تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27831
بازدید دیروز : 136836
بازدید هفته : 27831
بازدید ماه : 350112
بازدید کل : 10741867
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 12 / 1398

همه ما تحت تکفل امام زمان(عج) هستیم/ در همه ابتلائات به در خانه حضرت بروید

پیامبر اسلام صلی الله عیه و آله و سلم دارند از تو یه قبرستونی رد میشند یه وقت دیدند  صدای نعره ای از داخل یه قبر میاد ، اومدند کنار این قبر ایستادند فرمودند :  «قم یا عبدالله باذن الله» ، ای بنده ی خدا پاشو بایست ، قبر شکافته شد، یه جوونی از تو قبر اومد بیرون ، تمام بدنش پر از آتش ، فرمود جوان تو از امت کدوم پیغمبری؟ عرض کرد: یا رسول الله از امت شما ،  تو از امت من داری اینجوری عذاب می کیشی؟ تارک الصلاه بودی؟ نه یا رسول الله ،جهاد نرفتی؟چرا جانباز جنگ های شمام ، حج نرفتی؟مستطیع نبودم ؛ سر رو گرفت بالا خدایا من نمی تونم عذاب کشیدن امتم رو ببینم ، به من بگو این بنده چرا انقدر عذاب می کشه ؟ خطاب رسید ای پیغمبر این جوان عاق مادر شده ، حضرت فرمود اباذر برید بگردید سلمان مقداد برید بگردید مادر این جوون رو پیدا کنید ، رفتند گشتند آوردند این پیرزن ضعیف و نحیف و رنجور و مریض؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود ای زن ببین بچت چجوری داره عذاب میکشه ، به خاطر منِ پیغمبر ازش بگذر ، سر رو گرفت بالا خدایا تو رو به حق پیغمبر رحمتت قسم می دم لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن کم نکن!تمام بدنش آتیش زد بیرون ، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود ای زن مگه ای چیکار کرده؟عرض کرد یا رسول الله من با زنش تو خونه تنها بودم با هم مشاجرمون شد ، پسرم که اومد زنش وقتی شکایت کرد ، از من سوال نکرد یه دونه زد تو سینه ی من ، پشت سرم تنور بود افتادم تو تنور آتیش لباسم آتیش گرفت ، زنا اومدن کمکم کردند ، سینم سوخت ف موهام سوخت ، دستم رو به سینه ی سوختم گرفتم و نفرینش کردم ، سه روز بعد پسرم مرد ، حلالش نمی کنم ، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : سلمان ، برو در خونه بگو زهرا بیاید علی رو هم همراهش بیاره حسن رو هم بیاره ، حسین رو هم بیاره ، سریع زهرای مرضیه سلام الله علیه اومد ، فاطمه جان برو بین می تونی بابا کاری بکنی؟ ، زهرای مرضیه اومد ، ای زن تو می دونی من فاطمه ام حبیبه ی خدام ، به خاطر من بیا از سر تقصیر جوونت بگذر ، سر رو  گرفت بالا خدایا به حبیبه ات زهرا تو رو قسمت میدم عذاب پسرم رو زیاد کن کم نکن نمیگذرم ازش ، امیرالمومنین علیه السلام اومد ، ای زن من علیم ولی خدا ، به خاطر من علی بییا ازش بگذر ، خدایا به این ولیت تو رو قسمت می دم عذاب پسرم رو زیاد کن ،نمی گذرم ، امام حسن علیه السلام اومد ، ای زن من کریم اهل بیتم ، بیا به خاطر من ، طفل بوده کودک بوده بگذر ، خدایا به این غریب عذابش رو زیاد کن نمیگذم از پسرم ، نوبت رسید به امام حسین علیه السلام ، دامن این زن رو گرفت ، من حسینم به خاطر من بگذر ، تا زنه سرش رو گرفت بالا ، رنگ از رخسار زنه پرید افتاد به دست و پای حسین علیه السلام ، گفت یا رسول الله جوونم رو به حسین بخشیدم ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود چی شد؟منو تحویل نگرفتنی زهرا و علی و حسن و حسین ، سرم رو گرفتم بالا یا رسول الله جوونم رو نفرین کنم دیدم ملائکه تو عرش ملتمسانه به من میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنیا .


برگرفته شده از وبلاگ روزنوشته های یک طلبه www.islamtalabeh.blog.ir
موضوعات مرتبط: منبر ووعظ
برچسب‌ها: منبر،وعظ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 12 / 1398

گفتاری از استاد عالی: چرا افطاری ساده؟

تو یه نقلی هست که حضرت یوسف (علی نبینا و آله و علیه السلام) اون موقعی که دیگه رسیده بود مثلا به عنوان عزیز مصر شده بود و بزرگی شده بود بالای اون محل اقامتش ایستاده بود رو اون ایوان و داشت بیرون رو نگاه می کرد ، دید یه جوان کهنه پوشی داره مثلا فرض کنید کنار کوچه داره میره یه لباس مندرسی داشت جبرئیل همونجا کنار حضرت یوسف(ع) نازل شد ، گفت یا یوسف میشناسی این کیه؟ ، این جوان رو میشناسی کیه؟ حضرت یوسف (ع) گفت نه ، گفت این جوان همونی هستش که وقتی که زلیخا تو اون کاخش دنبال تو دوید که تو رو بگیره ، و به هر حال از پشت گرفت لباستو پاره کرده و همون موقع در که باز شد ، عزیز مصر اومد ، شوهر زلیخا ، یه مرتبه یه صحنه ی اینجوری اونوقت زلیخا فوری گفتش که یوسف به من قصد خیانت داشت برای اینکه خودش رو تبرئه کنه ، بعد تو گفتی نه من مقصر نبودم ولی خوب گیر افتادی بودی دیگه ، اون زن عزیز مصر بود اینجور نبود که حرف یه غلام رو مثلا بخرند ، یه بچه ی قنداقی ای بود اونجا که به اذن خدا به حرف در اومد ،(که تو قرآن هم هست :«شَهِدَ شاهد...» ، شهادت داد ، گفتش که اگه پیراهن یوسف از جلو پاره شده معلومه که یوسف قصد خیانت داشته ، اگه از پشت پاره شده معلومه که دنبالش کردند ، یه کسی دیگه دنبال او بوده و می خواسته او رو بگیره ، یوسف صادقه کاری نکرده یه استدلال خیلی قوی از زیان یه بچه قنداقی و تو اونجا تبرئه شدی تو اونجا خلاص شدی ، یوسف یادته اون صحنه رو؟ حضرت یوسف گفت بله ، گفت اون بچه ای که شهادت داد این جوونی است که الان داره تو کوچه میره و لباس کهنه و مندرس تنشه ، این همون بچه هست ، حضرت یوسف(ع) فوری گفت برید بیاریدش ، به این خدمتکاراش گفت برید بیارید این جوون رو ، وقتی که این جوون رو آوردند حسابی بهش رسید ، لباس های خیلی فاخری بهش داد و بعدشم گفت هر ماه یه مقرری و یه حقوقی براش قرار بدند ، چون به هر حال فقیر بود دیگه تو مملکت کسی که ولی خدا هست قرار نیست یه فقیری اینجوری باشه ، حالا یوسف(ع) پیدا کرده این رو یه آدم صادقی که کمک به حقم کرده بوده ، حضرت یوسف ماهیانه یه حقوقیم براش قرار داد، حضرت یوسف(ع) به این تبسم کرد ، حالا الان جاش نیست تو بعض روایات خنده ی ملائکه گفته شده که تو یه جاهایی می خندند ، حضرت جبرئیل تبسم کرد خندید، حضرت یوسف(ع) گفت این خنده ات برای چی بود؟ کم چون بهش رسیدم خندیدی؟ ، جبرئیل گفت نه ، من خندم از این بود که یک بنده ی خدایی مثل تو بالاخره بنده خدایی ، اینقد لطف کردی به کسی که یک بار شهادت داد به حق ، اونوقت خدای ارحم الراحمین به بنده هاش که هر روز میگن اشهد ان لا اله الا الله ، چه میکنه ، خدا با این بنده هاش که هر روز شهادت می دن به وحدانیت خدا چه میخواد بکنه ، تویی که یه یوسف بودی اینجوری کردی ، یک بار شهادت داد دیگه ، ولی این بنده ها هر روز دارن میگن خدایا ما تو رو قبولت داریم ، اشهد ان لا اله الا الله ، ما قبولت داریم ، نماز می خونن ، سرشون رو فرود میارن ، خدا با اینا می خواد چکار بکنه و چی بهشون بده ، ببینید یه همچین خدای اینجوری است که بی نهایت مهربانه ، کینه ای از کسی نداره ، و این خدایی که این چهار صفت رو داره ، بی نهایت بخشنده هم هست.


برگرفته شده از وبلاگ روزنوشته های یک طلبه www.islamtalabeh.blog.ir
موضوعات مرتبط: منبر ووعظ
برچسب‌ها: منبر،وعظ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 12 / 1398

شرکت در انتخابات قدمی برای به امنیت رسیدن جامعه است

نزدیکی های مکّه یا جدّه ، من الان یادم نیست ، نزدیکی های مکّه یا جدّه ، یه مردی یه جوانی رو از این کاروانی که داشت می رفت مکه صدا زد بیرون ، یه جوانی ، بهش گفت

بیا کارت دارم ، نمی شناختند همدیگرو ، بردش یه گوشه ای با انگشتش اشاره کرد ، گفت این آقایی که تو کاروان شماس می شناسیش؟ ، گفت نه ، گفت کیه ، گفت خوب من

که میگم نمی شناسمش ،گفت با کاروان شما همراه بوده به هر حال ، گفت بله ما نمی دونم مال کجاییم مال مدینه و اونجاها نیستیم ، این جوان اومد پیش ما گفت شماها می

خواین برین مکه منم با خودتو ببرین ، ما دیدیم جوان مؤدب و منظمیه گفتیم بیا ، از وقت که با ما راه افتاده لباس برامون شسته ، چادر زده ، چادر جمع کرده، دشک پهن کرده

،ظرفای غذامون رو شسته ، غذا درست کرده ، هرچیم بهش میگیم بابا مال کجایی ؟ تهل کجایی؟ چقدر پول می خوای؟ هیچی حرف نمی زنه! گفت راس راسی نشناختینش

کیه؟ گفت نه ، گفت من بگم کیه این آقا؟ گفت بگو کیه ، گفت این زین العابدینه ، جوانه گفتش که دیوانه ای مگه ، گفت نه والا من دیوانه نیستم من خودمم حاجیم ، از مدینه

اومدم برم مکه به خدا این حضرت سجاد پسر حسین ابن علیه ، گفت بریم از خودش بپرسیم، جوانکه هم اومد بزرگای کاروان رو جمع کرد یواشکی گفتش که این آقا که برای ما

لباس می شوره پیرهن می شوره، دشک پهن می کنه ، غذا می پزه ظرفامون رو می شوره ، زین العابدینه ، چجوریه؟ ریختند دور حضرت(علیه السلام) به گریه کردن ، امامم

بخچه شو برداشت زیر بغلش گذاشت ، گفت خداحافظ ، گفتند آقا جون بمونید ، فرمودند حالا که من رو شما شناختین نه می زارین کاری بکنم ، همشم م خواسن به من احترام

بگذارین ، من دیگه با شما نمیام ، من از ثواب محروم میشم.



موضوعات مرتبط: منبر ووعظ
برچسب‌ها: منبر،وعظ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 5 / 12 / 1398

پایان بیستمین گردهمایی هیئت‌های رزمندگان اسلام سراسر کشور در مشهد

آقای قاضی می فرمودند در عالم مکاشفه دیدم رحمت الله الواسعه حسین است و باب رحمت الله الواسعه قمر بنی هاشم ابالفضل العباسه ، همه ی امامان ما مظاهر رحمت حضرت حق هستند ، اما رحمت الله الواسعه چرا حسینه؟ به تعداد تیرهایی که به بدن حسین اصابت کرد و محکم ایستاد ، خدا هی به حسینش فرمود حسینم دیگه هر چی تو بگی ، یه روز حسین وایستاد صدا زد خدا هر چی تو بگی ، بریم کربلا ... محل عمله ، کربلا محل عمله ، لااله الا الله ، یا اباعبدالله آقا برامون راحت نیست این حرفا رو می زنیم ، کربلا محل کتک خوردن زینبه ، کربلا محل شرمندگی رباب مقابل علی اصغر خودشه ، کربلا محل تشنگی ، العطشه ،کربلا


برگرفته شده از وبلاگ روزنوشته های یک طلبه www.islamtalabeh.blog.ir
موضوعات مرتبط: منبر ووعظ
برچسب‌ها: منبر،وعظ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 21 / 11 / 1398

اصول حاکم بر زندگی خانوادگی و مشترک حضرت زهرا سلام الله علیها

نویسنده/ سخنران: حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
 
حضرت زهرا سلام الله علیها
ما بُنِيَ في الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلى اللّه ِعزّوجلّ، وأعَزَّ مِنَ التَّزويجِ؛ هیچ بنائی تو اسلام از نسبت به سایر بناها محبوب‌تر نیست پیش خدا از ازدواج این کانون امروز در معرض خطر است چرا ما مسلمان‌ها که فاطمه داریم، خانواده‌ای داریم که حداقل حدود...

اصول حاکم بر زندگی خانوادگی و مشترک حضرت زهرا سلام الله علیها

موضوعات مرتبط: منبر ووعظ
برچسب‌ها: منبر،وعظ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی