این داستان را ثابت بنانى تعریف کرده و میگوید: من به همراه عدّهاى از مومنان بصره همچون ایوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبیب فارسى و مالك بن دینار به حج مشرف شده بودم. چون به مكّه رسیدیم متوجّهكمبود آب شدیم. كمبود بارندگى موجب تشنگى بیش از حد مردم شده بود.
مكیان و زائران خانه حق، به ما التماس كرده و مىخواستند كه آبشان دهیم. آنگاه ما به كعبه رفتیم و طواف كردیم و با خضوع و زارى در كنارخانه كعبه به دعا پرداختیم امّا دعاهایمان اجابت نشد. ما در همین حال وهوا بودیم كه ناگهان جوانى كه حزن و اندوه از چهرهاش مىبارید، نمایانشد. چند بار به گرد كعبه طواف كرد و آنگاه به سوى ما آمد و گفت: