زیباترین لطیفه ها
مواظب باش نلغزیروزی ابو حنیفه از محلی می گذشت، دید طفلی از جای گل آلود راه می رود او را صدا زد و گفت: بچه جان مواظب باش نلغزی.طفل در جوابش بی درنگ گفت: ای شیخ لغزش من سهل است، تو خود مواظب باش که نلغزی، چون از لغزش تو پیروانت نیز می لغزند.ابو حنیفه از هوش و ذکاوت آن طفل تعجب کرد.
قبر درویش و ثروتمند
توانگر زاده ای بر سر قبر پدرش نشسته بود و با فرزند درویش مناظره می کردند.او می گفت: ما پدرمان را در صندوق مخصوصی گذاشتیم و لباس خوب پوشاندیم و زیرش فرش انداختیم و از سنگ های گران قیمت استفاده کردیم ولی پدر تو هیچ چیز ندارد فقط بر رویش خاک ریخته اند.درویش زاده گفت: تا پدر تو از زیر آن سنگ های گران قیمت بجنبد پدر من به بهشت رفته است.
بهترین شکار
از دانشمندی پرسیدند بهترین شکار کدام است؟گفت: شکار دل های خلق، زیرا اگر دل های آنان را به دست آوری همه چیز از پی او خواهد آمد و در هیچ چیز از تو مضایقه ننمایند.
غفلت از خدا
از شخصی پرسیدند: چگونه است که در زمان گذشته خیلی از افراد ادعای پیغمبری می کردند اما در زمان ما آن گونه نیست؟گفت: در این زمان مردم از بس که ظلم و ستم به یکدیگر می کنند دیگر کسی نه از خدا یاد می کند و نه از پیغمبر.
دزد اموال و عقیده
رئیس گروهی از دزدان، قافله ای را غارت نموده، و در میان آن ها شخصی بسته ای پارچه داشت که جمله بسم الله الرحمن الرحیمنوشته و روی آن گذاشته بود در بین تجار سابق برای محفوظ ماندن اموالشان از دست راهزنان این عمل مرسوم بوده ، فوراً به افرادش دستور داد این اموال را به صاحبش برگردانید، چون که ما دزدان اموال مردمانیم نه دزدان عقیده آن ها، زیرا اگر به آن نوشته ترتیب اثر ندهیم آن ها بی اعتقاد خواهد شد.لازم به تذکر است که یکی از اساتید می گفت: سرکرده دزدان فوق الذکر همان فیضل عباس بوده است.شاید به خاطر همین عمل بود که خداوند او را هدایت نمود و توبه کرد و از عارفان گردید.
باغ وحش
نوزادی به دنیا آمد و بزرگترها قرار شد اسمی برایش انتخاب کنند. یکی گفت: اسمش را غزال بگذاریم.
دیگری گفت: پرستو بگذاریم.سومی گفت: بهتر است اسمش را آهو بگذاریم.خلاصه هر کسی از اسامی پرندگان و حیوات را نام برد و هیچ کدام هم حرف دیگری را قبول نمی کرد.بالاخره پدر بچه وقتی این صحنه را دید، گفت: برای اینکه نظر همه را در نظر بگیریم بهتر که اسمش را باغ وحش بگذاریم.
دنیا را گول زدن
عارفی نانی می خورد و می گفت: دنیا را گول می زنم.گفتند: چگونه با اینکه دنیا همه را گول می زند.
گفت: نان دنیا می خورم و کار آخرت می کنم.
شکر خدا
شخصی الاغش را گم کرده بود و گرد شهر می گشت و شکر خدا می کرد. گفتند: چرا شکر می کنی؟
گفت: برای اینکه اگر من روی خر نشسته بودم، امروز چهارمین روز گم شدن من و الاغم بود.
سخن پارسا
یکی از پادشاهان ظالم از پارسایی پرسید: بهترین عبادت ها کدام است؟گفت: تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس مخلوق را نیازاری.
حیله سارق
یک نفر آب دهن بر سینه کسی انداخت سپس با کمال دست پاچگی و اظهار شرمندگی دستمال از جیبش بیرون آورده و شروع به پاک نمودن آن و خیلی عذرخواهی نمود.بعد از رفتن آن مرد، معلوم شد که هنگام تمیز کردن کت آقا، جیبش را هم زه است.
روضه خوان ناشی
روضه خوانی در بالای منبر گفت: در خبر دارد که امام زاده یعقوب را در مصر بالای گلدسته شغال خورد.
شخصی از پای منبر گفت: خیلی اشتباه کردی، اولاً امامزاده نبود و پیغمبر بود، ثانیاً یعقوب نبود یوسف بود، ثالثاً مصر نبود کنعان بود، رابعاً بالای گلدسته نبود ته چاه بود، خامساً شغال نبود گرگ بود، سادساً گرگ هم نبود تهمت بود.
تاجر بخیل
در مسجدی گدایی بالای سر تاجر بخیلی رفت و گفت: حاج آقا نماز جماعت که می خوانی آخر به ما هم در راه خدا انفاق کن.تاجر بخیل گفت: برو خدا پدرت را بیامرزد، من نماز جماعت را هم برای استفاده از حمد و سوره اش می خوانم.یکی از ثروتمندان به فقیری وعده یک دست لباس را داد، فقیر چند مرتبه به سراغ او رفت و موفق به دریافت نشد.بالاخره روزی او را دید و گفت: لباسی که وعده داده بودی چه شد؟
در جواب گفت: با این وعده خواستم ادخال سرور به قلب مؤمن کرده باشم.