تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15306
بازدید دیروز : 718
بازدید هفته : 28118
بازدید ماه : 58629
بازدید کل : 10450384
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 25 / 1 / 1399

پس از سقوط دولت مصدق و به حاشیه رفتن ملیون و فرآیند حذف نیروهای چپ به ویژه حزب توده که پس از ترور شاه در سال ۲۷ آغاز شد، محمدرضا پهلوی پس از بازگشت دوباره به ایران، خود را در موقعیتی می‌دید که می‌تواند قدرت تصمیم‌گیری را از دولت به دربار منتقل کند و عملا در کنار سلطنت، دست به اعمال حکومت نیز بزند.

شاه از همان آغاز سلطنت در شهریور ۲۰ میل به حکومت داشت ولی به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی وقت ایران از یک سو و ضعف دربار و آشفتگی در سازمان نظامی ارتش از سوی دیگر عملا ناتوان از تحقق این میل بود، هم‌چنین نخست‌وزیرانی چون فروغی و به ویژه احمد قوام و مصدق و حتی رزم‌آرا بازیگری شاه را صرفا در درون مرز سلطنت محدود می‌کردند و حالا پس از سقوط مصدق امکان تحقق میل «حکومت» برای شاه بیش از پیش فراهم شد. شاه پس از تجربه مصدق به یقین به این نتیجه رسید که اگر حکومت نکند، سلطنت را نیز دیر یا زود از دست خواهد داد، به همین دلیل بنا داشت تا وزن قدرت را در درون دربار نسبت به دولت سنگین‌تر کند.

در این میان اسدالله علم میانجی مهمی بود که از سال ۳۲ تا پایان دوران نخست‌وزیری‌اش در سال ۴۳ به انتقال قدرت از دولت به دربار کمک کرد. در واقع شاه توانست در یک فرآیند حدودا ده ساله با کمک نیروهای نزدیک به دربار و بازیگران وفاداری همچون علم و به ویژه هم‌سو کردن آمریکا–که پس از ۳۲ نقش مهمی در مناسبات سیاسی ایران داشت- با سیاست‌های خود، ساختار قدرت سیاسی در ایران را به شکلی تغییر دهد که خود در آن به یگانه سوژه تعیین‌کننده تبدیل شود.
پس از ماجرای ۲۸ مرداد، شاه اگرچه به نخست‌وزیری زاهدی تمایلی نداشت و او را نیز در گروه افرادی می‌دانست که باید در مسیر تثبیت قدرت خود، آنها را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد، اما ترجیح داد تا حل بحران نفت و آرام شدن جو سیاسی در کشور، از در مخالفت علنی با او وارد نشود، حتی هنگامی که زاهدی پیشنهاد شاه در موضوع انتخاب علم به مقام وزیر کشور را رد کرد، شاه پافشاری نکرد و به خواست زاهدی تن داد و علم به همان سمت سابق خود یعنی سرپرستی املاک پهلوی بازگشت ولی در عمل به نزدیک‌ترین فرد به شاه تبدیل شد.

علینقی عالیخانی درباره نقش علم در این دوره می‌نویسد: «پس از سقوط حکومت مصدق، علم از نو به سرپرستی املاک پهلوی گماشته شد. این بار او دیگر از آزمایش در شرایط بسیار دشوار، پیروز بیرون آمده بود. شاه خونسردی او را در برابر خطر و عقل سلیم او را در رویارویی با مشکلات دیده بود. از سوی دیگر به استعداد علم در مذاکره با دیگران و قانع کردن آنان پی برده بود. علم بسیار کمتر از آنچه می‌دانست و درمی‌یافت تظاهر به دانش می‌کرد و با ادب و متانت و شکیبایی به گفته‌های طرف خود گوش فرا می‌داد. نظر خود را نیز معمولا به صراحت و به گونه‌ای ساده و دور از کلی‌بافی به زبان می‌آورد و با مسائل با واقع‌بینی روبه‌رو می‌شد. به‌این‌سان با آنکه شغل رسمی وی سرپرستی املاک بود، شاه بیش از پیش او را مامور پیام‌ها و تماس‌های محرمانه می‌کرد. این تماس‌ها دیگر تنها با منتقدان و سیاست‌پیشگان داخل نبود و محافل دیپلماتیک خارج را نیز در برمی‌گرفت. از این پس علم یکی از مهره‌های حساس اجرای سیاست شاه شد و این وضع فارغ از اینکه شغل رسمی او چه بود، تا پایان وزارت دربار او هم‌چنان ادامه یافت». (عالیخانی، یادداشت‌های علم، جلد اول)

در دوره صدارت زاهدی به دلیل تنش میان شاه و زاهدی، علم با درخواست شاه به ایجاد یک «دفتر سیاسی» بدون اطلاع زاهدی دست زد که در آن امور مهم مملکتی و برخی تصمیم‌گیری‌های سیاسی مطلوب شاه گرفته می‌شد. علاوه بر علم، جهانگیر تفضلی، علی امینی، عبدالله انتظام، سپهبد عبدالله هدایت، سرلشکر نصیری رئیس وقت گارد شاه و سرتیپ تیمور بختیار حاکم نظامی تهران اعضای این دفتر سیاسی را تشکیل می‌دادند.

تفضلی در خاطرات خود درباره این گروه نوشته است: «این گروه هر هفته یک بار و در منزل یکی از این افراد جمع می‌شدند، اما در عمل بیشتر منزل دکتر علی امینی و اسدالله علم این مجلس تشکیل می‌شد، این دفتر سیاسی کارهای مهمی را که با میل شاه هماهنگ بود، یا اصولا شاه می‌خواست، عملی می‌کرد. مانند سقوط زاهدی و تشکیل دولت علاء، وارد شدن ایران در پیمان بغداد. چناچه وقتی علاء نخست‌وزیر شد هیچ‌کدام از وزیران خود را نمی‌دانست که کیست و بر صورتی که دفتر سیاسی تهیه کرده بود و شاه هم تأیید نموده بود تنها نام علی معتمدی را افزود». (نگاه کنید به خاطرات جهانگیر تفضلی، صفحه ۵۳)

علم در جریان انتخابات هجدهمین دوره مجلس شورای ملی، توانست برخی از نزدیکان خود از جمله جهانگیر تفضلی را راهی مجلس کند. تفضلی علاوه بر نقشی که به خواست علم به نفع سیاست‌های دربار در مجلس بازی می‌کرد، به دلیل حضوری که در مطبوعات داشت، مستقیما به عامل علم تبدیل شد و بخش زیادی از انتقاداتی که نسبت به دولت زاهدی به‌ویژه در اواسط سال ۳۳ در مطبوعات ایران منتشر می‌شد، با هدایت و زیرنظر جهانگیر تفضلی انجام شد. علاوه بر تفضلی که پیش‌تر به علم نزدیک شده بود، در این دوره علم شروع به شناسایی و جذب افراد دیگری با سوابق فرهنگی، ادبی و سیاسی کرد؛ از جمله پرویز ناتل خانلری، محمدعلی منصف، علینقی کنی، محمد باهری، امیر متقی، میرزا محوی و رسول پرویزی و بعدتر فریدون توللی نیز به این جمع اضافه شد.

این افراد نه تنها در گسترش نفوذ و قدرت علم تا پایان فعالیت‌های سیاسی او نقش پررنگی داشتند بلکه به ویژه در دوره نخست‌وزیری زاهدی، به خواست علم شروع به انتقاد از برنامه‌های دولت زاهدی کردند. هنگامی که در سال ۱۳۳۶ علم به رهبری حزب مردم رسید، اغلب این افراد به عنوان هیات موسس و یا عضو کمیته مرکزی حزب مردم پذیرفته شدند.

پس از ماجرای کنسرسیوم و سهم ۴۰ درصدی که به کمپانی‌های نفتی آمریکا تعلق گرفت، دربار برنامه حذف زاهدی را آغاز کرد و توانست به تدریج موافقت آمریکایی‌ها را با برکناری زاهدی به‌دست آورد. علم در تهیه اسنادی مبنی بر عملکرد مالی نامناسب دولت زاهدی که منجر به «حیف و میل» کردن کمک‌های مالی آمریکا می‌شد، برای ارائه به جان فاستر دالس وزیر امور خارجه وقت آمریکا نقش مهمی بازی کرد. با این حال زاهدی بنا به ترک اریکه قدرت نداشت و پیش از این نیز به شاه گفته بود «من با تانک به نخست‌وزیری آمده‌ام و جز با تانک نخواهم رفت». تفضلی در خاطرات خود آورده است در دیدار علم با زاهدی پس از تعطیلات نوروز ۱۳۳۴، زاهدی بار دیگر این جمله را به علم گوشزد می‌کند اما علم در جواب می‌گوید: «تیمسار آن قدرتی که شما را سوار تانک کرد و به نخست‌وزیری رساند دیگر پشتیبان شما نیست و مصلحت خودتان هم در این است که داوطلبانه کنار بروید». (نگاه کنید به خاطرات جهانگیر تفضلی، صفحات ۱۳۵-۱۳۱) به گفته فردوست «در اینجا بود که علم نقش رابط محمدرضا پهلوی را با برخی مقام‌های خارجی دو دولت انگلیس و آمریکا آغاز کرد و آنها را به برکناری زاهدی قانع کرد. علم در این دوره نقش مهمی در ایجاد دیکتاتوری محمدرضا پهلوی و حذف زاهدی ایفا کرد.» (فردوست، جلد اول، صفحه ۱۸۳)

در نهایت زاهدی روز ۱۶ فروردین ۱۳۳۴ پس از بیست ماه از سمت نخست‌وزیری استعفا داد و حسین علاء مأمور تشکیل دولت شد و به پیشنهاد شاه اسدالله علم را به عنوان وزیر کشور برگزید. هنگامی که زاهدی از نخست‌وزیری استعفا داد، بسیاری از طرفداران زاهدی در مجلس شورای ملی دست به اعتراض زدند. علم به عنوان وزیر کشور به درخواست شاه در مجلس هجدهم حاضر شد تا پاسخ اعتراض نمایندگان را بدهد. علم در مجلس گفت: «اینجا صحبت شد به کسانی که در ۲۸ مرداد خدمت کرده‌اند باید پاداش داده شود. البته باید پاداش بگیرند ولی ما نمی‌توانیم به عنوان این که کسی در ۲۸ مرداد خدمتی کرده جان و مال و ناموس مردم را در اختیار او بگذاریم. اگر خدمت کرده باید از جای دیگر پاداش بگیرد. دیروز در مجلس سنا بحث شده بود که یک کسی که سر اسب اعلیحضرت فقید را حفظ کرده از کار برکنار شده است. بنده تصور نمی‌کنم این موضوع باعث ایراد باشد و تصور می‌کنم ما ملزم نیستیم کسی را که سر اسب مجسمه را حفظ کرده احتمالا اگر صالح نباشد سرکار نگه داریم». (روزنامه ایران ما، اول اردیبهشت ۱۳۳۴ به نقل از زندگی سیاسی خاندان علم) علم در دوره نخست‌وزیری علاء در مقام وزیر کشور انتخابات نوزدهمین دوره مجلس شورای ملی را هم‌سو با خواست دربار برگزار کرد و در نتیجه بسیاری از افرادی که مورد نظر شاه بودند وارد مجلس شدند. از این زمان به بعد انتخابات و تعیین وزرا و به ویژه نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا بیشتر با خواست شاه و مشاور اصلی او اسدالله علم صورت می‌گرفت. در واقع انتخاب علم به عنوان وزیر کشور نیز دقیقا به همین منظور صورت گرفت، علم سخنگوی شاه در هیات دولت و مجری دستورات شاه در مجلس شد. در عین حال علم وظیفه داشت مخالفان شاه به ویژه نیروهای چپ و طرفداران جبهه ملی را شناسایی و از طریق همکاری با دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی تحت نظر قرار دهد.

با سقوط دولت علاء و روی کار آمدن منوچهر اقبال، علم وزارت کشور را برای انجام ماموریتی دیگر ترک کرد. پس از سرکوب و حذف مخالفان از مرداد ۳۲ به بعد و بی‌اعتنایی و نقض قانون اساسی میراث مشروطیت، جو سیاسی در درون جامعه به شدت آشفته شده بود؛ به‌طوری که حاکمیت پهلوی هم‌چنان زیر فشار انتقادات داخلی و خارجی قرار داشت. از این رو ایده تشکیل احزاب سیاسی که در دربار کلید خورد، می‌توانست تا حدودی سنگینی وزن انتقادات را کاهش دهد.

شکل‌گیری احزاب سیاسی از یک سو به بازسازی مشروعیت شاه–که پس از مرداد ۳۲ لطمه بسیار زیادی دیده بود- در داخل کشور کمک می‌کرد و هم‌چنین می‌توانست رهبری و نفوذ شاه را به شکل گسترده در تمام نقاط کشور بسط دهد و امکان مداخله شاه را نیز برای انتخاب نمایندگان مورد نظر خود فراهم سازد، و از سوی دیگر حاکمیت پهلوی را در میان دول خارجی به ویژه آمریکا و انگلیس به عنوان حکومت مدافع آزادی و دموکراسی معرفی کند. بر همین اساس در سال ۱۳۳۶ دو حزب سیاسی در مقام رقیب یکدیگر ایجاد شدند. نخستین حزب، حزب «مردم» یا اقلیت به رهبری اسدالله علم نام داشت و حزب دیگر، حزب اکثریت یا «ملیون» و حزب دولتی بود که به رهبری منوچهر اقبال نخست‌وزیر وقت تأسیس شد.

دو حزب در انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی در برابر هم قرار گرفتند و اسدالله علم که حمایت مستقیم محمدرضا پهلوی را با خود داشت، دست به انتقاد جدی از دولت اقبال زد. علم با انتقاد از سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی دولت،اعلام کرد که حزب مردم طرفدار سهیم‌کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، تقسیم زمین بین کشاورزان بدون زمین و برابر کردن حقوق زن و مرد است، دقیقا اهدافی که بعدتر در قالب انقلاب سفید در زمستان ۱۳۴۱ از سوی محمدرضا پهلوی اعلام شد. علاوه بر حزب مردم، کاندیداهای مستقل به رهبری دکتر علی امینی و سیدجعفر بهبهانی نیز منتقد دولت اقبال و حزب ملیون بودند.

با این حال در عمل این حزب ملیون بود که در تابستان ۳۹ توانست پیروز انتخابات مجلس بیستم شود اما این پیروزی از سوی مطبوعات و گروه‌های مختلف اجتماعی به دلیل آنچه که تقلب گسترده از سوی وزارت کشور دولت اقبال صورت گرفته بود، در نهایت منجر به ابطال انتخابات به دست محمدرضا پهلوی شد. اقبال مجبور به استعفا از نخست‌وزیری شد و جای خود را به جعفر شریف امامی داد که وعده داد حداکثر تا شش ماه آینده انتخابات جدیدی برگزار کند. علم نیز به دستور شاه از دبیرکلی حزب مردم استعفا داد و سرپرست بنیاد پهلوی شد تا به امور اموال و املاک پهلوی سر و سامان دهد.

هم‌زمان با بحران اقتصادی اواخر دهه ۳۰ دولت شریف امامی با مشکلات بسیار زیادی روبه رو شد. اعتراض گسترده معلمان نسبت به پایین بودن حقوق خود با واکنش شدید دولت مواجه شد و در نهایت یکی از فرهنگیان به نام ابوالحسن خانعلی به دست پلیس کشته شد، شریف امامی در مجلس استیضاح شد و سرانجام در اردیبهشت ۴۰ مجبور به استعفا شد. شاه برخلاف تمایل خود علی امینی را که حمایت آمریکایی‌ها را همراه با خود داشت به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد.

امینی به دنبال اصلاحات گسترده اقتصادی و اجتماعی در ایران بود و اعتقاد داشت ایران برای بیرون آمدن از بحران‌های کنونی خود، نیاز به تغییرات عمده‌ای دارد که باید از سوی دولت اعمال شود نه دربار و شخص شاه، به همین منظور او تلاش کرد بار دیگر هم‌چون قوام و مصدق شاه را در درون مرز سلطنت محصور کند و اعمال حکومت را به دولت بازگرداند. همین موضوع به افزایش تنش میان شاه با امینی دامن زد. دولت کندی نیز که به دنبال اصلاحات اقتصادی و اجتماعی در ایران بود تا از بروز بحران سیاسی که به نفع شوروی تمام می‌شد، جلوگیری کند، خود را در مقام پشتیبان دولت امینی معرفی کرد.

امینی با باز کردن نسبی فضای سیاسی و مبارزه با فساد و بعدتر اجرای فاز نخست برنامه اصلاحات ارضی، توانست به موفقیت‌هایی دست پیدا کند ولی طولی نکشید که این موفقیت‌ها با ناکامی همراه شد، به ویژه در موضوع مبارزه با فساد و مقاومت‌هایی که در برابر برنامه اصلاحات ارضی صورت گرفت. دولت امینی به تدریج در بحران فرو رفت. از سوی دیگر حمایت‌های مالی آمریکا نیز از دولت ایران که قول آن را بارها داده بود، آن‌طور که امینی انتظار آن را داشت، تحقق پیدا نکرد، همین موضوع به اجرای بسیاری از برنامه‌های دولت لطمه وارد کرد. در این میان تیم تبلیغاتی اسدالله علم و جهانگیر تفضلی با همراهی دربار به انتقادات از دولت در مطبوعات دامن زدند. همزمان با انتقادات گسترده از دولت امینی که توسط اسدالله علم هدایت می‌شد، محمدرضا پهلوی در سفر خود به آمریکا توانست حمایت دولت وقت آمریکا را از دولت امینی به سمت خود تغییر دهد. محمدرضا پهلوی پس از بازگشت به ایران پیشنهاد ترمیم کابینه و عضویت چند وزیر جدید–از جمله اسدالله علم- در دولت را به امینی داد، اما امینی از پذیرش این پیشنهاد سرباز زد.

امینی در مصاحبه با حبیب لاجوردی در مجموعه «تاریخ شفاهی ایران» می‌گوید: «در این فاصله اعلیحضرت گفتند، فلان کس اگر یک ترمیمی در دولت بکنید بد نیست. گفتم آقاجان، من اهل ترمیم نیستم، یا همه‌مان باهم می‌رویم یا هستیم. وقتی اصرار کردند گفتم مثلا ترمیم چه؟ گفت مثلا علم داخل کابینه شود. گفتم آقا نه برای علم خوب است، نه برای شما، نه برای من. خوب، علم نشان‌دار است، مال شماست. دوست من هم است. اما این دولت، دولتی نیست که علم توش بیاید. بنابراین باید کابینه همه‌اش برود. کس دیگر هم بیاید اهمیتی ندارد، ولی برای خود من صحیح نیست.» سرانجام امینی در تابستان ۴۱ به دلیل اختلاف با شاه در موضوع افزایش بودجه ارتش از نخست‌وزیری استعفا داد و اسدالله علم به نخست‌وزیری رسید.

علم در مقام نخست‌وزیر، در بدو امر دو وظیفه بسیار مهم داشت: حل بحران اقتصادی کشور برای جلوگیری از بروز اعتراضات مردمی و سپس انجام برنامه اصلاحات ارضی زیر نظر دربار و با هدایت مستقیم محمدرضا پهلوی. در موضوع حل بحران اقتصادی، علم به پیشنهاد جهانگیر تفضلی، علینقلی عالیخانی را مامور حل بحران اقتصادی کشور کرد و عالیخانی نیز با تأسیس وزارت اقتصاد و تنظیم یک برنامه مشخص گام‌های بسیار موثری در جهت بهبود وضعیت اقتصادی و رفع رکود در کشور برداشت. اما در موضوع اصلاحات ارضی که اهمیت بسیار زیادی برای محمدرضا پهلوی داشت، شاه بنا داشت برنامه اصلاحات ارضی را تماماْ به نام خود گره بزند، به همین منظور علم ماموریت یافت تا برنامه اصلاحات ارضی را در چارچوب گسترده‌تری از اصلاحات اجتماعی قرار دهد که بعدتر مجموعه «انقلاب سفید» و یا «انقلاب شاه و مردم» نام گرفت. علم با این کار اصلاحات ارضی را تنها یکی از برنامه‌های دگرگونی اجتماعی در کشور معرفی می‌کرد که در کنار سایر برنامه‌های دیگر اصلاحی محمدرضا پهلوی قرار دارد. 

ملی کردن جنگل‌ها، فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان و ایجاد سپاه دانش از برنامه‌های دیگر محمدرضا پهلوی در چارچوب انقلاب سفید بود که در ۶ بهمن ۱۳۴۱ به آرای عمومی گذاشته شد و در نهایت مورد پذیرش عموم واقع شد، از سوی دیگر با حذف امینی که پیشتر صورت گرفته بود و سپس ارسنجانی، اصلاحات ارضی تنها یک لیدر پیدا کرد و آن هم محمدرضا پهلوی بود. اصلاحات اجتماعی و اقتصادی که در دولت علم آغاز شد، به بازسازی مشروعیت محمدرضا پهلوی بیش از پیش کمک کرد.

 با این حال انقلاب سفید مخالفانی را نیز با خود داشت که مهم‌ترین آن علاوه بر زمین‌داران بزرگ در نقاط مختلف کشور به ویژه در فارس، بازاریان سنتی، نیروهای مذهبی و روحانیت شیعه بود که به رهبری آیت‌الله خمینی دست به مخالفت و اعتراض نسبت به اصلاحات محمدرضا پهلوی زدند. 

علم که می‌دانست نیروهای مذهبی خود را برای برپایی تظاهرات گسترده خیابانی آماده می‌کنند به محمدرضا پهلوی گفت «باید بزنیم..» و در برابر پرسش شاه که چگونه باید بزنیم پاسخ داد: «یعنی با گلوله باید بزنیم. اگر موفق شدیم که چه بهتر، وگرنه مرا مسئول معرفی کنید». (نگاه کنید به مقدمه عالیخانی بر یادداشت های علم، جلد اول) هنگامی که تظاهرات در بامداد روز ۱۵ خرداد ۴۲ در اطراف بازار تهران آغاز شد، علم به رئیس شهربانی وقت، سپهبد نصیری تلفنی دستور تیراندازی داد و نیروهای نظامی پس از چند ساعت توانستند با سرکوب گسترده، به غائله پایان دهند.

پاسخ دولت به مخالفان در سال ۴۲، آنچنان کوبنده بود که تا سال‌های بعد شکل‌گیری هر اعتراضی را در نطفه خفه کرد. اکنون با حذف مخالفان از طیف‌های مختلف، نیروهای ملی، چپ و مذهبیون، پایه‌های حکومت محمدرضا پهلوی بیش از پیش استوار شد و او اکنون می‌توانست نه فقط سلطنت بلکه به شیوه دلخواه خود اعمال حکومت نیز بکند.

با تأسیس حزب ایران نوین به رهبری حسنعلی منصور و تربیت نیروهای جوان تکنوکرات و عضویت اکثریت نمایندگان مجلس در ایران نوین، اکنون زمان آن رسیده بود که دولت علم جای خود را به نیروهای تکنوکراتی بدهد که برخلاف بسیاری از بازیگران سیاسی سابق دو دهه ۲۰ و ۳۰، تقریبا هیچ ادعای سیاسی نسبت به حکومت نداشتند و برای «تخصص» اولویت بیشتری نسبت به «سیاست» قائل بودند. در واقع با پایان دولت علم، دوران جدیدی در حاکمیت پهلوی آغاز شد که در آن با تمرکز قدرت به ویژه تصمیم‌گیری حکومتی در دربار، محمدرضا پهلوی خود به نخست‌وزیر خود نیز تبدیل شد و برای تحقق این منظور اسدالله علم از کودتای ۳۲ به بعد نقش مهم و پررنگی را بازی کرد.

کد خبر 500539

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط:
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی