يه مسجد ، وسط دوتا مثلث اسيره
يه كودك ، زير چكمه سياهي مي ميره
يه ضجه توي آسمان شهر پر مي گيره
يه مادر ، دوباره ناله رو از سر مي گيره
گلوله سينه برادرم را ميدره
شهادت كفن گلي ميشه كه پرپره
قلب اون توي خاك افتاده اما ميزنه
كسي كه تن پاكش روي دستاي منه
برخيز اي برادر وقت شهادت منه
وقت گذشتن ازخود ، وقت نجات ميهنه
سلاح من سنگ منه ، ميشكنه شيشه شبو
فرياد من مثل تبر مي كنه ريشه شبو
برخيز اي مسلمان ، بايد كه مثل طوفان
سنگي شب را بشكنيم ، تيرگي رو پس بزنيم
شتاب كن برادر
شتاب كن برادر
شتاب كن برادر
شتاب كن برادر
شتاب كن برادر
شتاب كن برادر
شتاب كن برادر
نظرات شما عزیزان: