سرزمین گلِ سرخ
لشکر پاییز به یکباره هجوم آغاز می کند.
بادهای مسموم به سرزمین گل های معصوم قدم می گذراند.
ارّابه پاییز، ساقه های بی دفاع را در زیر پا له می کند
و به حریم باغ قدم می گذارد.
پاییز نمی داند که به باغی هجوم آورده است که
ریشه هایش خونِ ایمان و توکّل نوشیده اند.
پاییز نمی داند که سروّ مردی، غنچه های این باغ را حمایت
می کند که از هیچ توفانی خم نمی شود.
پیغمبر بهار، فرمان «جهاد» می دهد.
«جهاد» دریچه ای است که به باغ بهشت باز می شود.
«جهاد» مسابقه ای که بین برندگانش، برگه های «فتح» و شهادت
تقسیم می کند.دسته دسته نهال های جوان به پا می خیزند؛
درخت های باغ، ریشه هایشان را در رسم گره می زنند؛
تا سالیان مقاومت و حماسه را تاب بیاورند.
هر نهال جوانی که بر خاک می افتد، هزاران نهال دیگر
به خونخواهی او و ادامه راه او بر می خیزند.
از آن هنگام، لاله های این سرزمین، سرخ تر می رویند.
از آن هنگام، نام گل های سرخ را بر کوچه های شهر می آویزند.
از همان هنگام، هیچ کس جز به فتح و گشایش نمی اندیشد.
هر چند که گاهی دل هایی لرزان می گویند که
«مَتی نصْرُ اللّه »، امّا همه باغ، باور دارند که
«نَصر مِنَ اللّه وَ فَتْحٌ قَریبٍ».
آری! جهاد آغاز می شود.فرمانِ جهاد، تردید را از
دل ها می زداید و قدم ها را محکم می کند.
آنک هزاران «آرش» به یاری مرزهای سرزمین خورشید،
متولّد می شوند.
ای وطن!
مباد آن که دیگر هیچ بیگانه ای بر حریم گل های سرخت، پا بگذارد.
مبادا که دیگر دلِ ساقه های خردسالت بلرزد؛
که امروز نهال های مراقبت در هوای «ولایت» آن قدر بالیده اند
که هیچ نیرویی را در زمین جرأتِ رویارویی شان نیست.
محمدسعید میرزایی