نکته دوم
مىگویند مرحوم آیت الله العظمی شاه آبادى مىگفته طبیعت دزد است، یعنى انسان با انسان بد بنشیند، خودش نمىفهمد، یك وقت مىبیند خصلت او در وى آمده، یعنى طبیعتش دزدكى از او گرفته است. «دزد است» یعنى طبیعت، مخفى از شعور انسان مىگیرد. مولوى این[نكته]را به این صورت مىگوید:
مىرود از سینهها در سینهها از ره پنهان صلاح و كینهها
یعنى تو با دیگرى دارى حرف مىزنى،[بدون آنكه خودت بفهمى صفات او را مىگیرى.] برخى اشخاص گاهى از این غرورها دارند، به او مىگویند با فلان كس ننشین، مىگوید من مواظب خودم هستم. مىگوییم تو مواظب هستى یعنى آگاهانه نمىگیرى، ولى نمىفهمى، مىبینى ناآگاهانه طبیعتت گرفته، و خودت نفهمیدهاى.
حال وقتى كه انسان از معاشر خودش ناآگاهانه بگیرد، اولاد از پدر و مادر ناآگاهانه نمىگیرد؟ پس این باورى نیست كه انسان خودش را حفظ نكند و بتواند خاندانش را حفظ كند.
نکته سوم
مرحوم شیخ غلامرضا یزدى رضوان الله علیه كه مرد بسیار بزرگى بود(دو سال به قم آمد،علماى قم خیلى اصرار كردند كه او را نگه دارند. جریان مفصلى دارد. پسرش هم همان جا فوت كرد، براى درس تفسیرى كه داشت) یك وقتى در یك منبر مطلبى آورد، گفت كه یك دهاتى سهولت مزاج داشت، یك كسى برایش فرنى آورد. گفت من نمىخورم. گفتند چرا؟ گفت این خودش را نمىتواند نگه دارد، شكم مرا مىتواند نگه دارد؟ حال، آدمى كه خودش خودش را نمىتواند نگه دارد، مىتواند مردم را نگه دارد؟ پدرى كه خودش را نتواند نگه دارد، بچههایش را مىتواند نگه دارد؟ این است كه قرآن مىگوید: قوا انفسكم و اهلیكم اول خودت را نگه دار، بعد برو سراغ زن و بچه. تو كه خودت را نمىتوانى نگه دارى چطور زن و بچهات را مىتوانى نگه دارى؟ اول خود نگهدارى، بعد غیر نگهدارى.
مطلق كسانى كه مىخواهند نگهدارنده اخلاقى جامعه باشند، اگر خودشان را نتوانند نگه دارند[جامعه را نمىتوانند نگه دارند.] امكان ندارد كه انسان خودش را نتواند نگه دارد، بعد بگوید من جامعه را مىخواهم نگه دارم.
گروه دین و اندیشه تبیان .
نظرات شما عزیزان: