یکی از اشتباهات سهوی دست اندرکاران فرهنگ ایثار و شهادت، پیچیده سازی شخصیت معنوی شهدا و دست نیافتنی جلوه دادن سبک زندگی آن بزرگواران است؛ تا جایی که دریافت مخاطب نوجوان و جوان امروز از رزمنده و جبهه و آزاده و شهید، دریافتی ناقص و بسیار دور از زندگی روزمره و اشتغالات دنیایی است. غافل از اینکه ستاره هایی که با آنها راه دست یافتنی شده، همچون ما و دیگران در میان اقوام، دوستان و اهالی محله خود زندگی زمینی داشته اند. «این وصیتنامه هایی که این عزیزان مینویسند مطالعه کنید. 50 سال عبادت کردید و خدا قبول کند. یک روز هم یکی از این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید». این بیان تاریخی امام خمینی(ره) نشانگر تاثیر بیبدیل و بیدارکننده وصیتهای به جا مانده از شهداست. رهبر فرزانه انقلاب نیز تاکید فراوانی بر مطالعه و تدبر در وصیتهای شهدا دارند. «نغمه های سرخ» عنوان مجموعه کتاب هفت جلدی است که به روایت زندگانی شهدای بسیجی دانشگاه امام صادق(ع) میپردازد. این مجموعه چندی پیش به رؤیت مقام معظم رهبری رسیده و معظم له بر حاشیه آن تقریظ فرموده اند: «در میان این زبدگان که همه محبوبان خدایند، شخصیت دو نفر را جذاب یافتم: مصطفی عبدالشاه و علی شریعتمداری. وصیتنامه و نوشته های مهدی امینی غوغاست. وصیتنامه و نوشته های شهید باغانی پرشور و در عین حال عمیق است. رحمت خدا بر آن عالیقدر». در این مطلب به نمونه هایی از سیره شهدا در حفظ خود و خانواده شان اشاره شده است که آن را در زیر می خوانید. گفت: «اگه روزی من نباشم تو باز همین چادر و حجاب رو داری؟» با تعجب نگاهی به او كردم و گفتم: «من به چادر افتخار میكنم. معلومه كه همیشه با چادر می مونم. مگه از اول نداشتم؟» گفت: «دلم می خواد به یقین برسم. دلم می خواد خاطرم رو جمع كنی». گفتم: «مطمئن باش من همونجوری زندگی میكنم كه تو بخوای». حرفهایش به وصیت شبیه بود. بار آخری بود كه از لاسجرد میرفتیم تهران. چند روز بعد از آن برای آخرین بار رفت جبهه و من را با یك وصیتنامه شفاهی تنها گذاشت. عروسی یكی از اقوام نزدیكمان بود اما یوسف هنوز آماده نشده بود. دل توی دلم نبود. دوست نداشتم دیر به مراسم برسیم. توی همین حال و هوا بودم كه یك مرتبه گفت: «امشب عروسی نمیریم!» انگار آب یخ ریخته بودند روی بدنم. گفتم: «آخه اگه نریم ناراحت میشن». گفت: «عروسی اونا مختلطه. بهتره هرجا كه احتمال گناه هست نریم». تهران زندگی میكردیم و فقط زهرا و علی اصغر را داشتیم. یك روز عصر آمد خانه. مثل همیشه نبود. كتش را گرفتم تا آویزان كنم. رفت دست و صورتش را شست و آمد. همانطور كه سینی چای را به طرفش میگرفتم، گفتم: «حالت خوب نیست؟ قیافه ات كه اینو میگه!» بی مقدمه گفت: «بار و بندیلتو جمع كنیم بریم سرخه». گفتم: «واسه چی؟» گفت: «هر روز زنهای بدحجاب و مردای بیغیرت بیشتر میشن! مگه میشه توی این بی بندوباری بچه تربیت كرد!» یك هفته بعد بار و بندیلمان را جمع كردیم و رفتیم سرخه. شب عروسی در آن گیرودار پذیرایی از مهمانها به من گفت: «بیا نماز جماعت...» گفتم: «الان درست نیست. آخه مردم چی میگن!» گفت: «چی میخوان بگن؟» گفتم: «میخندن به ما». گفت: «به این چیزا اصلا اهمیت نده». اذان كه گفته شد، بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته اند و كسی از جا بلند نمیشود. از همه مهمانها خواست برای نماز جماعت آماده شوند. همه هاج و واج به هم نگاه میكردند. نماز جماعت در مجلس عروسی؟! عجیب بود. اصلا سابقه نداشت. كمكم همه آماده نماز شدند...حرف هایی هست که باید به ما می گفتند اما نگفتند ...... شاید کسانی گفتند و ما نشنیدیم ....
تفاوت آنها با ما رعایت حدود الهی و حاضر و ناظر دیدن خدا در هر لحظه و ساعت و مکان بوده و هست. چه زیبا حق تعالی در آیه 6 سوره تحریم فرموده:«یَا أَیّهَا الَّذِینَ آمَنوا قوا أَنفسَكمْ وَأَهْلِیكمْ نَارًا وَقودهَا النَّاس وَالْحِجَارَة ...» اى مؤمنان! خود و خانواده خود را از آتشى كه هیزم آن انسان ها و سنگ ها است حفظ كنید.وصیتنامه شفاهی
راوی: همسر شهید اسماعیل معینیاننمیریم عروسی
راوی: همسر شهید یوسف مداحنمیشه بچه تربیت كرد
راوی: همسر شهید ابراهیم چتریآقا داماد؛ امام جماعت
منابع: همشهری
نظرات شما عزیزان: