2- اصل حق محوري و حقطلبي :
مكتب امام حسين(ع) مكتبي است بر محور حق. و حق را ميزان و معيار همه چيز نگريستن است. چنانچه ميفرمايد:
«لايكمل العقل الا باتباع الحق»[9]
عقل به كمال نميرسد، مگر به پيروي از حق.
اينگونه بود كه امام حسين(ع) بر سر مردماني كه سر در زندگي حقير خود فرو ميبرند و خود را نظارهگران بيطرف مبارزة حق و باطل ميانگارد، فرياد ميزند كه:
«الا ترون ان الحق لايعمل به، و ان الباطل لايتناهي عنه»[10]
آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل دوري نميشود؟
و در نامهاي كه براي شيعيان خود در بصره مينويسد، قيام خود را قيام حق محورانه و حقطلبانه اعلام مينمايد. و در آغاز نامه چنين ميفرمايد:
«فاني ادعوكم الي احياء معالم الحق و اماته البدع»[11]
همانا من شما را به زندهكردن آثار و نشانههاي حق و نابودكردن بدعتها فرا ميخوانم.
اينها همه آزمودههاي والايي از مكتب حسيني است تا انسانها پيوسته بر حق گام زنند و حقوق خود را بشناسند و از حق دفاع نمايند و حقطلبي را در زندگي خود حاكم كنند.
3- اصل حريّت و آزادگي :
انسان تا به آزادمنشي نائل نگردد و از اسارت ناداني و گمراهي آزاد نشود و مادام كه در اسارت وابستگيهاي دنيايي و دلبستگيهاي نفساني است، به هيچ كمال دست نمييابد؛ و نميتواند به سوي مقصد والايي كه براي آن آفريده شده است سير نمايد. امام حسين(ع) با نهضت و شهادت خود راه آزادگي را بر همگان گشود، چنانكه در زيارت اربعين حضرت امام حسين(ع) منقول از امام صادق(ع) آمده است:
«وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله، و حيره الضلاله»[12]
او جان خود را در راه تو داد تا بندگانت را از جهالت و سرگرداني در گمراهي برهاند.
قصد جانان كرد و جان بر باد داد رسم آزادي به مردان ياد داد[13]
از جمله متربيان در مكتب حريت و آزادگي امام حسين(ع)، حربن يزيد رياحي همان كسي كه راه را بر امام حسين(ع) بسته بود و در مقابل او ايستاده بود، اما اينكه متأثر از حريت و آزادگي صاحب مكتب خواهان بازگشت به حق ميگردد و در اين راه نيز جان خود را تقديم دوست مينمايد.
و وقتي حر به شهادت ميرسد، امام حسين(ع) دربارهاش ميفرمايد:
«انت الحركما سمتك امك حراً فيالدنيا والاخره»[14]
همچنان كه مادرت تو را حرّ ناميد، تو واقعاً در دنيا و آخرت حرّ هستي.
4- اصل پارسايي و وارستگي :
امام حسين(ع) در خطبهاي والا، در صبح روز عاشورا، دربارة دنيا با همة زيبائيهاي ظاهريش چنين ميفرمايد:
«الحمدالله الذي خلقالدنيا، فجعلها دار فنائ و زوال، متصرفه باهلها حالا بعد حال، فالمغرور من غرته، والشقي من فتنه، فلا تغرنكم هذه الدنيا، فانها تقطع رجاء من ركن اليها، و تخيب طمع من طمع فيها».[15]
سپاس خدايي را سزاست كه دنيا را آفريد و آنرا را خانة نابودي و ناپايداري قرار داد، همان دنيايي كه اهل خويش را پيوسته دگرگون ميسازد، پس فريب خورده كسي است كه: فريب دنيا را خورد و بدبخت كسي است كه مفتون آن شود. بنابراين دنيا فريبتان ندهد، كه هر كه بدو تكيه كند نااميدش سازد و هر كه در او طمع بندد مأيوسش نمايد.
در شب هشتم يا نهم محرم امام حسين(ع) در ملاقاتي با عمربن سعد او را به نجات از دام دنيا و پيوستن به خود فرا خواند، ليكن عمربن سعد، به علت دلبستگي به دنيا و تعلقات آن، دست از قدرتطلبي نكشيد و نخواست از دام دنيا نجات يافته و با پارسايي و وارستگي به حقيقت خويش رو كند. لذا به دعوت امام حسين(ع) پشت كرد و آن را نپذيرفت و درنتيجه عاقبت و فرجامسوئي را براي خود رقم زد، بندگي دنيا آدمي را به پستي و تباهي ميكشاند و او را به ستمگري و يا ستمپذيري واميدارد.
اين منطق برخاسته از حقيقت پارسامنشي اوست كه با معرفت بر عاقبت دنياپرستي پس از ورود به كربلا در ضمن سخني ميفرمايد:
«مردم بندگان دنيايند و دين سر زبانشان است، پشتيبانيشان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه است، و هرگاه به آزمايش گرفته شوند دينداران (واقعي)اند كند»[16]
لذا تا وارستگي و پارسايي نسبت به دنياي نكوهيده حاصل نگردد انسان صاحب عزت و قوت و عظمت نميگردد كه اين صفت در تمامي مراحل زندگي امام حسين(ع)، بويژه در دوران نهضت و قيامش برجستهتر و كاملاً نمايان و درخشانتر است.
نظرات شما عزیزان: