگذارید; كه اگر این خانه متروك بماند دیگر مهلت نخواهید یافت.
خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان یاد آرید، و بر شما باد به همبستگى و رسیدگى به یكدیگر، و بپرهیزید از قهر و دشمنى و بریدن از هم. امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنید كه بدانتان بر شما چیره مىشوند آن گاه دعا مىكنید ولى مستجاب نمىگردد.
اى فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بینم كه به بهانه اینكه امیرالمؤمنین كشته شد دستبه خون مسلمانان بیالایید; هش دارید كه به قصاص خون من جز قاتلم را نباید بكشید; بنگرید هر گاه كه من از این ضربت او جان سپردم تنها به كیفر این ضربتیك ضربتبر او بزنید و این مرد را مثله نكنید. (2) چرا كه از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم كه مىفرمود: «از مثله كردن بپرهیزید گرچه با سگ هار باشد.» (3)
از وصیت دیگر آن حضرت پیش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون: «وصیت من به شما آن است كه چیزى را با خدا شریك مسازید، و به محمد صلى الله علیه و آله و سلم سفارش مىكنم كه سنت او را ضایع مگذارید. این دو ستون را به پادارید و این دو چراغ را افروخته بدارید، و تا از جاده حق منحرف نشدهاید هیچ نكوهشى متوجه شما نیست. من دیشب یار و همدم شما بودم و امروز مایه عبرت شما گشتهام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بیامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختیار خون خود هستم و اگر فانى شدم فنا میعادگاه من است، و اگر بخشیدم بخشش مایه تقرب من به خدا و نیكویى براى شماست; پس شما هم ببخشید «آیا نمىخواهید كه خدا هم شما را ببخشاید؟» (4) به خدا سوگند هیچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسید كه آن را ناخوش دارم، و نه هیچ وارد شوندهاى كه ناپسندش دانم; و من تنها مانند جوینده آبى بودم كه به آب رسیده، و طالب چیزى كه بدان دستیافته است; «و آنچه نزد خداستبراى نیكان بهتر است» (5) و (6)
از این كه فرمود: «به خدا سوگند هیچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسیده كه...» معلوم مىشود كه امام علیهالسلام پیوسته از روى شوق در انتظار شهادت به سر مىبرده و مىدانسته است كه آنچه پیامبر راستگوى امین صلى الله علیه و آله و سلم به او خبر داده ناگزیر فراخواهد رسید چنانكه قیامت آمدنى است و شكى در آن نیست و وعده او ترك و تخلف ندارد و آن حضرت با دلى پر صبر در انتظار آن بود و - بنا به نقل گروهى از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و دیگران - مىفرمود: «شقىترین این امت از چه انتظار مىبرد كه این محاسن را از خون این سر سیراب سازد؟» و بارها مىفرمود: «به خدا سوگند كه موى صورتم را از خون بالاى آن سیراب خواهد كرد.»
یك معجزه
زمخشرى در «ربیع الابرار» از اممعبد آورده است كه گفت: «روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وضو گرفت و در پاى درختخاردار خشكیدهاى در نزد ما آب دهان افكند و آن رختسبز شد و میوه داد و در زمان حیات آن حضرت ما از میوه آن شفا مىجستیم... اما سپس از پایین به بالا خشك شد و خار رویید و میوههایش ریخت و سبزى و تازگى آن از میان رفت. در این حال بود كه ما از شهادت امیرالمؤمنان على علیهالسلام باخبر شدیم. و دیگر میوه نداد و ما از برگ آن بهرهمند بودیم و پس از چندى صبح كردیم و دیدیم كه از ساقه آن خونى تازه مىجوشد و برگ آن هم خشك شده است. در همین حال خبر شهادت حسین علیهالسلام به ما رسید و درختبه كلى خشك گردید.» (7)
پىنوشتها:
(1)تاج الموالید / 18.
(2)مثله كردن: بریدن انگشت و بینى و گوش و دیگر اعضاى كسى.
(3)نهج البلاغه، نامه 47.
(4)اقتباس از آیه 22 سوره نور.
(5)اقتباس از آیه 198 سوره آل عمران.
(6)نهج البلاغه، نامه 23.
(7)تاریخ الخمیس، باب هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم.
نظرات شما عزیزان: