«شب‏های روشن عشق»

از کوچه ‏های تاریک نفسانیت به سمت روشنایی و نور می ‏آیم.
پیوند می‏خورم با شب‏های همیشه بهار قدر؛

شب‏هایی که پروانه‏ های حقیقت، گل‏های ایمان را کشف خواهند کرد
شب‏هایی که امواج دریای وجودم اوج خواهند گرفت
به سمت بودن.

در کوچه باغ‏های سبز جوشن کبیر، مسافر راهی می‏شوم
که مقصدش رستگاری است.


چراغ راهم، هزار نام نورانی خداست.
از صدف لبم مروارید «الغوث الغوث»، می‏تراود؛ به امید آنکه باران
توبه، آتش دوزخم را فرو نشاند «خَلِّصنا مِنَ النار یا رب».

و من آمده‏ ام تا در میان انبوه ستارگان روشن شب‏های قدر، در
زیر نور رهایی مهتاب به خویش برگردم؛ به سرزمینی که ا
ز آن دور افتاده‏ ام، سرزمین حقیقت.


«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب ‏آبادم»
و شب‏های قدر، محفل وصل دوستداران است.

«چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند»


حمید باقریان