تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4566
بازدید دیروز : 7590
بازدید هفته : 13015
بازدید ماه : 66293
بازدید کل : 10458048
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 27 / 10 / 1395


 

 



وفای سگ


یک روز عارفی درکوه زندگی میکرد. در پای کوه روستای بود که اهلی ان بی خدا بودند وبه خدا اعتقاد نداشتن.برای مرد عارف ازغیب سفره های می اومد.

تا اینکه خدا برای امتحان کردن اون مرد چند روزی سفره ای براش نفرستاد.مرد عارف بعد از چند روز گرسنگی بی طاقت شد و نا لان از خدا وشاکی از او به سمت روستا حرکت کرد تا بتونه چیزی برای خوردن پیدا کنه.

بعد از رسیدن به روستا در خانه ی یکی از اهلی روستا رو زد. مردی خشمگین از خونه بیرون اومد و تا مرد را دید شروع کرد به ناسزا گفتن مرد هم نا گزیر حرفهای او را شنید وبعد از او درخواست کمی غذا کرد .

مرد بی خدا هم به مرد عارف و هم به خدا او اهانت کرد وبعد کمی نان به او ن داد.

مرد عارف تا خواست به سمت کوه حرکت کنه سگ مرد بی خدا جلوی اون رو گرفت و به خواست خدا به حرف اومد و به مرد عارف گفت: خجالت نمی کشی.

مرد عارف گفت چطور. سگ گفت در گاه خداوند رو کنار گذاشتی وبه اینجا اومدی تا این گونه باتو رفتار بشه.

مرد گفت: چطور خب خدا مددم نمیکرد نا گزیر بودم و به اینجا پناه اوردم.

سگ در جواب مرد عارف گفت: من روزها و شاید ماهااز صاحبم غذای نمی گیرم ولی هنوز از در خانه اش کنار نرفتم حالا تو به خاطر چند روز امتحان اینگونه خدا رو فراموش کردی.






موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: وفای سگ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی