***********************
بنشین بیادم شبی؛ ترکن ازاین می لبی
که یاد یاران خوشست
یاد آور این خسته را؛ کین مرغ پربسته را
یاد بهاران خوشست
مرغی که زد ناله ها؛ درقفس هر نفس
عمری زد از خون دل؛نقش گل برنفس؛ یاد باد
داد داد عارف با داغ دل زاد
داد ای دل؛ عارف با داغ دل زاد
ای بلبلان چون دراین چمن
وقت گل رسد زین پائیز؛ یاد آرید
چون بر دمد آن بهارخوش
درکنارگل ازما نیز؛ یاد آرید
داد داد عارف با داغ دل زاد
داد ای دل؛عارف با داغ دل زاد
عارف اگردرعشق گل؛جان خسته برباد داد
بر بلبلان درس عاشقی خوش دراین چمن؛یاد داد
گر بایدت دامان گل؛ ای یارای یار
پروا مکن چون بجان رسد؛ازخود آزاد
داد داد عارف باداغ دل زاد
داد ای دل؛عارف با داغ دل زاد
***********************
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
********************************
گرعارف حق بینی، چشم ازهمه برهم زن
چون دل به یکی دادی،آتش به دو عالم زن
هم چشم تماشا را ، بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را، بر گیسوی پر خم زن
هم نکته وحدت را، با شاهد یکتا گو
هم بانگ انا الحق را، بردار معظم زن
گر تکیه دهی وقتی، در تخت سلیمان بین
گر پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن
گردردی ازاوبردی، صدخنده به درمان کن
ورزخمی ازاوخوردی، صدطعنه به مرهم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون نطفه به مستانی، نی با دل خرم زن، نی زن
گر تکیه دهی وقتی، در تخت سلیمان بین
گر پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن
گردردی ازاوبردی، صدخنده به درمان کن
ورزخمی ازاوخوردی، صدطعنه به مرهم زن
چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون نطفه به مستانی، نی با دل خرم زن، نی زن
باسلام خدمت دوستان متأسفانه شاعرش را نمیدانم اما ازاجراهای استادگرانقدرشجریان میباشد
*****************************
نظرات شما عزیزان: