1- نیاز عقل به وحی الهی
ما عقل داریم ولی عقل ما برای زندگی کافی نیست. چرا؟ به دلیل اینکه پشیمان میشویم. هر انسانی دهها بار، صدها بار، هزارها بار پشیمان میشود. همین که پشیمان میشود یعنی چه؟ یعنی کاش نکرده بودیم. یعنی پیداست عقل ما درست تشخیص نداد. فکر کردیم خوب است و حالا فهمیدم بد است. همه آنهایی که بیمار میشوند عقلشان نمیرسد چه بخورند. یک غذایی میخورند و بعد میفهمند این غذا به دردشان نمیخورد.
تصادفات، بیماریها، پشیمانیها و جنگ و دعواها، تمام طلاقها، اینهایی که طلاق میدهند یعنی چه؟ یعنی فکر کردم همسر خوبی است و حالا فهمیدم همسر خوبی نیست. اینکه ما به تعداد آمار طلاق و به تعداد پشیمانی و به تعداد بیماری و به تعداد هریک از ما که دهها و صدها بار پشیمان میشویم این نشان میدهد که عقل داریم اما عقل ما کافی نیست. حالا اینکه عقل ما کافی نیست نیاز داریم که خدا به ما کمک کند از طریق پیغمبر. نقش مأموریتهای پیغمبر را اینجا ده بیست مورد نوشتم و یکی یک دقیقه بگویم. اول میگوید: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (ابراهیم/1) پیغمبر مأمور شد که مردم را از ظلمات به نور دعوت کند. یعنی از جهل به علم، دو سه مورد را من میگویم و یکی دو مورد هم شما بگویید. از جهل به علم ببرد، از تفرقه به وحدت ببرد. از جنگ و فتنه به صلح ببرد. از خلافکاری به سمت تقوا ببرد. از شرک به توحید ببرد. این کار پیغمبر است.
2- نقش دین در فقرزدایی
پس اولین کار پیغمبر، [پای تخته] کار انبیاء 1- خروج از ظلمات به نور؛ نمونههایش را گفتیم. 2- فقرزدایی؛ روی کره زمین نباید گرسنه باشد. باید فقیرها سیر شوند. چطور سیر شوند؟ 1- از راه خمس 2- از راه زکات 3- از راه انفاق 4- از راه کفاره؛ مثلاً اگر کسی روزه میخورد، میگویند: چون روزه خوردی باید شصت گرسنه را سیر کنی. یک کسی قسم خورده، میگویند: قسم خوردی و به قسمت عمل نکردی باید به ده برهنه لباس بدهی. یعنی هرکس خلاف کرد یکی از راههای جبران خلافها این است که انسان فقرا را سیر کند و جبران آن خلافش شود. بعضی خلافها اینطور است. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» (توبه/103) پیغمبر از مردم صدقه بگیر، مراد زکات است و فقرا را سیر کن. نمیگوید: فقرا بیایند بگیرند. میگوید: تو دم خانه ببر. «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره/43) آتوا، ایتاء یعنی تو در خانه فقرا ببر. امام به کسی گفت: درآمدها را چه میکنی؟ گفت: من پول دارم فقرا که دم خانه میآیند به آنها میدهم. فرمود: این کار غلط است. نباید فقرا در خانه بیایند، تو باید در خانه فقرا بروی. اگر کسی از صدقه بدش میآید به او نگو صدقه است، بگو عیدی است. پرسید از امام به فلانی فقیر است، برای کمک پول میدهم، خجالت میکشد. خیس عرق میشود، نمیخواهد صدقه بگیرد. امام فرمود: نگو صدقه است. بگو: عیدی است. سوغاتی است. جایی بودم سوغاتی آوردم. اسم صدقه رویش نگذار که طرف وقتی پول میگیرد خجالت نکشد.
شما اگر یک پولی به من بدهی و بگویی: آقای قرائتی این پول صدقه است. من ناراحت میشوم و به من برمیخورد. اما بگویی: آقا من مسافرت بودم، مثلاً این شیشهی عطر را برای شما سوغاتی آوردم. یا یک هدیه است، یا عیدی است. این مورد دوم، 3- مأمور شده پیغمبرش که عبادتهایش خالصانه باشد. کارها برای خدا باشد. از ترس پادشاهان و خلفاء و برای پول و زور و مأموریت نباشد. چون خدا دوست دارد انجام میدهم. کار برای خدا باشد. چون کار را که همه دنیا میکنند. من یک مثلی دارم بارها این مثل را زدم. مثل لیوان آب، چند رقم آب خوردن داریم. این مثل تکراری است و توجه دارم که ممکن است گفته باشد ولی تکرار کنم.
3- نقش نیّت در ارزش کارها
یک نفر مثل من آب میخورد، این آب خوردن ارزشی ندارد. چون گربه هم آب میخورد. گنجشک هم آب میخورد. هرکس تشنه شد آب بخورد ارزش نیست. بعضی آب میخورند طور دیگر آب میخورند. اینطور است. سلام بر حسین، لعنت بر یزید، به امام حسین آب ندادند. این آب خوردنش به کربلا و تشنگی امام حسین وصل میشود. یکی آب میخورد میلیاردی آب میخورد. اینطور... خدایا برای هر قطره آبی که از آسمان آمده، جاری شده و مصرف شده، برای هر قطره آبی که به حق مصرف شده الحمدلله! چند میلیارد میلیارد میلیارد قطره آب مصرف شده است. شما میگویید: به عدد هر قطرهای که از آسمان آمده و در نهرها و جویها جاری شده و مصرف شده، برای هر قطرهای که نازل و جاری شده الحمدلله، آنوقت این آب خوردن میلیارد میلیارد میشود. مثال دیگر، چاقو کش شکم پاره میکند و جراح هم شکم پاره میکند. از چاقو کش پول میگیرند و به جراح پول میدهند، چرا آن شکم پاره کرد که بکشد، این شکم پاره کرد که عمل جراجی انجام بدهد، پیغمبر آمد تا ما را خدایی کند. رنگ خدایی، شما اگر برای مدرک درس میخوانی، بد نیست ولی ارزشی ندارد. اما اگر گفتی من درس میخوانم دانشمند شوم و مشکل مردم را حل کنم این درس خواندن هم عبادت است. فیزیک و شیمی و نقاشی و ریاضی عبادت است. هرکاری میکنی عبادت است، چون نیت تو این است.
اگر معلم سر کلاس آمد و گفتند: برپا، اگر بلند شدی برای اینکه اگر بلند نشوی، معلم نمره کم میدهد این از ترس نمره است و ارزش ندارد. اما اگر وقتی معلم آمد بلند شدی چون قرآن گفته، قرآن گفته: معلم که سر کلاس میآید بلند شو. «انْشُزُوا» انشُز، یعنی بلند شو. آیه قرآن است. چرا بلند شوم؟ «فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11) آن کسی که علم دارد درجهاش بالاتر است. معلم درجهاش بالاتر است، چون درجهاش بالاتر است پس برپا. آیه داریم در قرآن که برپا، «انشزوا» یعنی برپا، چرا برپا؟ عالم وارد شد. آیت الله وارد شد. استاد دانشگاه وارد شد.
4- آخربین باشیم، نه آخوربین
پیغمبر آمدند تا به ما بگویند: فکرت آخور بین نباشد. حیوانها آخور را میبینند. انسانها آخر را میبینند. آخر بین باش نه آخور بین. میلیاردی فکر کن نه تنهایی، اگر در نماز گفتی: «سمع الله لحمدی» خدا حمد و ستایش مرا میشنود. شما یک نفر هستی. اما اگر گفتی: «سمع الله لمن حمده» من حمده یعنی خدا همه ستایشها را میشنود. ستایشهای جنیها و انسانها و ملائکه، این دیگر میلیارد میلیارد شد. «سمع الله لحمدی» یکی است. «سمع الله لمن حمده» میلیاردی شد. پیغمبرها آمدند که ما را از دنیا، چشم انداز را تا آخرت ببرد. آن آخرها را هم ببیند. یک کسی میخواهد یک بنایی کند، اتاقک درست کند، تا مادامی که اینجا بنایی هست برود در این اتاق و سرما نخورد. چهار تا آجر روی هم میگذارد و گچ میمالد و اتاقک میشود. برای کارگری که میخواهد دو سه روز اینجا کارگری کند. یکی دو ماه، اما یک کسی میخواهد برج بسازد، از عمق زمین حساب میکند خاکش را بشناسد. روی خط زلزله هست یا نیست؟ خاکش چه خاکی است؟ چاه آب دارد یا نه؟ لولهکشی فاضلاب دارد یا نه؟ چند طبقه میخواهد بسازد؟ طبقهای که میخواهد بسازد بیمارستان است، دانشگاه است، چه میخواهد بسازد. فرق میکند یک کسی که فقط دنیا را میبیند، میگوید: اصول دین چند تاست؟ میگوید: سه تا، خوراک و پوشاک و مسکن. اصول دین چند تاست؟ سه تا، خانه و ماشین و تلفن. اصول دین چند تاست؟ میگوید: امروز روز خوشی بود. میگوییم: چه شده؟ میگوید: صبح کله پاچه خوردیم. (خنده حضار) دیگر چه؟ ظهر کباب خوردیم. شب چه؟ شب... این پیغمبرها آمدند تا ما را رشد بدهند. از اینکه پیش پایمان را ببینیم خارج کنند.
شما آقازاده کوچولو بیا اینجا... این... پیغمبرها آمدند حتی از راه قصههای قرآن، بیا اینجا با کفش بیا... طوری نیست. من یک قصه برای شما در یک دقیقه بگویم. همه معلمین پای تلویزیون بشنوند و طلبهها ببینند، چطور میشود یک دقیقه حرف زد برای بچهای که شما چند ساله هستی؟ سیزده سال... ده سال هم باشد. بچه ده ساله نداریم... حالا همین سیزده سال. من یک قصه برایت میگویم. طوری نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم، یک زمانی بود، زمانهای قدیم. دو قبیله دعوایشان شد. این میگفت: ما بیشتر هستیم. او میگفت: نخیر ما بیشتر هستیم. گفتند: دعوا ندارد بشمارید. سرشماری کردند یک قبیله برد و یک قبیله باخت. طبق نقلی آن قبیلهای که باخت، گفت: زنهای حامله را دو تا حساب کنید. هم خودشان و هم بچههایشان، دوباره سرشماری کردند و باز هم باخت. باز گفت: نه، برویم قبرستان خیلی از فامیلهای ما مردند، مردهها را هم بشمارید، که ببینیم ما بیشتر هستیم یا آنها؟ رفتند قبرستان و شروع به مرده شماری کردند، آیه نازل شد قرآن برای این آمده است. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/1و2) یعنی شما مشغول سرشماری هستید و مرده شماری میکنید؟ بروید از مردهها عبرت بگیرید، چطور دنیا را رها کردند و زیر خاک رفتند؟ شما به استخوان پوسیدهها پز میدهید؟ استخوانهای پوسیده نیاکان ما بیشتر است. قرآن توبیخ میکند و میگوید: شما خیلی آدم احمقی هستید، سرگرم آمار هستید. به جای اینکه حقیقت را بفهمید رفتید مرده شماری. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» حالا شما این را بگو. جلو بیا... جلو (خنده حضار) [پسر بچه شروع به تعریف کردن میکند] أحسنت بفرمایید... (تشویق حضار)
حالا ایشان سیزده ساله است و من از قبل با ایشان قرار نگذاشته بودم. ده ساله هم باشد میفهمد. این قصهای که گفتم چه بود؟ به درد امروز میخورد. امروز خیلی از مسئولین ما آمار میدهند، حالا اینکه خوب است. زمان شاه یک کسی رفت آمار بدهد، گفت: ما، از مشهد تا بیرجند آسفالت کردیم. بعد میگفت: «وبالعکس» آسفالت که بالعکس ندارد. هرجا را آسفالت کردی عکسش هم همان است. بالعکس برای ماشین است که برود و برگردد. آسفالت که نمیرود و برگردد. آسفالت میماند، آنچه میماند دیگر بالعکس ندارد. یعنی دل ما به آمار خوش است. آمار زدگی مشکل بعضی از مسئولین ما 1- هم تفسیر قرآن بود. نصفش را من میگویم و نصفش را شما بگویید. «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» الهاکم یعنی شما سرگرم هستید، شما سرگرم سرشماری هستید حتی اینکه «زرتُم» زیارت کردید مقابر یعنی مقبره را. مقبره رفتید گور پدرتان را بشمارید. معلوم میشود انسان چقدر سقوط میکند که دلش به استخوان پوسیدههای مرده خوش است. انسان وقتش را صرف آمارزدگی و پز دادن میکند. حضرت امیر میفرماید: به جای اینکه عبرت بگیرید از مردهها به مردهها پز میدهید؟ هم تفسیر بود، هم تاریخ بود، هم زمان جاهلیت بود، هم نقش مردهها بود. انبیاء آمدند برای اینکه ما را از مرده شماری بالا ببرند.
الآن مثلاً یک کارهای غلطی میکند. آقا چند میدهی من یک کیلو آبغوره را با یک نفس بخورم؟ هیچی نمیدهم. اصلاً بعضی کارهای ما، حتی کارهای فرهنگی ما بعضی وقتها احمقانه است. یک کسی نزد ما آمد و گفت: یک جایزه به ما بده. گفتم: چه کردی؟ گفت: من قرآن را از این طرفی حفظ کردم. مثلاً میگویم: «والضالین مستقیم نستعین» گفتم: همه قرآن را؟ گفت: بله. من قرآن را باز کردم دیدم راست میگوید، از این طرف میخواند. حفظ قرآن از این طرف هم مشکل است چه برسد از آن طرف. بعد فهمیدیم ایشان یک آدم تیزهوشی است و 25 سال کار کرده است. گفتم: 25 سال از عمرت را گذاشتی و قرآن را از این طرف حفظ کردی؟ گفت: جایزه من چیست؟ گفتم: دیوانه خانه و شلاق! تو را باید هم شلاق زد و هم دیوانه خانه فرستاد، تو عقل نداری. اگر پیغمبرها نباشد ما این رقمی میرویم. با دست خودشان بت میتراشیدند و مقابلش گریه میکردند.
5- نقش پیامبر اکرم در رحمت و مغفرت الهی
کار انبیاء چیست؟ هدایت مردم، عقل کافی نیست؟ نه. گفتم، چرا عقل کافی نیست؟ دلیل اینکه عقل ما کافی نیست چه بود؟ بلند بگویید، بلندتر بگویید. پشیمانی، آدم اگر عقلش کامل باشد هیچوقت پشیمان نمیشود. پس نیاز به پیغمبر داریم. پیغمبر چه میخواهد بکند؟ کارهای پیغمبر؛ 1- استغفار برای امت «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ» (آلعمران/159) خدا به پیغمبر میگوید: برای مردم دعا کن. اینجا هم یک چیزی بگویم هم به درد شما میخورد و هم به درد آنهایی که پای تلویزیون نشستند. یک گروهی هستند وهابی میگویند. این وهابیها میگویند: فقط بگویید: یا الله، خدایا! اینکه یا فاطمه میگویید غلط است. یا حسین و یا علی شرک است. فقط یا الله بگو! ما میگوییم: خود خدا در قرآن میگوید: پیغمبر، تو در حق اینها استغفار کن. خدایا میخواهی ببخشی خودت ببخش. میگوید: نه، میتوانم ببخشم. خدا هستم و میبخشم اما پیغمبر تو واسطه شو و برای اینها استغفار کن. اینکه خدا به پیغمبر میگوید: تو دعا کن تا من ببخشم، یعنی چه؟ یعنی حرف وهابیها درست نیست. وهابیها میگویند: خدا میبخشد، میگوییم: بله خدا میبخشد اما خدا با واسطه میبخشد. دلیل: «و استغفر لهم» این آیه قرآن است و همه هم قبول دارند. شیعه و سنی و وهابی و غیر وهابی قبول دارند. «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ» اینها را عفو کن و واسطه شو استغفار کن. تو اگر استغفار کنی من اینها را میبخشم. این هم یکی، دعای پیغمبر...
عدالت؛ «فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ» (مائده/42) یکی از کارهای پیغمبر ایجاد عدالت است. یکی از کارهای پیغمبر این است که به خوبیها دستور بدهد و بدیها را نهی کند. «يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ» (اعراف/157) امر به معروف کند و نهی از منکر کند. به خوبیها بگوید: این کار را انجام بدهید، این حرف را بزن و این حرف را نزن. این درس را بخوان و این مقاله را نخوان. به خصوص نسبت به خانوادهاش، امت پیغمبر از پیغمبر یاد بگیرند.
6- نقش والدین در تربیت دینی فرزندان
خدا به پیغمبر میگوید: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها» (طه/132) پیغمبر به خانوادهات امر کن نماز بخوانند، «اصطبر علیها» باز هم تکرار کن. نگو: من گفتم نماز بخوان. خواند خواند و نخواند نخواند، به من چه. به درک، نخواند! «و اصطبر علیها» یعنی اگر به بچهات گفتی نماز بخوان، نگو: دیروز گفتم و پریروز گفتم، صد بار و هزار هم میگویی، بگو. شما چوب سفت را اگر نشکست، نمیگویی: گور پدر چوب، گور پدر تبر! اگر یک تبر زدی و چوب نشکست، نه چوب را دور میاندازی نه تبر را، اینقدر میزنی تا بشکند. شما سر سفره یک نوشابه است. هرکاری میکنی این باز شود نمیشود. دور میاندازی، میگویی: آقا شما ببین... او هم میگوید: نشد. شما، دست به دست میچرخد تا یکی این را باز کند. اگر حرف تو اثر نکرد، نگو: آقا من گفتم گوش نداد و او هم بگوید.
مثلاً کسی روزه در خیابان میخورد. آقا ماه رمضان است احترام بگیر. آقا ماه رمضان است، آقا ماه رمضان است... اینقدر بگویی دیگر حالش سر میرود. وقتی در فشار قرار گرفت دیگر روبروی مردم روزه نمیخورد. نگویید گفتم گوش نداد. «و اصطبر علیها» با نس نو که حرف میزنید توقع نداشته باش، خود قرآن میگوید: من یک سری چیزها را هی تکرار کردم تا اثر کرد. «وصّلنا» (قصص/51) یعنی حرفهایم را به هم وصل کردم و نگذاشتم پاره شود. ساعت هشت گفتم، ده گفتم، عصر هم گفتم، «صرفّنا» (اسراء/41) یعنی هی این را تکرار کردم. «صرفّنا» یعنی تکرار کردم. «وصّلنا» یعنی متصل حرف زدم. «تَتْرا» (مؤمنون/44) یعنی هی پی در پی گفتم. ما نباید توقع داشته باشیم که یکبار گفتیم گوش نداد، رها کنیم.
7- حلال و حرام، بر اساس صلاح و فساد انسان
دیگر چه؟ کارهای حلال را به ما بگویند: حلال است. قرآن میگوید: «يُحِلُ لَهُمُ الطَّيِّبات» (اعراف/157) پیغمبر چه کاره است؟ آمده بگوید: «کلوا» این غذا را بخور، «لا تأکلوا» این غذا را نخور. یک قصه برایتان بگویم. در قرآن چهار مرتبه فرموده: گوشت خوک نخور. «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ» (بقره/173) لحم خنزیر یعنی گوشت خوک نخور. چهار بار قرآن گفته است. مسلمانها گوشت خوک نمیخوردند، غربیها گوشت خوک خوردند. یک چند سال قبل، شاید چهل پنجاه سال پیش، گفتند: گوشت خوک دو تا کرم دارد. کرم کدو و کرم ترشین، بهداشت حکومتشان گفت: گوشت خوک نخورید. گفتیم: الحمدلله ما مسلمانها هزار و چهارصد سال است نمیخوریم و اما شما حالا میشناسید. مدتی نخوردند و دومرتبه گفتند: نخیر بخورید. گفتند: چه شد؟ بخوریم یا نخوریم؟ گفتند: چرا گفتید نخوریم؟ گفتند: چون کرم کدو است و ترشین دارد. گفتیم: چرا میگویید بخورید؟ گفتند: در فلان درجه حرارت کرمش را میکشیم. در یک حرارت خاص کرم کشته میشود. به پیغمبر اسلام میگوییم: یا رسول الله شب تولد توست. بخوریم یا نخوریم؟ نخورید. میگوییم: کرمش را کشتند. میگفت: کرمش را اینها چند سال است فهمیدند. هزار و چهارصد سال گذشت اینها کرمش را نفهمیدند و تازگی فهمیدند. حالا میگویند: در حرارت فلان درجه کرمش کشته میشود. پیغمبر میگوید: باز هم نخور. ممکن است همینطور که کرمش را هزار و چهارصد سال دیر فهمیدی، یک عیبهای دیگر هم داشته باشد که هزار و چهارصد سال دیگر بفهمید. ما نمیتوانیم راهی که خدا برای ما تعیین کرده از دست بدهیم که فلان دکتر چه گفته و فلان پروفسور چه گفته است. هرچه خدا گفته از طریق وحی به ما میدهد. میگوید: این غذا، من تو را ساختم و میدانم این معده تو با گوشت خوک نمیسازد. حالا کرمش است، ممکن است عوارض دیگر هم باشد. پیغمبر گفت: چه بخورید و چه نخورید.
دیگر چه... پیغمبر آمد تا کتابهای پیشینیان... مکر میفرماید: «جاءَهُمْ رَسُولٌ» پیغمبر آمد که چه کند؟ «مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» (بقره/101) تصدیق کند، پیغمبر ما حضرت موسی هم قبول دارد، حضرت عیسی را هم قبول دارد. دست ما پر است چون پیغمبر خودمان را داریم و دو پیغمبر از آنها داریم ولی آنها دستشان خالی است. کلیمیها موسی را قبول دارند، مسیحیها عیسی را قبول دارند ولی پیغمبر ما را قبول ندارند. آنها دستشان خالی است. چون که صد آمد نود هم پیش ماست! ما آنها را قبول داریم و یک چیز اضافه هم داریم.
8- رشد اخلاقی و معنوی جامعه، در گرو پیروی از پیامبران
اگر دکتر گفت: حالا این... مسألهی دیگر تزکیه، «وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» (آلعمران/164) انبیاء آمدند برای اخلاق سازی، الآن مشکل بشریت اخلاق است. هواپیما اف شانزده، اف چهارده... اف اف... هرچه هست. مترو داریم، هواپیما و فرودگاه داریم، انرژی هستهای داریم، همه دنیا دارند. آنچه دنیا ندارد اخلاق است. پیغمبر برای تزکیه آمده است یعنی برای اخلاق، اخلاق مردم را هدایت میکند. گاهی برخورد یک معلم، برخورد یک پدر و مادر برخورد سازنده است. حرکات سازنده است.
من بیمارستان قلب برای عیادت رفته بودم و کاری داشتیم. دکترهای قلب دور ما جمع شدند و خوش و بش کردند و امام هم زنده بود. بعد گفتم: شما از امام، چون امام فقیه و مجتهد و مرجع تقلید بود، عارف بود، گفتند: ببین من کار به این کارهایش ندارم. از برخورد امام خوشم آمده است. گفتم: امام با شما چه برخوردی کرده است؟ گفتند: روز عاشورا بود کسی روضه میخواند، امام هم یک دستمال داشت و درآورده بود و گریه میکرد. همینطور که امام گریه میکرد، آدمی که گریه میکند ترشح بدنش بیشتر می شود، قطره آبی از بینی جاری شد. امام با دستمال اشک بینیاش را پاک نکرد، یک دستمال دیگر درآورد و از زیر آن دستمال اشک بینیاش را تمیز کرد. این کار خیلی ساده است ولی پزشک متخصص قلب میگوید: کار دقیقی است. اخلاق را ببین. چیزی از دهانت درآوردی در سفره نگذار، آب دهانی شده، هلو، قیصی، زردآلو و هرچه، آلو، چیزهایی که از دهانت درمیآوری در بشقاب نگذار. این را اسلام گفته است. هسته خرما را دربیاور و کنار بگذار و بعد خرما را بخور. در دهانت نکن و بعد هستهای که آب دهانی شده در بشقاب بگذار.
آیت الله العظمی بروجردی مرجع تقلید بود و استاد همه مراجع بود. ایشان خانه امام خمینی رفت و مهمان شد. امام یک پرتقال باز کرد و پوست کند و در بشقاب گذاشت برای آقای بروجردی، آقای بروجردی نخورد. امام این پرتقال را برداشت و دستش داد و گفت: میل کنید. آقای بروجردی دید پوست کنده است و تعارف میکند، این هستهاش را در دستش نگه داشت و در بشقاب نگذاشت. ملاقاتش تمام شد و بیرون رفت. وقتی خواست سوار درشکه شود برود، آن زمان درشکه بود و تاکسی نبود. این هسته را در سطل زباله انداخت. چرا؟ برای اینکه اسلام گفته چیزی که در دهان کردید در بشقاب نگذارید. دقتهای اخلاقی...
حاج احمد آقا میگفت: امام آب خورد. نصف لیوان آب زیاد آمد، گذاشت و یک دستمال آورد و روی در این گذاشت. حاج احمد آقا گفت: چرا اینطور میکنید؟ گفت: نصف لیوان آب خوردم، نصف لیوان را دور بریزم اسراف است. اسراف گناه کبیره است. من این دستمال را در این میگذاریم، عصر هم تشنه شدم باقیاش را میخورم. این اخلاق اسلامی است. اخلاق آمریکا چیست؟ کاروان عروسی را بمباران کنیم در افغانستان، یمن را بمباران کنید. یمن را بمباران کنید. عراق را بمباران کنید و ایران را بمباران کنید. ما مشکل سواد نداریم. مشکل ما این است که سواد داران دنیا خیلیهایشان آدم نیستند. سواد دارد ولی اخلاق ندارد. پیغمبرها آمدند که مسأله اخلاق را حل کنند «یزکیهم»، با سواد است ولی بد دهان است و حرف زشت میزند. چشمش سالم است اما چیز ناجور میبیند. فیلم بد میبیند. زبانش سالم است ولی حرف بد میزند. ما مشکل چشم و زبان نداریم، مشکل این است که از اینها بد استفاده میشود، پیغمبرها آمدند «یزکیهم و یعلمهم»
آمد بچه تربیت کرد مثل امام حسین که گفت: زیر سم اسب میروم اما زیر بار زور نمیروم. یک پسر مثل همین آقازادهای که اینجا آمد سیزده ساله بود، به نام قاسم،پسر امام حسن مجتبی بود. امام حسین عمویش بود. همراه عمویش کربلا آمد. یک روز امام حسین پرسید: آقازادهی سیزده ساله، ای قاسم پسر برادرم، مرگ چطور است؟ گفت: اگر بناست رژیم و حکومت دست یزید باشد، مرگ از عسل شیرینتر است. مرگ از عسل شیرینتر است یعنی چه؟ یعنی یک بچه سیزده ساله طوری تربیت شده که میگوید: شهید شوم اما حکومت دست نا اهل باشد بهتر از این است که زنده باشم ولی حکومت دست آدم نا اهل باشد. اگر بناست رژیم و حکومت دست نا اهل است، من شهید شوم بهتر است. این تربیت شدگان اسلامی هستند. خدایا به ما توفیق بده هم خودت و هم کتابت و هم پیغمبرانت، هم پیغمبر اسلام و اهلبیت را خوب بشناسیم و هم عشق بورزیم و هم دستوراتشان را اطاعت کنیم.
1- به چه دلیل عقل به تنهایی برای سعادت بشر کافی نیست؟
1) پشیمانی از گذشته
2) وقوع طلاق در زندگی
3) هر دو مورد
2- آیه اول سوره ابراهیم، به کدام مأموریت رسول خدا اشاره دارد؟
1) خروج جامعه از ظلمات به نور
2) اقامه قسط و عدل در جامعه
3) تزکیه و تعلیم اهل ایمان
3- آیه 103 سوره توبه به کدام مسئولیت رسول خدا اشاره دارد؟
1) اقامه نماز
2) اخذ زکات
3) امر به معروف
4- فرمان «برخاستن» در قرآن، در برابر چه گروهی سفارش شده است؟
1) عالمان و معلمان
2) مجاهدان و رزمندگان
3) آمران به معروف و ناهیان
5- بر اساس آیه 159 سوره آلعمران، چه کسی برای مؤمنان استغفار میکند؟
1) فرشتگان
2) معصومان
3) رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم
نظرات شما عزیزان: