چگونگى ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفريد، براين اساس نمى توان گفت او چگونه است كه چگونگى مخلوق است و او خالقِ چگونگى، خالق محال است و داراى اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دايره معلوليّت در آيد، كه علّت تام نيروى فاعليّت و ايجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابليّت و امكان، و جمع اين دو از محالات حتميّه است؛ زيرا كه مخلوق و معلولْ اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممكن و مخلوق را دارا نيست.
علّت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود، بلكه ميان خالق و مخلوق بينونت كامل وجود دارد و ربط ميان اين دو ربط، معيّت قيّومى است. آرى، خالق و مخلوق در نوع و ماهيّت به هيچ عنوان يكسان نيستند ورنه خالقيّت و قيّوميّت بى مفهوم خواهد ماند.
وجود ممكن آميخته به قيد عدمى و ماهيّت است، ولى وجود مقدّس حضرت ربّ العالمين حقيقت وجود و بساطت وجود است، كه حقيقت تفاوت ميان حق و ماسوا به امور عدميّه است كه مراتب نقصان و قصور وجود مى باشد او از چگونگى و مكان كه هر دو از اوصاف مخلوقات است به كلّى جدا و مبرّاست.
اكنون خود قضاوت كنيد، ماسوا كه فقر و ربط و احتياج محضند و همه در تمام حيثيّات خود قائم به حضرت اويند و وصفى از اوصاف او آن چنان كه هست در هيچ موجودى يافت نمى شود، آيا مى توانند به درك كُنهِ صاحب و مالك و خالق خود برسند؟!
بى پرتو رخسار تو پيدا نتوان شد |
بى مهر تو چون ذرّه هويدا نتوان شد |
|
جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد |
جز در رخ تو واله و شيدا نتوان شد |
|
تا موج تو ما را نكشد جانب دريا |
از ساحل خود جانب دريا نتوان شد |
|
در خلوت اگر ديده ز اغيار نشد پاك |
از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد |
|
بى ديده نشايد به تماشا شدن اى دوست |
تا ديده نباشد به تماشا نتوان شد |
(شمس مغربى)
-----------------------------------------------------------------------------------
(1)- الكافى: 1/ 138، حديث 3؛ التوحيد: 61، باب 2، حديث 18.
نظرات شما عزیزان: