خداحافظ، کربلایی خاتون!
خدا حافظ ای پنجاه و... این همه سال در بدری!
خدا حافظ ای پنجاه و... این همه سال شبانه های زخمی!
خداحافظ ای پنجاه و... این همه سال خستگی ممتد!
خداحافظ ای تا ابد چلّه نشین کربلا، پرستوی زخمی خانه به دوش!
و خدا حافظ ای خاتون غم ها، زبان ناطقه بنی هاشم،
کانون وفا، حیدر ثانی، ای ام المصائب، زینب!...
امشب را سبک تر سفر می کند و سنگینی بار رسالت
خود را بر شانه های زمین می سپارد؛
آن سان که از آن موقع، شانه های زمین، در هر بهاری زخم
بر می دارد و از دل زمین، گل های سرخ رنگ می روید.
لاله، پلاک رنگین کربلاست و رسالت زینب، رساندن
کربلا به مقصد است.لاله، دل پاره پاره شبگرد نینواست.
لاله، دل خون شده زینب است.
بگذر ای مرگ برادر بر دوش
بگذر ای درد سراسر بر دوش
بگذر ای کرب و بلایی خاتون
سینه زخمی مادر بر دوش
بگذر ای مردتر از هر کوفی
بگذر ای پرچم حیدر بر دوش.
مژده باد تو را، زینب!
که دیگر فردایی نیست، این شام غریبان آخرینِ تو
را که کوفیان، خاکستر بر سرت بریزند و بر
اشک های جانسوز کودکان، نیشخند بزنند.
مژده بادت که دیگر، زنان قبیله تاریکی،
بر مظلومیتت کِل نمی کشند!
خاتون!
دیگر راحت شدی و غم فردا را نمی خوری که سر خورشید
را بر نیزه ها ببینی و از سوز جگر، سر بر محمل بکوبی.
خانم!
نمی دانم که این دریای صبر را از کدامین آب
حیات سر کشیده ای که صبر هم در مقابلت زانو زد.
اما سرانجام بعد از پنجاه و چند سال، مقنعه مشکینی را از
سرت برداشتی و با لباس سفید به خانه ابدی ات رفتی.
ابراهیم قبله آرباطان
نظرات شما عزیزان: