مهدی باکری تولد: 30 فروردین 1333 ازدواج با صفیه مدرس: 11 بهمن 1359 شهادت : 25 اسفند 1363 دختر خانه بودم داشتم تلویون تماشا می کردم، مصاحبه ای بود با شهردار شهرمان. یک خورده که حرف زد خسته شدم . سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف میزد با خودم گفتم این دیگه چه جور شهرداریه ؟ حرف زدن هم بلد نیست. بلند شدم و تلویون را خاموش کردم چند وقت بعد همین شهردار شریک زندگیم شد. روز عقد کنان بود . زن های فامیل منتظر بودند داماد را ببینند وقتی آمد گفتم اینم آقای داماد کت و شلوار پوشیده و کراواتش را هم زده داره میاد. مرتب و تمیز بود با همان لباس های سپاه فقط پوتین هایش کمی خاکی بود. دیر به دیر می آمد. اما تا پایش را می گذاشت توی خانه بگو بخندمان شروع میشد. خانه مان کوچک بود گاهی صدایمان میرفت طبقه ی پایین . یک روز همسایه بهم گفت : « به خدا اینقدر دلم میخواد یک روز که آقا مهدی میاد خونه در خونتن باز باشه من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید اینقدر می خندید؟» یوسف کلاهدوز تولد : اول دی 1325 سفر به خارج از کشور: 1351 بازگشت به ایران : 1351 ازدواج با زهرا دوزانی : 29 تیر 1352 شهادت : 8 مهر 1360 عقدمان سال 52 بود ترم شش را تمام کرده بودم شب ولادت حضرت زهرا مراسم عقدمان بود خیلی ساده و مختصر سی چهل نفر از فامیل ها بودند و خانواده خودش سر عقد یوسف، یک دستبند نقره به من داد خیلی قشنگ بود قاب های دایره ای داشت که تصویر جاهای دیدنی را رویش حکاکی کرده بودند ، مثل برج ایفل و این چیزها توی سفرش به انگلیس و فرانسه برای همسر آینده اش خریده بود اما آئینه و شمعدان نخریدیم الان اگر کسی هیچ خریدی نکند آئینه و شمعدان را می خرد آن هم اصفهانی ها که رسم و رسومشان مفصل است. ناصر کاظمی تولد: 10 خرداد 1335 ازدواج با منیژه ساغرچی 28 اسفند 1360 شهادت : 6 اسفند 1361 ناصر نیامد، خودم گفته بودم تا روز عقد نمی خواهم ببینمش ولی منظورم این نبود که برای خرید هم نیاید آئینه و شمعدان برنداشتم فقط آئینه کوچک برای روشنایی یک حلقه هزار تومنی هم برداشتم که مادرش گفت اگر این رو بردارین باید یک انگشتر نگین دار هم بردارین گفتم چرا گفت: ناصر گفته روی هر چی منیژه دست گذاشت شما چند برابرش رو بردارین اگر هزارتومنی برداشت شما ده هزار تومنی بردارین برایش سنگ تمام بزارین... ولی الله چراغچی تولد : 1 مهر 1337 ازدواج با تهمینه عرفانیان امیدوار: 10 دی 1361 شهادت : 18 فروردین1364 تهمینه زل زده بود به امام ماتش برده بود باورش نمیشد نشسته روبروی امام از نزدیک امام را میدید امام چند بار تکرار کرد از طرفت وکیلم اما تهمینه انگار اصلا حواسش نبود همه چیز یادش رفته بود از پشت تلنگر خورد بگو "بله" بگو "بله" امام خطبه را خواند بعد هم سفارشی به تهمینه کرد " با شوهرت بساز" زمان برایش تند می گذشت دلش نمی خواست آن لحظه تمام شو حرفی نمی زد فقط گریه می کرد. حسن آبشناسان تولد : اردیبهشت 1315 ازدواج با گیتی زنده نام : دی ماه 1341 شهادت : 8 مهر 1364 جهیزیه نخریدیم فقط یه چمدان گرفتیم چهارده تومان که اندازه لباس هایمان جا داشت پدر پول جهیزیه ام را نقد داد دستم . خودش ارتشی بود می دانست ندگیمان خانه به دوشی است. برگرفته از کتابهای نیمه گمشده تنظیم شده توسط موسوی
نظرات شما عزیزان: