روابط امام علی (ع) و معاویه
آغاز چالش
«برکناری معاویه از امارت شام» آغازی بود بر یک چالش خطیر. در مورد چگونگی برکناری معاویه توسط امام علی علیهالسلام ، دو وجه را میتوان باز شناخت: یکی، از طریق اعزام والی جدید (جانشین)، و دیگر به وسیله ارسال نامه.
در این میان، وجه نخست از نظرتاریخی شهرت دارد. بر این اساس، امام علی علیهالسلام در آغاز خلافت، کسانی را برگزید و به امارت بر شهرها و بلاد بزرگ فرستاد. همه امیران اعزامی توانستند در مراکز حکومتی استقرار یابند، اما در مورد شام چنین نشد.(1)
اعزام امیر تازه به هر منطقه، خود به معنای برکناری امیر پیشین بود. ابتدا امام علی علیهالسلام از «عبدالله بن عباس» خواست که برای امارت روانه شام شود، اما ابن عباس از پذیرش این امر امتناع نمود و به علی علیهالسلام عرضه داشت که معاویه، یا او را خواهد کشت و یا با گروگان گرفتن او بر آن حضرت فشار خواهد آورد.(2) سرانجام امیرمؤمنان علیهالسلام «سهل بن حنیف» را به امارت شام برگزید. او باید عازم شام میشد و در جای معاویه قرار میگرفت.
این در حالی بود که معاویه با حاکمیت دیرینه خود بر منطقه شام، توانسته بود بر اوضاع آنجا تسلّط یابد. سابقه حکومت معاویه به سال 18 ق باز میگشت.
در آن سال، معاویه از سوی خلیفه دوم به امارت شهر دمشق گماشته شد،(3) آنگاه از زمان عثمان، او بر تمام منطقه شام فرمان یافت.(4) و اینک در برابر سهل بن حنیف که عازم شام بود، سپاهیان شامی راه را سد کردند و او را از میانه راه، از «تبوک»(5) بازگرداندند.(6)
این رخداد، نه تنها بیانگر بیاعتنایی به خلافت وقت بود، بلکه همچنین نشان از آن داشت که معاویه حاضر به کنارهگیری از امارت شام نیست. اما آیا او حاضر بود که برای حفظ امارت خود، برای نخستین بار، جنگ داخلی در میان مسلمانان به راه اندازد؟
در این پژوهش، روشن خواهد شد که معاویه از رودر رو شدن مسلمانان با یکدیگر ـ حتی در سطح بسیار گسترده ـ بیم نداشت. از آن سو، امیرمؤمنان علی علیهالسلام گرچه از وقوع چنین امری بسیار نگران بود، اما هیچگاه امارت معاویه را نیز تحمل نمینمود. بر این اساس، مواضع دو طرف در «جنگ» به هم میرسید، و روابط فیمابین بر پایه «اختلاف» و ناسازگاری شکل میگرفت.
امام علی علیهالسلام هنگامی که از بازگرداندن سهل بن حنیف آگاه شد، طلحه و زبیر را فراخواند و به آن دو فرمود: «کاری که شما را از آن بیم میدادم، رخ داد، و این رخداد پایان نخواهد یافت مگر به میراندَنَش. و این، فتنهای است چونان آتش که هرگاه برافروخته شود، افزون گردد و کینه را برانگیزد.»
سپس امیرمؤمنان موضع خود را در اینباره، چنین بیان کرد: «از آن امر [فتنه] امتناع خواهم کرد تا هنگامی که امتناع یابد. اما هرگاه گریزی نیافتم، پس آخرین چاره بیماری، «داغ کردن» است.»(7) و این موضع امام علی علیهالسلام بود که در مرحله آغازین از برخورد با معاویه اعلان شد و البته همین موضع تا پایان نیز استمرار یافت. مفاد این موضع چنین بود: «معاویه نباید بر امارت بماند، و البته جنگ آخرین چاره است، و پیش از آن باید از تمام شیوههای مسالمتآمیز استفاده شود.»
اما درباره برکناری معاویه از طریق ارسال نامه (وجه دوم)، یک گزارش در دست است که براساس آن، پس از کشته شدن عثمان، علی علیهالسلام نامهای به معاویه نوشت و او را از حکومت شام عزل نمود.(8)
البته، درباره اصل این نامهنگاری و تاریخ انجام آن، بررسی بیشتری لازم است،(9) اما براساس گزارش مزبور، معاویه پس از دریافت نامه، در میان مردم شام به سخنرانی پرداخت و مدعی «خونخواهی عثمان» شد.(10) بدین سان، معاویه با ادعای مزبور، عملاً به منحرف کردن افکار عمومی شامیان پرداخت و کوشید تا آنان را از تأمل درباره تحولی که در امر خلافت صورت گرفته باز دارد. پس از این، در این نوشتار، پیرامون «خونخواهی عثمان» توسط معاویه، بررسی به عمل خواهد آمد.
اما نکته قابل توجه این است که اگر امام علی علیهالسلام دست کم همچون خلیفه دوم عمر بن خطاب ـ و نه، لزوما همانند عثمان ـ نسبت به معاویه مدارا و تساهل میورزید و اقدام به عزل معاویه ـ از طریق ارسال نامه و یا اعزام والی جایگزین ـ نمیکرد، آنگاه ادعای معاویه در مورد خونخواهی عثمان، تنها در حدّ یک ادعای زبانی باقی میماند و بس، و هیچگاه به اختلاف و نزاع عملی نمیانجامید. بنابراین، باید بررسی کرد که چرا امیرمؤمنان علیهالسلام حاضر به مدارا با معاویه نبود.
سه رویکرد در بررسی برکناری معاویه
پیش از این گذشت که چالش میان امام علی علیهالسلام و معاویه با برکناری معاویه از امارت شام آغاز شد. حال پرسش این است که «چرا امام علی علیهالسلام باقی ماندنِ معاویه بر امارت را تحمل نکرد؟»
به این پرسش میتوان از سه منظر پاسخ گفت:
1. رفتار و عملکرد معاویه و بررسی فاصله آن با آموزههای اسلامی؛
2. پیامدهای ابقای معاویه؛
3. دیدگاههای امام علی علیهالسلام و بررسی انگیزههای آن حضرت.
در رویکرد نخست، مباحث فراوانی قابل بررسی است. اما در اینجا، تنها به ذکر این نکته بسنده میشود که از نگاه معاویه، «امارت» و قدرت ـ حتی در اسلام ـ چیزی نبود جز همان «ملک» و پادشاهی. رفتار و عملکرد او نیز درست بر مبنای همین نگرش شکل میگرفت.
چنانکه بعدها او فرزندش یزید را به ولیعهدی خود تعیین کرد و بدین سان، باب «موروثی کردنِ» خلافت را گشود. در حالیکه این نگاه، با آموزههای دینی کاملاً مغایرت دارد.
درباره رویکرد دوم نیز باید اذعان داشت که ابقای معاویه بر امارت شام، به خودی خود میتوانست دارای ابعاد گسترده و پیامدهای پیچیدهای باشد. البته، باید میان ابقای معاویه به شکل «دائمی» و یا به شکل «موقت» تفکیک کرد. این امر در ادامه بحث خواهد شد. اینک، پیامدهای ابقای معاویه از سه جنبه زیر، به اجمال بررسی میشود:
اول آنکه، با ابقای معاویه این احتمال وجود داشت که او همچنان از پذیرش خلافت علی علیهالسلام سرباز زند و حاضر نشود که با علی علیهالسلام بیعت کند. «ابن ابیالحدید» (586 ـ 656 ق) که احتمال مزبور را با قوت مطرح کرده است، بر این باور است که تضاد «معاویه با علی»، از نوع تضاد «سیاهی با سپیدی»، و جداییِ «سلب از ایجاب» بوده است که هیچگاه اجتماعشان نشایَد.
همچنین این مورخ در تأکید بر این تضاد و جدایی، به پیشینه روابط علی علیهالسلام و معاویه اشاره میکند و با استناد به کشته شدن برادر، دایی و نیای معاویه (هر سه) به دست علی علیهالسلام به تأکید بر احتمال فوقالذکر میپردازد.(11)
بیگمان، این تحلیل ابن ابی الحدید در رابطه با عزل معاویه کاملاً صحیح است. با وجود این، معلوم است که اگر امام علی علیهالسلام ، معاویه را به شکل دائمی به امارت میگماشت و نسبت به عملکرد او هیچ مخالفتی نمیورزید، و چونان دو خلیفه پیشین نسبت به او تساهل و مدارا میکرد، بیتردید معاویه نیز حاضر بود که با علی علیهالسلام بیعت کند.
اما موضع «اختلاف» در همینجا بود، و علی علیهالسلام هیچگاه به خود اجازه نمیداد که معاویه را اینچنین بر کار بگمارد.(12)
بُعد دوم قضیه این بود که یکی از خواستهای قیامکنندگان بر ضد عثمان، برکناری معاویه از امارت شام بود. ایشان بر این باور بودند که معاویه آشکارا ستم میکند و با احکام دین مخالفت میورزد. همچنین مروان بن حکم در نامه به معاویه، از جمله اعتراضهای قیامکنندگان بر عثمان را «اطعامِ» شام به معاویه بر شمرد.(13)
بدین لحاظ، مجالی برای ابقای امارت معاویه نبود. همچنین علی علیهالسلام هرگز معاویه را شایسته امارت نمیدید و اساسا معاویه در نگاه امام علی علیهالسلام «فاسق» بود، و اساسیترین مبنای حکومتیِ علی علیهالسلام این بود که فاسقان را به کار نگمارد.(14)
البته، در ادامه این سطور، درباره دیدگاههای خود آن حضرت سخن به میان خواهد آمد.
سومین و مهمترین جنبه این بود که معاویه در زمان دو خلیفه پیش از علی علیهالسلام ، کمابیش به گونهای «خودمختار» امارت میکرد. حتی در زمان عثمان، با آنکه خلیفه، خود یک اموی بود، در همان زمان نیز این معاویه بود که زعیم امویان به شمار میآمد.(15)
اینک با گذشت زمانی دراز از امارت معاویه بر شام ـ از سال 18 تا 36 ق ـ او در اندیشه توسعه قلمرو خود بود و لذا در یکی از آخرین نامههایش به علی علیهالسلام (پیش از جنگ صفین) خواستار آن شد که به جُز شام، امارت مصر نیز از آنِ او باشد.(16) بیگمان، اینگونه فرمانروایی معاویه، در نهایت به «تجزیه» حاکمیت و قلمرو اسلام میانجامید.(17)
همچنین این نگرانی وجود داشت که معاویه پس از استقرار کامل در امارت شام ـ و نیز مصر ـ به همان مناطق بسنده نکند، و هر از چند گاهی نسبت به اراضی دیگر دستاندازی نماید، و حتی نسبت به اصل «خلافت» مدعی شود. پس از این، درباره هدف ـ و یا اهدافِ ـ معاویه سخن به میان خواهد آمد.
حال با سومین رویکرد، برخی از دیدگاههای امیر مؤمنان علی علیهالسلام در مورد برکناری معاویه از امارت مورد توجه قرار میگیرد.
آن حضرت در موقعیتهای گوناگون، دیدگاههای خود را در این باره بیان داشتهاند. اما در اینجا، تنها دیدگاههای اعلام شده پیش از جنگ صفین ـ بیشتر در پاسخ به سفارش دیگران مبنی بر مدارا و تساهل نسبت به معاویه ـ بررسی میشود. البته، کسانی که به امام علی علیهالسلام سفارش میکردند که امارت معاویه را تحمل کند، به خوبی میدانستند که علی علیهالسلام هیچگاه برای مدتی طولانی ـ یا برای همیشه ـ امارت معاویه را تاب نخواهد آورد.
بنابراین، به علی علیهالسلام توصیه مینمودند که «دستکم، به طور موقت معاویه را بر امارت شام ابقا کند و پس از تثبیت خلافت خود به تصمیمگیری در مورد معاویه بپردازد.» این سفارش که ظاهری بخردانه داشت، در موارد مختلف، با تعابیر گوناگون مطرح گشت، اما هرگز از سوی آن حضرت پذیرفته نشد. موارد مزبور چنین بود:
الف. سفارش «مغیرة بن شعبه»:وی که به زیرکی شهرت داشت،(18) به امیرمؤمنان علیهالسلام گفت: «همانا برای تُست حق اطاعت و نصیحت... معاویه را بر کار خود ابقا کن... و همه کارگزاران را بر کار خود ابقا کن، تا آنکه ایشان و سپاهیان تو را فرمان پذیرند، آنگاه اگر خواستی بر کنارشان کن یا واگذارشان.» امیر مؤمنان علیهالسلام در پاسخ فرمود: «تا ببینم.»(19) مسعودی (متوفای 346 ق) پس از نقل این ماجرا، گزارش دیگری را نیز بیان میکند که بر اساس آن، مغیره به علی علیهالسلام پیشنهاد میکند که تنها برای مدت یکسال، کارگزاران عثمان را بر سر کار نگاه دارد. اما علی علیهالسلام در برابر این پیشنهاد میگوید: «به خدا سوگند که در دین خود دورویی نکنم و در کار [حکومت] خود ریا نورزم.» بنابر همین گزارش، مغیره اینگونه پای میفشارد: «اگر [این توصیه مرا [نمیپذیری، پس هر که را میخواهی بر کنار کن، اما معاویه را واگذار که در او جسارتی است و در میان اهل شام سخنش پذیرفته است.»
در ادامه، مغیره میکوشد تا توجیه کار را نیز به علی علیهالسلام بیاموزد: «در ابقای معاویه، تو حجت داری. چرا که عمر [خلیفه دوم [او را بر تمام شام ولایت بخشید.» اما همچنان علی علیهالسلام نمیپذیرد: «نه، به خدا سوگند! هرگز معاویه را برای دو روز به کار نخواهم گماشت.»(20) همچنین مسعودی در جایی دیگر از «مروج الذهب»، پاسخ علی علیهالسلام به مغیره را چنین بیان میدارد: «نه، به خدا سوگند! هیچگاه خداوند مرا نبیند که از معاویه یاری گیرم تا هنگامی که او بر حال خود باقی است...»(21)
جالب است که مغیره پس از دریافت پاسخ منفی از امیرمؤمنان علیهالسلام ، بار دیگر به نزد علی علیهالسلام آمد و این بار به او اینگونه سفارش کرد: «رأی این است که در برکناری معاویه شتاب کنی تا پذیرای سخن را از غیر او بازشناسی...».(22) البته، این سفارش مغیره از سر دغلکاری بود.(23)
ب. سفارش «عبدالله بن عباس»:هنگامی که ابن عباس از سفارشهای دوگانه مغیره به علی علیهالسلام آگاهی یافت، به این تحلیل پرداخت که سفارش اول مغیره از سر خیرخواهی بوده است، و دومی از روی دغلکاری. سپس او خود به علی علیهالسلام گفت: «من تو را نصیحت میکنم که معاویه را بر کار نگاه داری. آنگاه اگر با تو بیعت کرد، پس بر من است که او را از منزلگاهش برکَنَم»، اما امیرمؤمنان علیهالسلام در پاسخ فرمود: «نه، به خدا سوگند! به جُز شمشیر چیزی به او نخواهم داد.» سپس حضرت به شعری تمثیل کرد بدین مضمون: «اگر من بدون زبونی بمیرم و جان من کوشش خود را کرده باشد، چنین مرگی ننگ نخواهد بود.»
در برابر این موضعگیری صریح از سوی امام علی علیهالسلام ، ابن عباس گفت: «ای امیرمؤمنان! تو مرد شجاعی هستی، اما آیا نشنیدهای که رسولخدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: جنگ، خدعه است.» علی علیهالسلام پاسخ داد: آری. ابن عباس عرضه داشت: «به خدا سوگند! اگر رأی مرا بپذیری، به طور حتم آنان [مخالفان] را پس از استقرار، باز خواهم گرداند، و رهایشان خواهم کرد تا در فرجام امور بیاندیشند و ندانند که سرانجام چه خواهد شد؛ بدون آنکه نقصی متوجه تو شود و کار ناروایی بر تو باشد.» امام علی علیهالسلام با ردّ پیشنهاد ابن عباس از او خواست که همچنان فرمانبردارش باشد. ابن عباس نیز پذیرفت و اعلان داشت: «... کمترین حقی که تو بر من داری «اطاعت» است...»(24)
همچنین بنابر گزارشی، امیر مؤمنان علیهالسلام به ابن عباس فرمود که من شک ندارم که ابقای عاملان عثمان، در آینده دنیوی برای اصلاح امور بهتر است، اما «حقیقت» و شناخت نسبت به ایشان مرا از این کار باز میدارد، پس اگر پذیرفتند و کنار رفتند برای آنان بهتر است و گرنه بر آنان شمشیر خواهیم کشید.(25)
ج. سفارش مشترک «عبدالله بن عباس» و «حضرت حسن بن علی علیهالسلام »: «ابن عساکر» (متوفای 571 ق) در کتاب «تاریخ دمشق الکبیر» چنین مینگارد: «عبدالله بن عباس و حسن به علی علیهالسلام به علی علیهالسلام گفتند: به معاویه نامه بنویس، و او را بر کارش نگاه دار و جابهجایش مکن، و [بدینسان [او را امیدوار و آزمند گردان که وی آزمند خواهد شد و تو را از جانب خویشتن و ناحیه خویش کفایت خواهد نمود، پس هنگامی که [در همه بلاد[ مردم با تو بیعت کردند، [هرگونه خواستی عمل کن [بر کارش بدار یا بر کنارش نما. علی علیهالسلام فرمود: همانا معاویه رضایت نمیدهد مگر آنکه با او عهد و پیمان الهی بندم که معزولش ندارم...»(26) گرچه در این گزارش، زمان و موقعیت این گفتوگو مشخص نشده است اما به احتمال زیاد، این گفتوگو در همان ابتدای خلافت امام علی علیهالسلام بوده است.
بنابر آنچه گذشت، امام علی علیهالسلام به هیچ رو حاضر نشد که امارت معاویه را تحمل کند و در این رابطه، به سفارش دیگران نیز وقعی ننهاد. حال بر اساس گزارشهای فوقالذکر، پاسخهای آن حضرت به آن سفارشها، در دو بخش مورد شناسایی و ارزیابی قرار میگیرد:
1. مخالفت با ابقای معاویه بر امارت شام به شکل دائمی؛
2. مخالفت با ابقای معاویه بر امارت شام به شکل موقت و کوتاه مدت.
در بخش نخست، تعبیر علی علیهالسلام اینگونه بود: «... هیچگاه خداوند مرا نبیند که از معاویه یاری بگیرم تا هنگامی که او بر حال خود باقی است...»(27)
همچنین آن حضرت در یکی از آخرین نامههای خود (پیش از صفین)، که پس از این مورد بررسی قرار خواهد گرفت، موضع اصولی خود را چنین اعلام میدارد: «خداوند مرا نبیند که از گمراهان یاری گیرم.»(28) بر این اساس، از دیدگاه علی علیهالسلام ، فرمانروا و امیر هر منطقه به سان یار و مددکاری بود که خلیفه (حاکم مسلمین) از طریق او اعمال حاکمیت مینمود و بدین لحاظ، خلیفه نسبت به رفتار امیران در مناطق مختلف، «مسؤول» و پاسخگو بود. اما رفتار معاویه به گونهای نبود که کسی چون علی علیهالسلام بتواند آن را در بخشی از حاکمیت خود تحمل کند.
از دیدگاه علی علیهالسلام ، به کار گماشتن معاویه ـ تا او بر حال خود باقی بود ـ به سان یاری گرفتن از گمراهان بود که او صراحتا از این امر بیزاری میجست.
البته، بررسی رفتار معاویه خود نیازمند مجالی دیگر است. اما همین اندازه معلوم است که امیرمؤمنان علیهالسلام به هیچ رو رفتار او را نمیپذیرفت، و لذا امتناع خود از تحمل امارت معاویه را مقید کرد به اینکه «تا او بر حال خود باقی است.» این تقیید، آشکارا اقتضا مینمود که اگر معاویه تغییر رفتار دهد، آنگاه علی علیهالسلام حاضر است او را به کار گمارد، اما پیش از آن، هرگز! تا آنجا که آن حضرت فرمود: «هرگز معاویه را برای دو روز به کار نخواهم گماشت.»(29) همچنین علی علیهالسلام میدانست که این موضعگیری، «جنگ» در پی خواهد داشت. پس فرمود: «به جز شمشیر چیزی به او نخواهم داد.»(30)
اما در مورد بخش دوم، پیش از این نیز گذشت که حتی کسانی که علی علیهالسلام را به تحمل معاویه سفارش میکردند، از آن حضرت میخواستند که دست کم، برای مدتی کوتاه، تا تثبیت خلافت خود، او را تحمل نماید و سپس به آسانی در مورد معاویه به تصمیمگیری بپردازد: ابقاء و یا عزل. بنابراین سفارش، ابقای معاویه میتوانست به عنوان یک «تاکتیک»، از سوی امام علی علیهالسلام به کار گرفته شود.
اما امیرمؤمنان علیهالسلام از به کارگیری این روش خودداری کرد و فرمود: «در دین خود دورویی نکنم، و در کار خود ریا نورزم.»(31) این سخن بدان معنا بود که آن حضرت روش مزبور را نوعی دورویی و ریاکاری میدانست، زیرا مستلزم آن بود که معاویه را بر اساس «تقلّب» ـ و نه، از سرِ «صداقت» ـ به کار گمارد. چون او با شناختی که از معاویه و سایر کارگزاران عثمان داشت، آنان را شایسته امارت نمیدانست و لذا تأکید نمود که «حقیقت» و «شناخت نسبت به آنان»، وی را از ابقایشان باز میدارد.(32)
اما سخن در اینجا، به پایان نمیرسد، زیرا چنانکه گذشت، علی علیهالسلام در مخالفت با سفارش مزبور، همچنین فرمود: «معاویه رضایت نمیدهد مگر آنکه با او عهد و پیمان الهی بندم که معزولش ندارم.»(33) این پاسخ، به خوبی از ژرفنگری علی علیهالسلام حکایت داشت؛ او میدانست که معاویه امارت را برای «همیشه» میخواهد و پیش از آنکه از دسترسی به این هدف مطمئن شود، به هیچ مسالمتی تن در نخواهد داد. و این درست همان نکتهای بود که سفارشکنندگان مزبور از آن غفلت داشتند. جالب توجه آنکه معاویه در یکی از آخرین نامههای خود به علی علیهالسلام (پیش از صفین)، اعلام داشت که اگر علی علیهالسلام در زمان حیات خود، امارت شام و مصر را به او بسپارد و پس از آن (پس از حیات خود) نیز بیعت کسی را بر گردنش قرار ندهد، خلافتش را خواهد پذیرفت.(34) بنابراین، براساس اظهار معاویه، او در پی آن بود که امارتی دائمی ـ در زمان حیات علی علیهالسلام ، و البته پس از آن ـ داشته باشد که آن حضرت با ژرفنگری از این خواسته معاویه آگاهی داشت.
ماجرای «خونخواهیِ عثمان»
«عثمان» که خود از بنیامیه بود، در دوران خلافتش «سخاوتمندانه» همه مناصب حکومتی را به امویان و هوادارانشان واگذار نمود. این امر، گرچه امویان را به شدت وامدار و نیز دوستدار عثمان میساخت، اما اعتراض و شورش عمومی را به دنبال داشت و سرانجام به کشته شدن او انجامید.
هنگامی که خانه عثمان در مدینه توسط شورشیان محاصره شده بود، مروان بن حکم دو نامه، یکی برای معاویه امیر شام و دیگری برای «یعلی بن منیه» امیر یمن فرستاد و از آنان خواست که سریعا فرصت را دریابند و به شتاب به نجات عثمان آیند، اما هیچ یک چنین نکردند. در این میان، معاویه مردم شام را گرد آورد و در سخنانی از آنان برای عثمان کمک خواست. اما او عملاً اقدامی نکرد تا اینکه نامه دومی از مروان رسید که خبر از کشته شدن عثمان میداد.(35)
سپس معاویه مردم را به سوگواری برای عثمان فرا خواند و بیدرنگ با ارسال نامه به امیران حاکم در مناطق مختلف ـ بازمانده از دوران عثمان ـ تلاش کرد تا آنان را به «خونخواهی عثمان» بر انگیزد. بر این اساس، معاویه برای عبدالله بن عامر، یعلی بن منیه، ولید بن عقبه، مروان بن حکم و سعید بن عاص نامه نگاشت.
اینان هر یک در پاسخ به معاویه نامه نوشتند و به جز سعید بن عاص، دیگران پذیرفتند که پرچم خونخواهی عثمان را برافرازند و معاویه را نیز بر این کار تشجیع و تهییج نمودند.(36)
بنابراین، هنگامی که در مدینه، پس از بیعت مردم با علی علیهالسلام ، از مروان بن حکم و ولیدبن عقبه و سعید بن عاص خواسته شد تا به بیعتکنندگان بپیوندند، ایشان گفتند که بر انتقام از قاتلان عثمان بیعت خواهند کرد.(37)
آنگاه زمانی که «پیراهنِ» عثمان به نزد معاویه در شام فرستاده شد، او از این موضوع بیشترین بهرهبرداری سیاسی را به عمل آورد. ماجرا چنین بود که «نائله» همسر عثمان، پیراهن غرقه به خونِ او را همراه با نامهای در بیان چگونگی کشته شدنِ وی برای معاویه فرستاد.(38)
معاویه آن پیراهن را بر روی منبر مسجد دمشق نهاد،(39) و با سخنانی احساسات همگان را برانگیخت. او حتی پیراهن عثمان را در بین سپاهیان شامی به گردش درآورد.(40)
این اقدامات شامیان را بسیار برانگیخت تا آنجا که مردم بر آن پیراهن گریستند، و مردانی از شام نیز سوگند خوردند که تن خود را با آب نشویند و بر بستر نیارامند مگر آنکه از قاتلان عثمان انتقام گیرند.(41) در همین رابطه، نامه رسان معاویه در مدینه، در بیان اوضاع شام اظهار داشت که شصت هزار پیر در زیر پیراهن عثمان مویه سر میدهند.(42)
بدینسان، این زمینه فراهم شد تا معاویه شامیان را زیر پرچم «خونخواهی عثمان» همنوا و هماهنگ کند. پس در حالی که در مدینه، مردم بر خلافت علی علیهالسلام بیعت کردند، در شام نیز شامیان با معاویه بر سر خونخواهی عثمان بیعت نمودند.(43)
البته در آغاز امر، معاویه نسبت به هماهنگی و همنوایی در جبهه شام نگران بود. او در نامهای به برادرش عتبة بن ابیسفیان نوشت: «.. بدان که پراکندگی قلبها به اندازه گوناگونی چهرههاست؛ پس اگر شخص خطیب و بلیغی مییافتی، [میتوانستم] اهل شام را بر قلبی واحد گرد آورم.» در پاسخ به این تقاضا، عتبة، «شرحبیل بن سمط کندی» ـ والی شهر حمص ـ را معرفی کرد.(44)
اما بنا بر گزارشی دیگر، این عمروعاص بود که از معاویه خواست تا شرحبیل را، که سرور و بزرگ مردم شام است، به فعالیت به نفع خود وا دارد.(45) به هر روی، شرحبیل که، در سرزمین شام از وجاهت برخوردار بود، از سوی معاویه مأمور شد تا در میان شهرهای شام سفر کند و مردم را به جنگ برای خونخواهی عثمان فرا خواند.(46)
اما ماجرای خونخواهی عثمان در اینجا خاتمه نمییافت. چرا که بنا به توصیه عمروعاص، باید در میان شامیان این چنین شایع میشد که «علی، عثمان را کشته است.» ابتدا این امر به شرحبیل ـ مأمور «تبلیغی» معاویه ـ باورانده شد،(47) و سپس از طریق او در میان شامیان پراکنده شد.
شرحبیل، اهل شام را بر ضد علی علیهالسلام برانگیخت و آنان را از او بیم داد، و از ایشان خواست تا همراه با معاویه که «ولیّ» خون عثمان است، «قیام» کنند.(48) همچنین معاویه با ارسال نامه به مردم مکه و مدینه، چنین شایع کرد که علی، عثمان را کشته است.(49) او حتی تلاش کرد که از «عبیدالله بن عمر بن خطاب» به عنوان شاهد ماجرا، در اینباره گواهی گیرد.(50) در دمشق نیز مویه کنندگان بر عثمان میگفتند: علی، عثمان را کشته است، و قاتلان عثمان را پناه داده است، ما از او دست برنمیداریم تا اینکه یا او ما را به قتل برساند و یا ما او را به قتل برسانیم.(51)
راهبرد اصلی معاویه از «خونخواهیِ عثمان»
هنگامی که عمروعاص به معاویه توصیه نمود که در میان مردم شایع کنند که علی، عثمان را کشته است، در اهمیت این امر اظهار داشت: «این کلمه، چنان شعاری است که تمام مردم شام را بر همان اساسی که خود دوست داری و میخواهی، پیرامونت گرد میآورد.»(52) همچنین، عمروعاص به معاویه گفته بود که تو نمیتوانی مستقیما مردم را از بیعت با علی علیهالسلام بازداری، پس در میان مردم پراکنده کن که علی، عثمان را کشته است.(53)
بنابراین، خونخواهی عثمان، خود بهانه خوبی به دست معاویه میداد تا از بیعت با علی علیهالسلام خودداری کند. او به خوبی میدانست که اگر با علی علیهالسلام بیعت نماید و خلافتش را بپذیرد، دیر یا زود از امارت شام کنار گذارده خواهد شد.
هنگامی که به معاویه خبر رسید که در مدینه، به امام علی علیهالسلام پیشنهاد شده که «معاویه را برای مدتی کوتاه ابقا کند و سپس او را عزل نماید»، بسیار برآشفت و گفت: «هیچگاه با علی علیهالسلام بیعت نخواهد کرد.»(54) در ادامه این نوشتار، روشن خواهد شد که معاویه به «بیعتطلبیِ» علی علیهالسلام ، در مقاطع مختلف پاسخهای گوناگونی میداد: گاه شرط میکرد که قاتلان عثمان به او سپرده شوند(55) و گاه درخواست مینمود که امارت شام و مصر به او واگذار گردد،(56) و گاه اساسا از ارائه پاسخ طفره میرفت.(57) اما در همه این احوال، او میکوشید تا شامیان را در خونخواهی عثمان، بر ضدّ علی علیهالسلام همداستان کند و خود را نیز به عنوان ولیّ خون عثمان معرفی نماید.(58)
بر این اساس، «خونخواهی عثمان» یک «تاکتیک» بود برای مخالفت با علی علیهالسلام و سرپیچی از خلافت او. در این رابطه، در همان آغاز خلافت علی علیهالسلام ، عبدالله بن عباس به درستی پیشبینی کرده بود که بنیامیه بخشی از امر خلافت را خواهند خواست و کار علی علیهالسلام را بر مردم مشتبه خواهند نمود.(59)
البته این زمینه فراهم نبود که معاویه یکباره ـ در همان آغاز، خلافت را برای خود طلب نماید. چنانکه در شام، با او بر این اساس بیعت شد که در خونخواهی فرماندهی باشد که خود طمع خلافت ندارد.(60) لذا در ابتدای امر معاویه تلاش کرد تا با ارسال نامه به کسانی چون «طلحه» و «زبیر»،(61) و پس از آن دو، با نامه نگاری به «عبدالله بن عمر»(62)، آنان را به مطالبه خلافت وا دارد. حتی معاویه در شام اعلان نمود که زبیر بن عوام به شام خواهد آمد و وی با زبیر بیعت خواهد کرد.(63)
اما با گذشت حوادث ـ پس از کشته شدن طلحه و زبیر در جنگ جمل، و پس از پاسخ منفی عبدالله بن عمر به معاویه(64) ـ معاویه چنین مطرح کرد که کار تعیین خلیفه به «شورا» واگذار خواهد شد.(65) با این حال، دیری نپایید که معاویه، خود شخصا «مدّعیِ» خلافت شد، و «خونخواهی عثمان» تنها پوششی بر این مدعا بود. در این رابطه میتوان به دو گزارش صریح و گویا استناد کرد که عبارتند از:
اول، گزارش «ابن اعثم کوفی» (متوفای 314 ق) که براساس آن، معاویه در گفتوگو با اطرافیان خود انکار میکند که علی بن ابیطالب علیهالسلام در تصدی خلافت از او شایستهتر است و در مقابل، به بیان شایستگیهای خود میپردازد.(66) گزارش دیگر، شکایتی است از زبان امام علی علیهالسلام که آن را «محمد بن محمد بن نعمان شیخ مفید» (336 ـ 413 ق) نقل کرده است: «... شگفتا از معاویة بن ابی سفیان، با من در خلافت نزاع میکند و امامت مرا انکار مینماید و میپندارد که او از من نسبت به خلافت شایستهتر است...».(67)
البته در این زمان (پیش از جنگ صفین)، هرگز معاویه نتوانست که به طور علنی و صریح مدعیِ خلافت شود. دراین دوران، معاویه به «کسب خلافت» به عنوان یک راهبرد و هدف بلندمدت چشم داشت، و هدف کوتاه مدت معاویه عبارت بود از «حفظ امارت شام» و در صورت امکان، توسعه آن تا قلمرو مصر. لذا او در نامه خود به علی علیهالسلام اعلان نمود که به دو شرط با او بیعت خواهد کرد. اولین شرط او تصدی امارت شام و مصر در زمان حیات علی علیهالسلام بود، و شرط دیگرش این بود که «پس از علی علیهالسلام ، بیعت کسی بر عهده او نباشد.»(68) که شرط اخیر به خوبی از «خلافتطلبیِ» معاویه به عنوان یک هدف بلندمدت حکایت داشت.
موضعگیری امام علی علیهالسلام در برابر «خونخواهی عثمان»
امام علی علیهالسلام به خوبی میدانست که «خونخواهی عثمان» از سوی معاویه و سایر بنیامیه، ترفندی است برای سرپیچی و نافرمانی از او. در برابر این ترفند، موضع آن حضرت چنین بود: «من از خونِ عثمان پاک و مبرّایم.»(69) امیر مؤمنان علیهالسلام برای آگاهی شامیان از این موضع، از هر فرصتی استفاده میکرد و از طریق نامهنگاری به معاویه، نیز ارسال پیام توسط پیک، میکوشید تا شامیان را آگاه کرده و از سرپیچی و مخالفت بازدارد. چنانکه امام علی علیهالسلام در این رابطه، از هیچ فرصت و موقعیتی دریغ نورزید. گویا بر اثر همین تلاشهای علی علیهالسلام در جبهه شام تا اندازهای دامنه اتهام نسبت به آن حضرت فروکش کرد، و لذا بعدها معاویه در خطاب به شامیان، به جای تأکید بر اتهامِ «قتل عثمان توسط علی»، این بار، چنین ادعا کرد: «علی فرمان قتل عثمان را داده، و مردم را بر ضدش برانگیخته، و قاتلان عثمان را پناه داده، و اینک همان قاتلان عثمان، سربازان و یاوران علیاند.»(70)
البته، امیرمؤمنان علی علیهالسلام در مواضع مختلف، مبرّا بودن خود از خون عثمان را با تعابیر گوناگونی ابراز داشته است.(71)
در همین رابطه، امام علی علیهالسلام در یکی از نامههای خود به معاویه چنین نوشته است: «... پنداشتی که (عنوان کردن) لغزش من درباره عثمان بیعت مرا بر تو تباه و باطل کرده است. به جان خودم من جز یکی از مهاجران نبودم، همانگونه که آنان درآمدند، درآمدم و همانسان که ایشان برآمدند، برآمدم... من فرمان (قتل او را) ندادم که گناه فرماندهنده بر من لازم آید و نیز من (او را) نکشتم که مستوجب قصاص قاتل باشم... اما این گفتهات که نوشتهای «قاتلان عثمان را به ما بسپار» (بس عجیب است)، تو را با عثمان چه نسبتی است؟ چه تو مردی از بنیامیه هستی، و پسران عثمان بدین (دادخواهی و قصاصطلبی) شایسته ترند. و اگر تو میپنداری که برای خونخواهی پدرشان از ایشان سزاوارتر و قویدستتر هستی، نخست سر به فرمان من نه، آنگاه آن گروه (قاتلان عثمان) را به محاکمه نزد من آر (و دادخواهی از من کن) تا من، تو و ایشان را به راه حق وادارم...»(72)
بنابراین، امام علی علیهالسلام از خونخواهان عثمان میخواست که «ابتدا مانند همه مردم با او بیعت نمایند، و آنگاه نسبت به خون عثمان، از او مطالبه کنند.» و این، موضعی منطقی و «فعّالانه» از سوی علی علیهالسلام بود که مخالفان را به انفعال وا میداشت.
چرا که معاویه میدانست که اگر با علی علیهالسلام بیعت کند، دیگر اختیار عزل و نصب او به دست علی علیهالسلام خواهد بود. براساس همین موضع فعالانه، هنگامی که والی اعزامیِ امیرمؤمنان علیهالسلام به شام راه نیافت،(73) آن حضرت در تلاش برآمد تا با نامهنگاری و ارسال پیک، معاویه را به بیعت با خود فرا خواند. زیرا این امر بسیار مهم بود که معاویه نسبت به خلافت علی علیهالسلام اعلام بیعت و اطاعت کند.
حتی این امر صحیح نبود که علی علیهالسلام معاویه را بر امارت ابقا کند و سپس از او بخواهد تا با وی بیعت نماید، چون این احتمال وجود داشت که معاویه ابقای خود را بپذیرد، اما از بیعت با علی سر باز زند.(74)
تلاش مسالمتجویانه امیرمؤمنان علیهالسلام بر مبنای «نامهنگاری» و «ارسال پیک»، البته هرگز مانع از وقوع «جنگ» ـ جنگ صفین ـ نشد، اما به خودی خود حائز اهمیت است و شایسته بررسی.
مسالمتجوییِ» امام علی علیهالسلام
گذشت که روابط امام علی علیهالسلام و معاویه بر پایه «اختلاف» و ناسازگاری شکل گرفت، و به جُز «جنگ» دورنمایی نداشت. اما در نگاه امیرمؤمنان جنگ به سانِ «داغ کردن» ـ آخرین چاره بیماری ـ بود،(75) پیش از آن، باید چارهجوییهای دیگری نیز به عمل میآمد. بنابراین، آن حضرت در تلاش برآمد تا معاویه را با روشی مسالمتآمیز از نافرمانی باز دارد.
در جنگ صفین، حتی پس از شروع جنگ ـ در آغاز آن ـ رفتارهای مسالمت جویانهای از امام علی علیهالسلام سر زد که به طور جداگانه قابل شناسایی و بررسی است، اما این سطور به حوادث پیش از جنگ صفین ـ از آغاز خلافت علی علیهالسلام تا شروع جنگ ـ نظر دارد.
از این منظر، «مسالمتجوییِ» امام علی علیهالسلام را میتوان در دو مرحله جدا از هم شناسایی کرد. حد فاصل این دو مرحله، جنگ جمل بوده است که به گونهای غیر منتظره، امام علی علیهالسلام را رویاروی عایشه، طلحه و زبیر قرار داد. بر این اساس، در دو مرحله (قبل و بعد از جنگ جمل)، مسالمتجوییِ امیر مؤمنان علیهالسلام ـ نسبت به معاویه ـ مورد بررسی قرار میگیرد.
1. نخستین مرحله از «مسالمتجویی»
بنا به گزارشی، امام علی علیهالسلام در آغاز چالش با معاویه، بر آن شد تا خود شخصا به شام سفر کند تا رأی و نظر معاویه را دریابد، اما «ابو ایوب انصاری» ـ یکی از اصحاب نامدار پیامبر صلیاللهعلیهوآله ـ آن حضرت را از این سفر پرمخاطره برحذر داشت.
پس علی علیهالسلام این توصیه را پذیرفت و در مدینه ماند.(76) این گزارش، اگر چه از شهرت روایی برخوردار نیست، اما چندان هم به دور از واقع نیست.
نخستین تلاش رسمی و عملی امیرمؤمنان علیهالسلام برای مسالمتجویی، عبارت بود از اینکه آن حضرت نامهای نگاشت(77) و آن را به وسیله شخصی به نام «سَبُره جُهَنی» برای معاویه فرستاد.
در شام، معاویه پس از دریافت نامه هیچ پاسخی به سبره نداد و تنها شعری خواند که مضمون آن، از وقوع جنگی مهیب حکایت داشت.
پس از اندی، معاویه در پاسخ به علی علیهالسلام ، نامهای نوشت. البته آن، یک نامه سفید بود، تنها در بالای آن نوشته بود: «از معاویه به علی». در مدینه، هنگامی که امیرمؤمنان علیهالسلام مُهر نامه را گشود و در آن هیچ مطلبی نیافت، از پیک معاویه ـ به نام «قبیصه» ـ در مورد اخبار شام استفسار کرد. پیک، ابتدا در پاسخگویی امان خواست و پس از اخذ امان، صریحا گفت که از نزد مردمی میآید که خونخواهِ عثماناند، و خشنود نمیشوند مگر به انتقامگیری از علی. در برابر این سخن، امام علی علیهالسلام اعلام کرد که «از خون عثمان مبرّاست».(78)
حال دیگر وقوع جنگ قطعی شده بود. چرا که از یک سو، سپاهیان معاویه راه را بر والی اعزامیِ علی علیهالسلام سد کرده بودند(79) و از سوی دیگر، معاویه نامه ارسالی آن حضرت را با فرستادن نامهای سفید بیپاسخ گذاشته بود و اینک، پیک معاویه خبر از آن میداد که اهالی شام، به خونخواهی عثمان، خواستار انتقام از علی علیهالسلام اند. جای درنگ نبود و دیگر امیرمؤمنان علیهالسلام حتی فرصتی برای رفق و مدارا فراهم نمیدید.(80)
بنابراین، امام علی علیهالسلام تصمیم گرفت که بدون از دست دادن زمان، آهنگِ شام کند. علی علیهالسلام ، خود در مدینه سپاهی آراست و جانشینی بر مدینه گماشت، و با ارسال نامه به کارگزاران خود در مناطق مصر، کوفه و بصره از آنان خواست تا مردم را برای حرکت به سوی شام برانگیزند.
آن حضرت در دعوت از اهالی مدینه برای جنگ با شامیان از ایشان خواست که بدون سستی و اکراه، فرمان او را اطاعت کنند و گرنه خداوند قدرت و فرمانروایی اسلام را از آنان بازخواهد داشت.(81)
2. دومین مرحله از «مسالمتجویی»
گرچه نخستین مرحله از تلاش علی علیهالسلام برای مسالمت با معاویه با شکست مواجه شد و آن حضرت ناچار شد تا برای جنگ با شامیان لشگرآرایی کند، اما یک حادثه عظیم، جنگ علی علیهالسلام و معاویه را به تأخیر افکند. حادثه این چنین بود که طلحه و زبیر بیعت خود با علی علیهالسلام را شکستند و همراه با عایشه، جبههای جدید را در پیش روی آن حضرت قرار دادند.
این، به وقوع «جنگ جمل» انجامید که خود یک فترت و فاصله بزرگ در نزاع علی علیهالسلام و معاویه، به وجود آورد.(82) به راستی اگر این فاصله به وجود نیامده بود، نزاع علی علیهالسلام و معاویه به کجا منتهی میشد؛ این پرسشی است که به هیچ وجه در یک پژوهش تاریخی، قابل پاسخگویی نیست، چرا که درباره اموری که واقع نشدهاند نمیتوان به بررسی تاریخی پرداخت.
به هر حال، میتوان گفت که «جنگ جمل» بر «جنگ صفین» پیشی گرفت، و به عنوان نخستین جنگ داخلیِ گسترده در میان مسلمانان، رقم خورد. البته، معاویه با تحریک طلحه و زبیر به مخالفت با علی علیهالسلام ، نقش مهمی در برپایی این جنگ ایفا کرد.
چنانکه قبل از وقوع جنگ جمل، امام علی علیهالسلام یادآور دسیسه معاویه شد.(83) اما اکنون که جنگ جمل رخ داده بود و سپاه علی نیز پیروز شده بود، علی علیهالسلام چه باید میکرد؟
در اینجا، دو راه پیش روی علی علیهالسلام بود: یکی، ادامه حرکت با سپاهیان خود به سوی شام و دیگر، انجام دوباره تلاشهای مسالمتجویانه. البته، باید دانست که سپاهیان علی علیهالسلام در آمادگی به سر میبردند، و لذا کسانی چون عمار یاسر و مالک اشتر بر ادامه حرکت به سوی شام پای میفشردند.
در این رابطه، مالک اشتر به امیر مؤمنان علیهالسلام عرضه داشت: «... اگر با این سپاه به سوی شام بروی هرگز با مانند آن، مواجه نخواهی شد...»(84) اما چنان که گذشت، از نگاه امام علی علیهالسلام جنگ به سانِ داغ کردن ـ به عنوان آخرین چاره بیماری ـ بود، و پیش از آن باید از هر فرصتی برای حل مسالمتآمیز اختلاف استفاده میشد. حال نیز فرصت تازهای به دست آمده بود تا شاید معاویه با پندگیری از سرنوشت اصحاب جمل، دست از عصیان و مخالفت بشوید. بر این اساس، «مسالمتجوییِ» علی علیهالسلام دوباره از سر گرفته شد.
در آن زمان، امیرمؤمنان علیهالسلام پس از سرکوب اصحاب جمل، ابتدا در شهر بصره بود که با پیشنهاد عمار یاسر و مالک اشتر مبنی بر ادامه مسیر به سوی شام مواجه شد. پس آن حضرت از بصره رهسپار شهر کوفه شد(85) تا با استقرار در آنجا، در نزدیکی شام جای گیرد.(86)
پس از استقرار امام علی علیهالسلام در کوفه، فصل جدیدی از روابط آن حضرت با معاویه گشوده شد و آن، مشتمل بر نامه نگاریها و ارسال پیک در موارد متعدد (از سوی طرفین) بود و این نامه نگاریها به مدت هفده ماه ادامه داشت.(87) این امر ادامه داشت تا اینکه علی علیهالسلام از این مرحله از مسالمتجویی نیز ناامید گردید، و دو طرف در محرم سال 37 ق. در «صفین» رو در رو صف آراستند.(88)
در اینجا، از میان نامههای ارسالی میان امام علی علیهالسلام و معاویه، چند مورد با اهمیت مورد بررسی قرار میگیرد:
الف. نامه امام علی علیهالسلام به معاویه پس از حادثه «جزیره»
در شمال عراق و در مجاورت شام، منطقه موسوم به «جزیره» قرار داشت که در میان دو رودخانه دجله و فرات بود.(89) علی علیهالسلام پس از استقرار در کوفه، «مالک اشتر» را به امارت جزیره روانه ساخت.
در آنجا، در میان اشتر و سپاهی از شام ـ به فرماندهی ضحاک بن قیس ـ جنگی در گرفت که به پیروزی اشتر منتهی شد. این نخستین درگیری در میان هواداران طرفین (علی علیهالسلام ومعاویه) بود. پس از آن، امام علی علیهالسلام در کوفه سخنرانی کرد و تحرکات معاویه را افشا نمود. همچنین آن حضرت، رأی مردم را جویا شد که نامهای برای معاویه بفرستد. مردم در پاسخ گفتند که هر آن چه میخواهی انجام ده که ما مطیع فرمان توایم.(90)
پس امام علی علیهالسلام نامهای به معاویه نوشت و از او خواست که مانند همه مردم با آن حضرت بیعت نماید.(91) اما معاویه پس از دریافت نامه علی و خواندن آن، رو به پیک علی علیهالسلام ـ به نام حجاج بن غزیه انصاری ـ با لحنی تهدیدآمیز گفت: گمان کنم که تو از قاتلان عثمان باشی. پیک جواب داد: و من نیز گمان کنم که تو ای معاویه از کسانی باشی که عثمان از او یاری خواست اما بدو یاری نرسانید. معاویه که از این پاسخ به خشم آمده بود، به فرستاده علی علیهالسلام گفت که باز گردد، و او خود در پاسخ به نامه علی علیهالسلام ، پیکی خواهد فرستاد.(92)
ب. نامه امام علی علیهالسلام به معاویه، وسیله «جریر بن عبدالله» (پیک ویژه)
همواره سعی میشود که نامههای مهم سیاسی توسط افرادی کارآزموده، سخنور و تا اندازهای جسور ارسال شود.
علی علیهالسلام نیز در نامهنگاریهای خود به معاویه از چنین افرادی استفاده میکرد. اما اینبار امیرمؤمنان علیهالسلام در پی پیک ویژهای بود تا به جز نامه ارسالی، پیام شفاهی او را نیز به معاویه برساند. بنابراین، آن حضرت در جمع اصحاب خود، به ایشان گفت: «... فردی را که از تجارب آبدیده باشد، به من معرفی کنید تا او را به نزد معاویه بفرستم، باشد تا او معاویه را از سرپیچی باز دارد که اگر چنین کرد [چه بهتر از این]، و گرنه ما در مورد آنچه که از جنگ با معاویه میخواهیم، بسیار تواناییم.»(93)
در این هنگام، «جریر بن عبدالله بجلی» که در دوران خلافت عثمان، والی همدان بود و حال برای اعلام بیعت و طاعت به کوفه آمده بود،(94) ایستاد و از علی علیهالسلام خواست تا او را به این مأموریت بفرستد.(95) او در این رابطه چنین دلیل آورد که معاویه با وی دوستی دارد و سخنش را میپذیرد.
البته، مالک اشتر با جریر مخالفت ورزید و مدعی شد که جریر، هوای معاویه در سر دارد. اما علی علیهالسلام به اشتر فرمود: «مهلتش ده تا ببینیم از دست او چه نتیجهای عاید ما میشود.»(96) این سخن اخیر اگر چه تا اندازهای، نشان از تردید علی علیهالسلام داشت، اما بیگمان، علی علیهالسلام بهترین فردی را که در اختیار داشت و میتوانست به شام بفرستد، بر این امر گماشت.
چنانکه عمروعاص در اشاره به مأموریت جریر، رو به معاویه گفت: «... بهترین فرد عراق از سوی بهترین مرد جهان به بیعتطلبی نزد تو آمده است...»(97) همچنین مسکین بن حنظله در خطاب به معاویه، این چنین سرود: «ای معاویه! بیعت کن که جریر به سوی تو آمده است. و در عراق برای جریر همانندی نیست.»(98)
البته، باید دانست که یک پیک مخصوص را همواره خطر قتل و یا بازداشت (گروگانگیری) از سوی جناح مخالف، تهدید میکرد.(99) لذا باید کسی این مسؤولیت را به عهده میگرفت که افزون بر همه شرایط لازم، سابقهای نیز در دوستی با جناح مخالف میداشت، تا هم خود در امان باشد و هم آنکه بتواند به نوعی «میانجیگری» در میان دو طرف بپردازد که جریر از این ویژگی برخوردار بود.
به هر روی، امام علی علیهالسلام جریر بن عبدالله را برای ابلاغ پیام نهایی خود به معاویه برگزید، و به منظور استحکام بخشیدن به وی در انجام این مهم، بدو گفت: «به راستی، چنانکه میبینی پیرامون من از اصحاب پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله که مردمی دیندار و صاحبنظرند بسیارند و من تو را به سبب گفته پیامبر صلیاللهعلیهوآله که در حقت فرمود: "همانا تو از بهترین مردم یمنی" بر همه آنان برگزیدم.»(100)
قابل توجه است که در این هنگام، جریر به علی علیهالسلام عرضه داشت که نزد معاویه میرود و از او میخواهد که به اطاعت آن حضرت گردن نهد، به این شرط که «تا وقتی معاویه سر به فرمان خدا دارد و از قرآن پیروی میکند، یکی از فرماندهان و کارگزاران علی علیهالسلام باشد.»
همچنین جریر گفت که مردم شام را نیز به قبول ولایت و اطاعت از امیرمؤمنان فرا میخواند که بیشتر آنان از قوم و سرزمین اویند و امید است که بپذیرند.(101) اما پس از آن در موقع اعزام جریر، امام علی علیهالسلام صریحا به او این چنین مأموریت داد: «نامه مرا به معاویه برسان، اگر او هم چون دیگر مسلمانان به راه آمد، چه بهتر، و گرنه او را از نتیجه وخیم پیمانشکنی و گردنکشی آگاه کن و هشدار ده و به او بفهمان که نه من راضیم او فرماندار باشد و نه توده مردم به خلافت او تن میدهند.»(102)
بر این اساس، جریر مأمور شد تا یک پیام شفاهی و یک پیام کتبی (نامه) از جانب علی علیهالسلام به معاویه برساند. البته در پیام شفاهی، سخن از این است که معاویه به کلی از امارت کناره گیرد و این خود، شرطی را که جریر مطرح کرده بود ملغی میکرد.
اما گویا پس از ورود به دمشق، جریر تنها در محور پیام کتبی امیرمؤمنان علیهالسلام به گفتوگو با معاویه پرداخت، و اساسا سخنی از ابقا و یا بر کناری معاویه پیش نیاورد. زیرا در شام، با انحراف افکار عمومی به سوی «خونخواهی عثمان»، آنچه که میتوانست این انحراف را خنثی کند، «بیعتخواهی» از معاویه و شامیان بود که بر مفاد نامه علی علیهالسلام نیز انطباق داشت، و جریر بر همین اساس به مذاکره با آنان پرداخت.
امام علی علیهالسلام در نامه خود به معاویه، تأکید نموده بود که مهاجران و انصار با او بیعت کردهاند، و وی با طلحه و زبیر به علت پیمانشکنی جنگیده است. نیز از معاویه خواسته بود که همچون سایر مردم طاعتش را بپذیرد.(103) بر این اساس، هدف کلی از این مأموریت به طور مشخص این بود که معاویه به پذیرش طاعت و بیعت با علی علیهالسلام فرا خوانده شود.(104)
جریر در دمشق
در دمشق، جریر به معاویه گفت: مردم مکه و مدینه، بصره و کوفه، حجاز، یمن و مصر، عروض، عمان، بحرین و یمامه به فرمان امیرمؤمنان علیهالسلام ـ به تعبیر جریر «پسر عموی تو» ـ درآمدهاند، و نیز گفت: «جُز اهالی این دژها، که تو در آنها مأوی گرفتهای کسی از طاعت او بیرون نمانده و اگر او از سرزمین خود سیلابی روان کند همگی شما را غرقه سازد. اکنون من نزد تو آمدهام تا بدانچه خرد و رهیابی ایجاب میکند و به بیعت سپردن به چنین بزرگمردی رهنمونت میشود فرا خوانم.»(105)
سپس جریر نامه علی بن ابیطالب علیهالسلام را به معاویه داد که در خطاب به او در آن نوشته شده بود: «... بیعتی که مردم در مدینه با من کردهاند برای تو نیز که در شام اقامت داری الزامی است، چه همان کسان که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند و بر همان پایه و روشی که با ایشان بیعت شده بود، با من بیعت کردهاند... طلحه و زبیر با من بیعت کردند و سپس بیعت مرا شکستند و این بیعتشکنی آنان در حکم ارتداد بود و من بدین سبب با ایشان در افتادم و جنگیدم... پس تو نیز به راه دیگر مسلمانان درآی.
زیرا من طالب سلامت تو هستم... اگر خود را دچار بلا سازی (و به سرکشی ادامه دهی) من با تو بجنگم و از خدا بر ضدت یاری گیرم. درباره قاتلان عثمان سخن بسیار گفتهای.
نخست بدان راهی که مسلمانان میپیمایند درآی و سپس با آنان به محاکمه نزد من آی... اما این (پندار) که تو در پی آنی... جز بهانهای پر از نیرنگ نیست. به جان خودم اگر... به دور از هوای نفس بنگری میدانی که من در خون عثمان بیگناهترین فرد قریش هستم و به طور کلی از آن برکنارم. و بدان که تو در شمار آزادشدگان جنگی (طلقاء) هستی و اسیران آزادشده سزاوار خلافت و شرکت در شوری نیستند... پس بیعت کن، و لا قوة الاّ باللّه.»(106)
پس از آنکه معاویه نامه را خواند، جریر رو به مردم شام سخن گفت و از تحیّر همگان از قتل عثمان یاد کرد و تأکید نمود که همه مردم با علی علیهالسلام بیعت کردهاند. آنگاه او چنین تصریح کرد: «طلحه و زبیر هم از کسانی بودند که دست بیعت بدو دادند ولی بعد بیعت او را شکستند؛ هلا، این دین نوپا تاب فتنهها را ندارد و عرب بیش از این تاب ضربت شمشیر نیارد. دیروز به بصره فتنه و کشتاری روی داد که اگر دیگر بار چنان سیل بلایی فرو بارد مردمی نمانند.
اینک همگان با علی بیعت کردهاند... و هر که با این گزینش مخالفت کند به بیراهه رفته است. پس تو نیز ای معاویه راه دیگر مسلمانان را بپوی (و دست از لجاجت و تکروی بشوی) اگر بگویی: عثمان مرا به ولایت گماشته و معزولم نکرده است، (بنگر که) اگر چنین بابی گشوده... شود؛ دین خدا بر جای نماند، چه... خداوند حق فرمانروایی هیچیک از فرمانروایان آینده را در کف حکمرانان پیشین ننهاد...»(107)
چون سخنان جریر به پایان رسید، معاویه از او خواست تا بماند و از نظر مردم شام آگاه شود. پس معاویه به شامیان گفت: «سپاس خدای را که... مردم شام را... مدار نظام امور امت قرار داده و نمونه نیکیها ساخته است... اما از اینکه کار مسلمانان پس از پیوند به گسیختگی انجامیده... از خداوند مدد میخواهیم.
بار پروردگارا ما را بر گروهی که... آهنگ ریختن خون ما را نموده... پیروزی ده. (ما تنها این خواهیم) که جامه عزّت و کرامتی را که خداوند بر قامت ما پوشانده... به خواست و دلخواه خویش از تن به در نیاریم... ای مردم شما میدانید که من بر کشیده و جانشین امیرمؤمنان عمر بن خطابم و نیز جانشین و نماینده عثمان بن عفان برشمایم و میدانید که... من ولیِّ (خون) عثمانم که بیگناه کشته شده است...»(108)
سپس مردم شام برخاستند و با معاویه بر «خونخواهی عثمان» بیعت کردند و به او اطمینان دادند که در این راه، از جان و مال خود میگذرند تا انتقام خون عثمان را بگیرند یا خداوند جانشان را بستاند.(109)
جریر با معاویه بسیار گفتوگو کرد؛(110) و پی در پی او را به بیعت با علی علیهالسلام فرا خواند، اما معاویه به او گفت: «ای جریر! این نه خواب و خیال است بلکه امری است دشوار... لختی فرصتی ده تا در آن بنگرم...».(111)
هرگاه که جریر از معاویه میخواست تا در پاسخگویی به نامه علی علیهالسلام شتاب کند، معاویه میگفت: «... شتاب مکن... تا من در کار خود تأمل نمایم و نظر شامیان را جویا شوم...»(112) جریر که شاهد تأخیر و «وقت گذرانیِ» معاویه بود، بدو هشدار داد که این کار برای او عواقبی دارد.(113)
سپس معاویه برادر خود «عتبة بن ابی سفیان» را به رایزنی فرا خواند. پس عتبه به او پیشنهاد داد که از «عمروعاص» استمداد کند.(114) همچنین از سوی عتبه(115) و یا عمروعاص، به معاویه پیشنهاد شد که در برابر جریر بن عبدالله فرستاده ویژه علی علیهالسلام ، از «شرحبیل بن سمط» ـ والی شهر حمص ـ که کدورت دیرینهای با جریر داشت، استفاده کند.(116) کدورت میان آن دو ریشه در آن داشت که در زمان خلافت عمر بن خطاب، جریر از عمر خواسته بود که شرحبیل را از ناحیه عراق فرا خواند.(117) به هر روی، معاویه بر آن شد تا از شرحبیل بر ضد جریر و علی علیهالسلام حداکثر استفاده را به عمل آورد.
البته جریر در گفتوگو با شرحبیل، و سپس با دادن یک نامه شعری به او، توانست تا اندازه زیادی وی را در مورد همراهی با معاویه به تردید بیافکند. اما چون معاویه از ماجرا آگاه شد، مردانی را گماشت تا در نزد شرحبیل، قتل عثمان را بزرگ نمایند و در اینباره، علی علیهالسلام را متهم کنند.(118)
بنابراین، عزم شرحبیل بر «خونخواهی عثمان» استوار شد.(119) چنانکه پیش از این نیز گذشت، او بنا به دستور معاویه در شهرهای شام سفر کرد و مردم را به جنگ در راه خونخواهی عثمان دعوت نمود.(120) شرحبیل در این امر، تا آنجا پیش رفت که حتی رو به معاویه گفت: «... اگر مرد رزم با علی و قاتلان عثمان باشی... تو را به فرماندهی خویش بگماریم و گرنه معزولت کنیم و فرماندهی دیگر که خواهیم بر خود بگماریم...»(121)
لذا در منابع تاریخی آمده است که وجود شرحبیل بن سمط سبب شد تا جریر بن عبدالله در اخذ بیعت از معاویه ناکام بماند.(122) همچنین شاعری به نام «نجاشی» با ارسال شعری برای شرحبیل، او را این چنین نکوهیده است: «شرحبیل! توبه خاطر دین از (راه) ما جدا نشدی بلکه به خاطر دشمنی خود با جریر مالکی چنین کردی...»(123)
در این میان، آنچه که بیش از همه، از نظر امام علی علیهالسلام زیانبار بود، «گذشتِ زمان» و از دست دادن فرصت بود که گویا جریر بن عبدالله نسبت به این موضوع غفلت کرده بود. در مقابل، معاویه زیرکانه میکوشید تا با معطل کردن جریر در دمشق، شامیان را کاملاً هماهنگ و همنوا کند،(124) در حالی که این گذشت زمان، به تشتّت و پراکندگی آرای اهل عراق میانجامید. بر این اساس، وقتی به امیر مؤمنان علیهالسلام خبر رسید که شامیان بر خونخواهی همنوا شدهاند، آن حضرت تصمیم گرفت که به سوی شام لشگر کشد.
اما با این حال، از عموم کوفیان در اینباره نظرخواهی کرد.(125) کوفیان در پاسخ به این نظرخواهی، از علی علیهالسلام خواستند که «در کوفه بمانند». این امر هنگامی رخ داد که جریربن عبدالله هنوز در دمشق بود، و گویا مردم امیدوار بودند که جریر کار را به مصالحه بکشاند. اما با وجود این، بزرگانی چون مالک اشتر، عدی بن حاتم، شریح بن هانی و هانی بن عروه که از اتلاف وقت نگران بودند، اظهار داشتند که آماده جنگ با معاویهاند.
امیرمؤمنان علیهالسلام در پاسخ به ایشان فرمود که او نیز مهیای جنگ با شام است، اما جریر بن عبدالله در نزد شامیان است تا بلکه آنان را از گمراهی بازدارد؛ پس درنگ کنید؛ و در این درنگ، عذر شما پذیرفته است.(126)
جریر بن عبدالله در مدت اقامت خود در دمشق،(127) به کسب خبر نیز میپرداخت. از این رهگذر، او با نوجوانی آشنا شد که با خود شعری درباره بیگناهی علی علیهالسلام در قتل عثمان، زمزمه میکرد. پس جریر آن سرود را نوشت و برای علی علیهالسلام فرستاد.(128)
یکبار، معاویه به منزل جریر ـ در دمشق ـ آمد و به او گفت که قصد دارد با ارسال نامهای به علی علیهالسلام ، به او اعلام کند که اگر در زمان حیاتش، «مصر» و «شام» را برای او قرار دهد و پس از وفاتش بیعت هیچ کس را بر گردن او قرار ندهد، آنگاه وی حاضر است امر خلافت را به علی واگذارد و با ارسال نامه ـ به طور مکتوب، و نه به طور حضوری ـ خلافتش را بپذیرد. جریر در پاسخ به معاویه گفت که هر چه میخواهد بنویسد. پس معاویه نامهای در این باب برای امیرمؤمنان علیهالسلام فرستاد.(129)
پیش از این اشاره شد که این نامه معاویه، در واقع بیانگر اهداف اصلی او بود. این نامه، به خوبی نشان میداد که «خونخواهی عثمان» بهانهای بیش نیست، و او در موقعیت فعلی ـ در زمان حیات علی علیهالسلام ـ در پی حفظ امارت خود در شام و توسعه آن تا قلمرو مصر است و نیز حکایت از آن داشت که معاویه در آینده ـ پس از وفات علی علیهالسلام ـ به پذیرش خلافت هیچ کس تن در نخواهد داد.
این دقیقا بدان معنا بود که پس از علی علیهالسلام ، او مدعی خلافت خواهد شد. اینها خواستههای معاویه در سطح کلان بود. حال، سخن در این است که اگر این خواستهها و شروط پذیرفته میشد، آیا در آن صورت، معاویه با علی علیهالسلام بیعت میکرد؟
هنگامی که نامه معاویه به علی علیهالسلام رسید، آن حضرت دانست که این یک «نیرنگ» است.(130) چرا که این احتمال وجود داشت که معاویه حتی پس از برآورده شدنِ خواستههایش، همچنان از بیعت با علی علیهالسلام خودداری کند.(131)
لذا علی علیهالسلام با ارسال نامهای به جریر، نوشت: «اما بعد، معاویه در واقع میخواهد که بیعت من بر گردنش نباشد و هر کار که خود خواهد و من خوش ندارم بکند، و نیز میخواهد تو را سر بگرداند تا آمادگی مردم شام را ارزیابی کند. به راستی، مغیرة بن شعبه، پیش از این به مشورت با من گفته بود که معاویه را بر شام بگمارم و خود بر مدینه حکومت رانم، ولی من از این کار خودداری کردم. زنهار مباد آنکه خداوند بیند من گمراهان را دست و دستیار خود گرفته باشم. اگر آن مرد [معاویه [به وسیله تو بیعت سپرد (چه نکوتر) و گرنه باز گرد.»(132)
به هر روی زمان گذشت، و اقامت جریر در دمشق چنان به درازا کشید که علی علیهالسلام از کسب نتیجه ناامید شد.(133) این تأخیر و درنگ حتی سبب شد تا مردم، جریر را به گرایش و سازش با معاویه متهم کنند. در این رابطه، علی علیهالسلام اعلام داشت: «من برای سفیر خود مهلتی تعیین کردم که پس از انقضای آن نباید درنگ کند، مگر آنکه فریب خورده یا نافرمان شده باشد.»(134)
پس از آن، علی علیهالسلام در نامه به جریر نوشت: «اما بعد، چون این نامه من به تو رسد، معاویه را به روشنگویی وادار، و او را قاطعانه به حجت گیر، و سپس میان جنگی ویرانگر یا صلحی سعادتآور مخیرّش گردان، اگر جنگ را برگزید به پیمانشکنی هشدارش ده و اگر صلح را اختیار کرد، بیعتش را بستان.» در دمشق، جریر نامه علی علیهالسلام را بر معاویه بازخواند و به او صریحا گفت: «ای معاویه... من دل تو را جز آنکه مُهر (شقاوت) خورده باشد نپندارم و چنانت بینم که میان حق و باطل در ایستادهای...»(135) پس جریر از معاویه خواست که یا بیعت کند و یا جنگ را برگزیند.(136)
معاویه در پاسخ گفت: سخن قطعی را در مجلس واپسین خواهم گفت. اما دیگر، مردم شام با معاویه بیعت کرده بودند و او در ارزیابی خود، شامیان را پا برجا یافته بود، پس در دیدار بعدی به جریر گفت: «ای جریر! به مولایت ملحق شو»، و خود نامهای به علی علیهالسلام نوشت و در نامه خود مدعی شد که آن حضرت مهاجران را بر عثمان شورانیده و انصار را از یاری او بازداشته است و اعلام داشت که مردم شام در فرمان علی علیهالسلام نیستند. و بدینسان اعلان جنگ نمود.(137) البته، علی علیهالسلام با ارسال نامه مفصلی به معاویه، بر مبرّابودن خود در مورد قتل عثمان پای فشرد و از معاویه خواست تا نخست، سر به فرمان او نهد و آنگاه قاتلان عثمان را به محاکمه نزد او بیاورد.(138)
به هر روی، جریر پس از مدتی طولانی ـ بالغ بر یکصد و بیست روز ـ(139) به نزد علی علیهالسلام بازگشت و آنچه را که دیده و شنیده بود باز گفت.(140) البته، سرگذشت جریر بدینجا پایان نمییابد. در کوفه، مالک اشتر جریر را به علت اتلاف وقت در دمشق مقصّر دانست و او را مورد سرزنش قرار داد.(141) در نهایت، جریر به منطقه «قرقیسیاء» رفت(142) و از آنجا، با ارسال نامه به معاویه اظهار داشت که علاقهمند است به شام برود(143) که معاویه از این امر استقبال کرد.(144)
ناگفته نماند که در مدت اقامت جریر در دمشق، به هر حال امام علی علیهالسلام میکوشید تا با نظرخواهیهای مکرر از مردم کوفه،(145) افکار همگان را متوجه «جنگ با شامیان» سازد و تا حد امکان، در آنان آمادگی لازم را فراهم نماید. پس جریر، هنگامی به کوفه بازگشت که امام علی علیهالسلام مصمّم شده بود تا برای جنگ با شامیان، عازم «صفین» شود.(146)
ج. نامه معاویه به امام علی علیهالسلام ، وسیله «ابومسلم خولانی» (پیک)
پیش از حرکت امیرمؤمنان علی علیهالسلام به سوی صفین، «ابومسلم خولانی» که خود از قاریان و عابدان شام بود، همراه با نامهای از جانب معاویه وارد کوفه شد. او پس از تقدیم نامه به علی علیهالسلام ، در سخنانی ابراز داشت که خلافت آن حضرت را خواهد پذیرفت منوط به آنکه علی علیهالسلام قاتلان عثمان را به او بسپارد.
البته، ابومسلم در تلاش برآمده بود تا معاویه و علی علیهالسلام را از منازعه بازدارد.(147) پیش از آمدن به کوفه، در دمشق، او همراه با گروهی از مردم شام ابتدا به نزد معاویه رفت و او را از نزاع با علی علیهالسلام برحذر داشت و به وی گفت: ای معاویه بر چه پایهای با علی پیکار میکنی که تو را نه صحبت و نه خویشاوندی (با پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله ) و نه هجرت و نه سابقهای چون او باشد؟(148) و نیز به او گفت: «مگر تو همانند علی هستی؟!»(149)
در پاسخ، معاویه با زیرکی گفت که میداند علی از وی افضل است، اما عثمان مظلومانه کشته شده است و او خونخواه عثمان است.(150) پس ایشان از معاویه خواستند که نامهای بنویسد تا آن را به نزد علی ببرند.(151) و حال پیش از حرکت علی علیهالسلام به سوی صفین، ابومسلم با نامه معاویه به نزد آن حضرت آمده بود.
در کوفه، پس از آنکه ابومسلم نامه معاویه را به علی علیهالسلام رسانید، از آن حضرت خواست که قاتلان عثمان را به او بسپارند.
علی علیهالسلام برای پاسخگویی یک روز مهلت خواست. در این رابطه، نکته جالب توجه این است که وقتی مردم کوفه از این خواسته شامیان آگاه شدند، گروهی سلاح پوشیدند و از صبحگاه در مسجد گرد آمدند، و مکرّر بانگ برآوردند: «ما همگی ابن عفّان را کشتهایم.» به هر روی، علی علیهالسلام در پاسخ به ابومسلم تصریح کرد که قاتلان عثمان را نه به او، و نه به دیگری نخواهد سپرد. همچنین آن حضرت در پاسخ به نامه معاویه، نامهای را به ابومسلم داد.(152)
گفتنی است که در نامه معاویه به علی علیهالسلام ـ ارسالی توسط ابومسلم ـ به طور کلی، دو «ادّعا» بر ضد علی علیهالسلام مطرح شده بود: یکی، رشک و گردنکشی نسبت به خلفای سهگانه ابوبکر، عمر و عثمان. و دیگر، کوتاهی در دفاع از عثمان و پناه دادن به قاتلان او. بر این اساس، معاویه از علی علیهالسلام خواسته بود تا قاتلان عثمان را به او تحویل دهد تا در برابر، او باعلی علیهالسلام بیعت کند.(153)
در پاسخ به نامه معاویه، امام علی علیهالسلام در نامه خود به طور مفصل به تحلیل حوادث صدر اسلام پرداخت و در ضمن آن، ادعاهای معاویه را رد کرد. در این نامه، امیرمؤمنان به غصب حق خود از سوی صحابه و انصار اشاره کرد و به صراحت اعلام داشت که هرگز قاتلان عثمان را تسلیم نخواهد کرد.(154)
همچنین پس از آن، در میان امام علی علیهالسلام و معاویه نامههایی ـ البته با لحنی شدید و همراه با تهدید به جنگ ـ مبادله شد. آنگاه طرفین برای رویارویی با یکدیگر به سوی صفین رهسپار شدند.(155) البته، امیرمؤمنان علیهالسلام در هنگام عزیمت، با مهاجران و انصار رایزنی کرد که ایشان همگی بر جنگ با معاویه پای فشردند.(156)
پی نوشت ها:
1و2ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک (تاریخ طبری)، قاهره، مطبعة الاستقامه، 1357 ق / 1939 م، ج 3، ص 462 / ص 461
3ـ عزالدین ابوالحسن ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1408 ق / 1989 م، ج 2، ص 172
4ـ علی بن الحسن ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، تحقیق ابیعبداللّه علی عاشور الجنوبی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1421 ق / 2001 م، ج 62، ص 81
5ـ برای آشنایی با موقع جغرافیایی «تبوک»، ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، تحقیق فرید عبدالعزیز الجندی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق / 1990 م، ج 2، ص 17
6ـ طبری، همان، ج 3، ص 462 / ابن اثیر، همان، ج 2، ص 309
7ـ طبری، همان، ج 3، ص 463
8ـ نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1370، ص 117
9ـ ابن ابی الحدید (586 ـ 656 ق) در بحث مفصل خود پیرامون سیاستهای امام علی علیهالسلام ، اساسا از ارسال چنین نامهای از سوی علی علیهالسلام به معاویه، سخنی به میان نیاورده است. ر. ک: ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، چاپ دوم، 1385 ق / 1965 م (قم: منشورات مکتبة آیةاللّه العظمی مرعشی النجفی، 1404 ق)، ج 10، ص 232
10ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 117 ـ 118
11ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 10، ص 232 ـ 233
12ـ اظهارات امام علی علیهالسلام در یکی از نامههای خود، گواه بر این امر است. ر. ک: نصربن مزاحم منقری، همان، ص 81
13و14ـ ابی الحدید، همان، ج 10، ص 234 و 247 / ص 247
15ـ ر. ک: عمر فرّوخ، تاریخ صدرالاسلام و الدولة الامویة، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ هفتم، 1986 م، ص 113
16ـ ر. ک: ابن عساکر، همان، ج 62، ص 91
17ـ ر. ک: ابن ابی الحدید، همان، ج 10، ص 232
18ـ عزالدین ابوالحسن ابن اثیر، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، درالفکر، 1409 ق / 1989 م، ج 4، ص 472
19ـ ابوالحسن علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر، السعادة، چاپ چهارم، 1384 ق / 1964 م، ج 2، ص 363
20ـ مسعودی، همان، ج 2، ص 364
21الی 23ـ همان، ص 382، بعدها، امام علی علیهالسلام در یکی از نامههای خود به سفارش مغیره مبنی بر ابقای معاویه بر امارت شام، و امتناع خود از این امر اشاره کرده است. ر. ک: ابن عساکر، همان، ج 62، ص 91 / ص 363 / ص 363 ـ 364
24ـ مسعودی، همان، ج 2، ص 363 ـ 365
25ـ طبری، همان، ج 3، ص 460
26ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
27ـ مسعودی، همان، ج 2، ص 382
28ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 91، سخن یاد شده از امام علی علیهالسلام ناظر به این آیه قرآن است: «و ما کنت متخذ المضلّین عضدا» (کهف: 51)
29 الی 31ـ مسعودی، همان، ج 2، ص 364 / ص 365 / ص 364
32ـ طبری، همان، ج 3، ص 460
33و34ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82 / ص 91
35و36ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 10، ص 233 ـ 234 / ص 235 ـ 245
37ـ ابومحمد احمد بن اعثم کوفی، الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1406 ق / 1986 م، ج 1، ص 441
38ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
39ـ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 359
40ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
41و42ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359 / ص 310 ـ 311
43و44ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82 / ص 93 ـ 94
45ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 70
46ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 94
47الی 49ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 70 / ص 78 ـ 89 / ص 94 ـ 95
50ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 540 ـ 541
51ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359
52ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 70؛ همچنین ر. ک: ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359
53ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 70
54ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
55ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 124
56ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 91
57ـ ر. ک.به: نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 54 / ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 520
58ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 117 ـ 118
59ـ مسعودی، همان، ج 2، ص 364
60ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 118
61ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 10، ص 235 ـ 236
62ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 105 ـ 106
63ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82. البته معاویه در این امر به هیچ وجه صادق نبود، لذا وقتی آگاه شد که طلحه و زبیر عزم شام دارند، اندوهگین شد. ر.ک: ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 454 ـ 455
64و65ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 107 / ص 106، 109، 118 ـ 119
66ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 550 ـ 551
67ـ محمد بن محمد بن نعمان شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت علیهمالسلام ، لإحیاء التراث، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 1، ص 261
68ـ ابن عساکر، همان، ج 62 ،ص 91
69ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 311
70ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 178
71ـ ر. ک: نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 88 ـ 89؛ احمد بن واضح یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، بیتا، ج 2، ص 179
72ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 88 ـ 89
73ـ در آغاز این سطور، درباره اعزام والی از سوی علی علیهالسلام به شام، سخن به میان آمد.
74ـ در اینباره ر. ک: ابن ابی الحدید، همان، ج 10، ص 232
75ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 309
76ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 446 ـ 447
77ـ از محتوا یا مضمون این نامه گزارشی در دست نیست.
78ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 310
79ـ در اینباره، در ابتدای این سطور سخن به میان آمد.
80ـ ر. ک: ابن اثیر، همان، ج 2، ص 311
81و82ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 311 ـ 312 / ص 312
83ـ ر. ک: ابن ابی الحدید، همان، ج 1، ص 310
84و85ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 479 / ص 498
86ـ پیشتر در مدینه نیز علی علیهالسلام ابراز کرده بود که دوست دارد به عراق برود تا در نزدیکی شامیان باشد. ر.ک: ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 446 ـ 447
87ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 116
88ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
89ـ یاقوت حموی، همان، ج 2، ص 156
90ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 500 ـ 501
91ـ ر. ک: ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 501
92ـ البته در ادامه ماجرا، سخنی از اعزام پیک توسط معاویه به میان نیامده است. ر.ک: ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 501
93ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 514
94ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359
95ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 515
96ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 47؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359
97ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 70
98ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 517
99ـ بعدها، هنگامی که مالک اشتر اظهار داشت که او بهتر میتوانست از عهده چنین مأموریتی برآید، جریر بن عبدالله در پاسخ به او گفت که اگر اشتر در شام بود، میکشتندش، و شامیان او را از زمره قاتلان عثمان میدانستند. ابن اثیر، همان، ج 2، ص 360
100الی102ـ نصربنمزاحم منقری،همان، ص47ـ48/ ص47/ص84
103ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359
104ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
105و106ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 48 / ص 48 ـ 50
107ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 50ـ51. در رابطه با قسمت پایانی از سخن جریر خوب است بدانیم که جریر، خود از سوی عثمان بر همدان امارت داشت که علی علیهالسلام او را بر کنار کرد و به نزد خود فرا خواند و اکنون از او در مأموریت حاضر استفاده نمود. ر. ک: مسعودی، همان، ج 2 ص 381
108و109ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 51ـ53 / ص 53
110ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
111ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 54
112ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 520
113ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 90
114ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 54
115ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 93ـ94
116ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 70
117ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 360
118ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 74 ـ 77. در مورد صحنهسازی دیگری که معاویه در جلب نظر شرحبیل انجام داد، ر. ک: نصر بن مزاحم، همان، ص 73ـ74
119الی 121ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 77 ـ 78 / ص 78 / ص 80
122ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 360
123ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 79
124ـ ر. ک: ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359 / ابن عساکر، همان، ج 62، ص 93
125ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 519 ـ 520
126ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 90؛ همچنین ر. ک: ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 519 ـ 520
127ـ در این مدت، گویا که جریر در منزلی در خارج از کاخ معاویه سکونت داشته است، ر. ک: نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 81
128ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 84 ـ 85
129ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 91. بنابر گزارشی دیگر، معاویه از علی علیهالسلام خواست که شام را به او بسپارد و مصر را خراجگذار او مقرر کند. نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 81
130ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 91
131ـ ابن ابی الحدید، همان، ج 10، ص 232
132ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 81
133ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 90
134و135ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 85 / ص 86
136ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 528
137 و138ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 86. برای آگاهی از متن نامه معاویه، ر. ک: نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 86، پاورقی 3 / ص 88 ـ 89
139ـ ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 535
140ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82 و 94
141ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 91؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 359 ـ 360
142ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 360
143ـ مسعودی، همان، ج 2، ص 382
144ـ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 360
145ـ ر.ک: ابن اعثم کوفی، همان، ج 1، ص 500 ـ 501؛ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 93
146ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82
147و148ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 121ـ122
149ـ ابن عساکر، همان، ج 62، ص 92
150 الی 154ـ نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 122 / ص 122 / ص 122 ـ 123 / ص 123 ـ 125 / ص 125ـ 129
155ـ ر. ک: ابن عساکر، همان، ج 62، ص 82 و 92
156ـ در این میان، تنها یکی ـ دو تن (که خود به طور مخفی در ارتباط با معاویه بودند) کوشیدند تا آن حضرت را به تردید بیافکنند و از او خواستند تا بار دیگر به معاویه نامه بنویسد. در حالی که نامهنگاریهای مکرّر بدون نتیجه مانده بود. ر. ک: نصر بن مزاحم منقری، همان، ص 130 ـ 133، 139 ـ 144
منبع: مرکز مطالعات شیعه
نظرات شما عزیزان: