افزون بر آنكه مباحث انسانشناختي در موجوديت و اعتبار علوم انساني نقش اساسي ايفا ميكنند، تعيين قلمرو و سوگيري علوم انساني و تحقيقات اجتماعي نيز با پارهاي از مباحث انسانشناسي پيوندي ناگسستني دارند. براي مثال، اگر در انسانشناسي، روح مجردِ انسان را يكسره منكر شويم يا پايان زندگانيِ اينجهانيِ هر انسان را به معناي پايان يافتن و نيست شدن وي بدانيم، در بررسي پديدههاي انساني و تحقيقات اجتماعي، كلية موضوعات معنوي، ماورايي و امور مربوط با جهان پس از مرگِ انسان و تأثير و تأثر آن با زندگي اينجهانيِ او ناديده گرفته ميشود؛ همة پديدههاي انساني، تحليل و تبيينِ صرفاً مادي مييابند و تحقيقات انساني به سوي ابعاد مادي انسان سوگيري ميكنند؛ اما اگر روح به منزلة عنصر اصلي سازندة هويت انسان مطرح باشد، هم جهت تحقيقات به سوي ابعاد غيرمادي و عناصر ماوراييِ مؤثر در زندگي انسان و تأثير و تأثر روح و بدن خواهد بود و هم نوعي تبيين غيرمادي يا آميختهاي از مادي و غيرمادي در علوم انساني مطرح خواهد شد. اين نكته در ضمن مباحث آينده بيشتر روشن خواهد شد.(1)
1. براي آگاهي از سوگيري علوم انساني ِموجود به تحليلهاي صرفاً مادي و غفلت از ابعاد معنوي و عنصر ماورايي، ر.ك: دفتر همكاري حوزه و دانشگاه،مكتبهاي روانشناسي و نقد آن(بهويژه بخش نقد مكتبها).