ممکن است آدمی دیندار باشد ولی در سطح پایین قرار بگیرد. فکر نکنید هر کسی نماز خواند، قرآن تلاوت کرد، ناله و لابه سر داد، پرونده و رزومهاش پر بود از رفتن و آمدن در مناسک و مراسم مختلف و انجام عبادتهای متنوع، لابد او آدم فرزانهای است؛ هرگز چنین نیست. ممکن است آدم عبادت بسیار انجام داده باشد، ولی در سطح پایینی باشد. وقتی حجم عمل مهمتر از روح عمل باشد، چنین میشود. عبادت تحولی در روح و روان شخصیت آدمی بوجود میآورد. مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم خنده شدم، دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم. تحول عمیق قرار است در ذهن اتفاق افتد. سال میآید و میرود. همان آدم، بیهیچ تغییری. به قول مولوی:
جان پذیرفت و خرد اجزای کوه
ما کم از سنگیم آخر ای گروه
نه ز جان یک چشمه جوشان میشود
نه بدن از سبزپوشان میشود
مولوی در همین باره حکایتی از شهر حلب دارد که ظاهرا حلب آن زمان، شیعهنشین بوده. او دیده بود عدهای راحت به هم دروغ میگویند، عهد و پیمان خود را میشکنند و اوضاع را به هم میزنند، ولی از آن طرف، شهر را سیهپوش کردند و بر سروسینه میزنند و گریهولابه میکنند. آنها میگویند روز عاشورا نمیدانی که هست ماتم جانی که از سر میدهد. مولوی میگوید بله، من هم قبول دارم که عاشورا یک حادثه دردناک سهمناک و تکاندهنده است، اما
عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی برفت
جامه چه درانی چه خواهید دست
عزا بر خود کنید ای خفتگان. ما هرگز باور نکردیم که باید عزا بر خود کنیم. یعنی توجه به دین سطحی، بدون این که به محتوا تامل کنیم، مناسک، مراسم، ظاهر، احکام، قواعد شرعی، همه اتفاق افتاده است، ولی آن تحول روحی و روانی، برای ما خیلی مهم نبوده است.
نظرات شما عزیزان: