پيشواى مسيحيان از مسيح، تبرى مى جويد
پطرس، رئيس حواريون و خليفه عيسى، دراين كه مانند ديگران در شب گرفتارى خوابيد و پس از گرفتارى پا به فرار گذارد جاى گفتگو نيست. ولى سپس اندك شهامتى ازخود نشان داد و دورادور از عقب سر وى به منزل رئيس كهنه رفت و داخل گشت و نزد ملازمان براى ملاحظه انجام كار نشست، تا آن جا كه پطرس در ايوان، در بيرون نشسته بود و كنيزكى نزد وى آمد و گفت: تو نيز با عيساى جليلى بودى و او در حضور همه انكار نمود و گفت: نمى دانم كه چه مى گويىسپس كنيزك ديگرى او را ديد و به اوگفت: اين مرد هم با عيساى ناصرى بوده است. پطرس سوگند خورد كه آن مرد را نمى شناسم و پس از مدت كمى، كسانى كه ايستاده بودند پيش پطرس آمدند و گفتند: تو هم از آنها مى باشى؛ زيرا لهجه تو، مرتو را آشكار مى سازد. در اين موقع شروع به لعن و قسم خوردن نمود كه هرگز مسيح را نمى شناسم. در اين موقع خروسى بانگ زد، آن گاه پطرس سخن عيسى را كه به وى گفته بود كه، سه مرتبه مرا پيش از بانگ خروس انكار خواهى كرد، به ياد آورد و بيرون شتافت و زار زار گريست.(1)
-----------------------------------------
1-همان، باب 26، جمله 58 - 75.
--------------------------------
آية الله جعفر سبحاني