خرقه ی آتشین
کمیل بن زیاد نخعی نیمه شبی همراه حضرت علی علیه السلام از مسحد کوفه خارج شدند در تاریکی شب از کوچه های کوفه عبور می کردند تا به خانه ای رسیدند از آن خانه صدای تلاوت قرآن به گوش می رسید، معلوم بود مرد پارسایی از بستر راحت برخاسته و باصدایی دانشین و پرشور قرآن می خواند آن چنان که گریه و بغض گلویش را گرفته بود کمیل سخت تحت تأثیر آن صدا قرار گرفت
آن مرد این آیه را می خواند:
(أ مَّن هُوَ قانِتٌ اناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الاخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوی الَذینَ یَعلَمُونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمُونَ إنَّما یَتذَکَّرُ أُولُوا الألباب)
{آیا کسانی که در زیورهای دنیا غرق هستند بهترند} یا آن کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟! بگو آیا کسانی که می دانند یکسان هستند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند.
وقتی کمیل این آیه را با آن صدای پرسوز می شنید، چنان دگرگون شد که با خود گفت: ای کاش مویی بر بدن این قاری می شدم و صدای قرآن او را می شنیدم! حضرت علی علیه السلام از دگرگونی حال کمیل به خاطر آن صدای پرسوز و گداز آکاه شد و به او فرمود:
ای کمیل! صدای پراندوه این قاری تو را حیران و شگفت زده نکند؛ چرا که او از دوزخیان است و بعد از مدتی راز این سخن را به تو خواهم گفت. این سخن مولا، کمیل را از دو جهت شگفت زده کرد؛ یکی این که حضرت از دگرگونی درونی کمیل خبر داد و دیگر این که او را از دوزخی بودن آن خواننده ی قرآن باخبر کرد. مدتی گذشت تا این که جنگ نهروان پیش آمد.
در این جنگ کسانی که با قرآن سر و کار داشتند علی علیه السلام را کافر خواندند و با او به جنگ برخاستند. کمیل چون سربازی جانباز همراه علی علیه السلام بود و علی که شمشیرش از خون آن کوردلان مقدس مآب سیراب شده بود، متوجه کمیل شد، ناگهان نوک شمشیرش را بر سر یکی از هلاک شدگان فرود آورد و فرمود: ای کمیل! آن کسی که در آن نیمه شب قرآن را با آن سوز و گداز می خواند همین شخص است. کمیل سخت تکان خورد و به اشتباه خویش پی برد و دانست که نباید ظاهر افراد او را گول بزند. او در حالی که بسیار ناراحت بود، خود را روی قدم های بارک حضرت انداخت و از خدا طلب آمرزش کرد .
نقد صوف نه همه صافی و بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد .
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود: ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين شركت بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنيم.
در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است. اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند…
رفته رفته که جمعيت زياد مىشد هيجان هم بالا مىرفت. همه پيش خود فکر مىکردند: اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد. آينهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصوير خود را مىديد. نوشتهاى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود: تنها يک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد زندگىتان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد بر روى شادىها، تصورات و موفقيتهايتان اثر گذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مىتوانيد به خودتان کمک کنيد… زندگى شما وقتى که رئيستان، دوستانتان، والدينتان، شريک زندگىتان تغییر کنند تغییر نمی کند
زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مىکند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان مىباشيد.
جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست
لذت زندگی
لذت زندگی دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند.
گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی.در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت.
میمون دوم با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، ...هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند.ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود.
پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت.میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود.پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.
زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است.آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد.
اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت میكند تا بعداً تك تك آنها را بهرخم بكشد.به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت.
ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار!
اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مىزد.
آن روزها كه من ركاب مىزدم و او كمكم مىكرد، تقریباً راه را مىدانستم، اما ركاب زدن دائمى، در جادهاى قابل پیش بینى كسلم مىكرد، چون همیشه كوتاهترین فاصلهها را پیدا مىكردم. یادم نمىآید كى بود كه به من گفت جاهایمان را عوض كنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب مىزدم.
حالا دیگر زندگى كردن در كنار یك قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت. او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته میتوانست با حداكثر سرعت براند، او مرا در جادههاى خطرناك و صعبالعبور، اما بسیار زیبا و با شكوه به پیش مىبرد، و من غرق سعادت مىشدم.گاهى نگران مىشدم و مىپرسیدم، «دارى منو كجا مىبرى» او مىخندید و جوابم را نمىداد و من حس مىكردم دارم كم كم به او اعتماد مىكنم.
بزودى زندگى كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم. هنگامى كه مىگفتم، «دارم مىترسم» بر مىگشت و دستم را مىگرفت.
او مرا به آدمهایى معرفى كرد كه هدایایى را به من مىدادند كه به آنها نیاز داشتم.
هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى.
آنها به من توشه سفر مىدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم.
سفر ما؛ سفر من و خدا.
و ما باز رفتیم و رفتیم ....
حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت:
« همهشان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگیناند! »
و من همین كار را كردم و همه هدایا را به مردمى كه سر راهمان قرار مىگرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشیدن است كه دریافت مىكنم. حالا دیگر بارمان سبك شده بود. او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود. او مىدانست چطور از پیچهاى خطرناك بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند..
من یاد گرفتم چشمهایم را ببندم و در عجیبترین جاها، فقط شبیه به او ركاب بزنم. این طورى وقتى چشمهایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مىبردم و وقتى چشمهایم را مىبستم، نسیم خنكى صورتم را نوازش مىداد.
هر وقت در زندگى احساس مىكنم كه دیگر نمىتوانم ادامه بدهم
او لبخند مىزند و فقط مىگوید:
«تو فقط رکاب بزن من با تو هستم »
ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست.
ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند.
ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ پس شما هم بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
نکته:
آوازه باتقوا بودنش همه جا پیچیده بود تا اینکه روزی خبر پرهیزکاری وتقوای اوبه گوش شاه رسید وشاه تصمیم به آزمایش سیدمحمد گرفت، به دخترش دستور داد،به بهترین وجه آرایش کند، سپس اورا شبانه به درحجره سیدمحمد فرستاد،تادرخلوت شب اورا وسوسه نماید.
دختر درب حجره سیدمحمدراکوبید وسید- که مشغول مطالعه بودگفت:کیستی؟دختر گفت:دختری تنها هستم که راه راگم کرده ام ،فقط امشب ازتو پناه میخواهم.
سیدمحمد نیزاوراپناه داد.بسترخویش رابرایش پهن نمود وخودمشغول مطالعه شد.پس از ساعتی آن دختر شروع به عشوه گری و.....وسوسه سیدبه گناه نمود،ولی سیداصلا توجهی به اونمی کردوهرگاه فکر گناه درذهنش می امد دستش را روی شمع می گرفت، تاسوزش دستش اورا ازفکرگناه باز دارد .
خلاصه دختر تاسپیده به وسوسه کردن پرداخت وسید ،نیز تاصبح دستش راروی شمع نگهداشت.
تا اینکه دختر از حجره بیرون رفت، وداستان را به عرض شاه رساند.شاه نیزهمان دختررابه ازدواج سیدمحمد، در آورد.وازاین گونه بود که سیدمحمد به میرداماد معروف شد.
وز سوختگان نصیب ما خامی باد
ناکامی ماهست چون کام دل دوست
کام دل ماهمیشه ناکامی باد
خواهی که رسی به کام بردار دو گام
یک گام ز دنیا و دگر گام زکام
منبع :کتاب چهل سرگذشت
پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) می فرمایند: خداوند پدر و مادری را رحمت کند، که فرزندان خود را طوری تربیت کنند، که به ایشان (پدر ومادر) احترام بگذارند.
یک روز حضرت موسی (علیه السلام) به خداوند عرض کرد: یک نفر از افرادی که قرار است، در بهشت هم نشین من شود به من نشان بده.خداوند متعال توسط جبرئیل وحی فرستاد: که ای موسی به فلان محل برو تا آن قصاب جوانی را که دربهشت هم نشین توست ببینی. حضرت موسی به آن محل رفت و مغازه قصاب را پیداکرد. حضرت موسی(ع) منتظر شد، ...
تا آفتاب غروب کرد و جوان مغازه راتعطیل کرد و به طرف منزل راه افتاد و حضرت موسی(ع) به دنبال او راه افتاد، تا اینکه جوان به منزلش رسید.موسی(ع) جوان را صدا زد و فرمود: میهمان نمی خواهی؟ جوان گفت: خوش آمدید! او را به داخل خانه برد و غذایی برایش تهیه نمود سپس زنبیلی را که از سقف منزل آویزان کرده بود، پایین آورد. پیر زن ناتوانی داخل زنبیل بود!جوان پیر زن را شست و شو داد سپس به او با دستانش غذا داد بعد نزد حضرت موسی(ع) آمد و نشست.
حضرت موسی(ع) پرسید آن پیر زن کیست؟ جوان گفت: او مادرم است و چون قدرت خریدن کنیزی راندارم، خودم به کارهایش می رسم ،حضرت موسی(ع) پرسید؟ وقتی که مشغول غذا دادن بودی مادرت زیر لب چیزهایی زمزمه میکرد. او چه میگفت؟
جوان گفت: هر موقع به مادرم غذا می دهم می گوید:خداوند تو را ببخشد و در بهشت هم نشین موسی(ع) قرار دهد.
موسی(ع) نیز به آن جوان بشارت داد و فرمود: من نیز به تو بشارت می دهم که جبرئیل به من گفت:تو در بهشت همنشین من خواهی بود.
مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنهارا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت. آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنهارا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد ، اندازه هر کره ۹۰۰گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت : دیگر از تو کره نمى خرم ، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آنها ۹۰۰گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت : ما که ترازویی نداریم. ما یک کیلو شکر از شما می خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. یقین داشته باش که به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم !
نتیجه :
«هرچه بکاری همان بدروی »
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
محبت و مباهات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به برادرش امام رضا علیه السلام
مدت 25 سال تمام، حضرت رضا (ع) تنها فرزند نجمه خاتون بودند .
پس از يک ربع قرن انتظار ، سرانجام ستاره اي تابان از دامان نجمه درخشيد
که هم سنگ امام هشتم (ع) بود و امام (ع) توانست
والاترين عواطف انباشته شده و در سوداي دلش را بر او نثار کند.
بين حضرت معصومه و برادرش امام رضا (ع) عواطف سرشار
و محبت شگفت انگيزي بود که قلم از ترسيم آن عاجز است.
در يکي از معجزات امام کاظم (ع) که حضرت معصومه (ع) نيز نقشي دارد،
هنگامي که نصراني مي پرسد: شما که هستيد؟
مي فرمايند: « من معصومه، خواهر امام رضا (ع) هستم ».
اين تعبير، از محبت سرشار آن حضرت به برادر بزرگوارش امام رضا (ع)
و نيز از مباهات ايشان به اين خواهر- برادري سرچشمه مي گيرد.
سرآمد بانوان
فاطمه معصومه (س) از جهت شخصيت فردي و کمالات روحي ،
در بين فرزندان موسي بن جعفر (ع) بعد از برادرش،
امام علي بن موسي الرضا (ع) در والاترين رتبه جاي دارد.
اين درحالي است که بنا بر مستندات رجالي، فرزندان دختر امام کاظم (ع)
دست کم هجده تن بوده اند و فاطمه در بين اين همه بانوي گران قدر، سرآمد بوده است.
حاج شيخ عباس قمي آنگاه که از دختران موسي بن جعفر (ع) سخن مي گويد،
درباره حضرت فاطمه معصومه (س) مي نويسد:
« بر حسب آنچه به ما رسيده، افضل آن ها ، سيده جليله معظمه ،
فاطمه بنت امام موسي (ع) معروف به حضرت معصومه است. »
فضيلت بي نظير
شيخ محمد تقي تُستري، در قاموس الرجال، حضرت معصومه (س) را
به عنوان بانوي اسوه معرفي کرد و فضيلت وي را در ميان دختران و پسران
حضرت موسي بن جعفر (ع)، غير از امام رضا (ع) بي نظير دانسته است.
ايشان در اين زمينه چنين مي نويسند:
« در ميان فرزندان امام کاظم (ع) با آن همه کثرتشان،
بعد از امام رضا (ع) کسي هم شأن حضرت معصومه (س) نيست ».
بي گمان اين گونه اظهار نظرها و نگرش به شخصيت فاطمه دختر موسي بن جعفر (ع)
بر برداشت هايي استوار است که از متن و روايات وارده از ائمه اطهار (ع) به دست آمده است.
اين روايت ها، مقام هايي را براي فاطمه معصومه (س) برشمرده اند؛
مقامي که نظير آن، براي ديگر برادران و خواهران وي ذکر نکرده اند
و به اين ترتيب، نام فاطمه معصومه (س) درشمار زنان برتر جهان قرار گرفته است.
بوي وصال
بي شک اهل بيت پيامبر (ص) چهره هاي پرفروغي به جهانيان عرضه کرده اند
و نامشان مانند ستارگان درخشان در آسمان فضايل مي درخشد.
درخشان ترين ستاره در ميان بانوان هفتمين منظومه ولايت ،
فاطمه فرزند پاکيزه موسي بن جعفر (ع) است.
بانويي که سالهاست تشنگان معرفت
از حريمش، زلال ايمان مي نوشند
و عارفان با گذر بر زندگي فرزانه اش
و درک لحظه هاي آسماني شدنش،
درهاي عروج را به روي خود مي گشايند
و بوي وصال را در گستره زمين منتشر مي سازند.
به حریم حرمت می آیم، آشفته و شوریده سر،
خسته و تنها، غرق در غربتی دیرینه که هر غروب،
با یاد تو در سینه ام رخنه می کند وتنها ضریح مقدس
توست که نگاه مضطرب و نابسامان مرا آرام می کند.
به حریم حرمت می آیم تا بغض مانده در گلو را مجال شکستن
دهم و اشک را فرصتی ،تا وجودم را صاف و زلال سازد.
به سوی حریم مقدس حرمت می آیم،خسته از تمام نامردی ها
و نامردمی ها، از تمام روزمرّگی های خود،غرق در گناه.
خسته می آیم و محتاج تا با تمام تشنگی و نیاز، مانندکبوتران
حرمت، مسافرانی که از دوردست ها به امیدت می آیند
و پیشانی بر ضریح مقدست می سایند تا هم نغمه با فرشتگان،
زمزمه کنم: «عمّه سادات سلام علیک»
چه قدر ستودنی است قم،آن زمان که نگاه تو بر سرش سایه افکنده
و چه قدر آبی است آسمانش، آن زمان که مناره های بارگاهت
چون دستان سبز دعا نوازشش می دهند.
چه منّتی که تو به سوی شهر ما بیایی و چه سعادتی که ساکن دیار ما گردی!
اگر نبود آمدنت و اقامت سبزت،شهری نبود که از آن ما باشد.
به سویت می آیم تا در دریای عشق غوطه ور شوم و دلم
را به امید نگاه بلند و آسمانی ات، همرنگ دریا سازم.
اکرم السادات هاشمی پور
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: محبت و مباهات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به برادرش امام رضا علیه السلام
✿ویژه نامه وفات حضرت فاطمه معصومه (س)✿
عَنْ فَاطِمَةَ بِنْت ِرَسُول ِاللّهِ صَلَّى اللّه عَلَيْه ِوَ آلِهِ وِ سَلَّمَ ،
قَالَتْ: قَالَ رَسُولُ اللّه ِصَلَّى اللّه ِعَلَيْه ِوَ آلِه ِوَ سَلَّمَ :
«ألا مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آل ِمُحَمَّد ماتَ شَهِيداً.
فاطمه معصومه(س)، از دختر امام صادق (علیه السلام)
روايتى نقل مى كند كه سلسله سندش به
حضرت فاطمه زهرا(س)مى رسد كه آن حضرت مى فرمايد:
حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«آگاه باشيد! هركس با محبّت آل محمّد بميرد شهيد از دنيا رفته است.»
عوالم العلوم، ج ٢١، ص ٣٥٣ به نقل از اسنى المطالب صص51
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: ویژه نامه وفات حضرت فاطمه معصومه (س)
خطبه 003-شقشقيه
ترجمه:
اين خطبه معروف به شقشقيه است و متشمل بر شكايت در امر خلافت و سپس ترجيح دادن شكيبايى در برابر آن و آنگاه بيعت مردم با او مى باشد.به خدا سوگند! او پيراهن خلافت را بر تن كرد در حالى كه خوب مى دانست موقعيت من در مساله خلافت همچون محور سنگ آسياب است (كه بدون آن هرگز گردش نمى كند)، سيل خروشان (علم و فضيلت) از دامنه كوهسار وجودم پيوسته جارى است و مرغ (دورپرواز انديشه) به قله (وجود) من نمى رسد (چون چنين ديدم)، در برابر آن پرده اى افكندم و پهلو از آن تهى نمودم و پيوسته در اين انديشه بودم كه آيا با دست بريده (و نداشتن يار و ياور، به مخالفان) حمله كنم يا بر اين تاريكى كور، صبر نمايم، همان ظلمت و فتنه اى كه بزرگسالان را فرسوده، كودكان خردسال را پير و مردم باايمان را تا واپسين دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى دهد.سرانجام ديدم بردبارى و شكيبايى در برابر اين مشكل، به عقل و خرد نزديكتر است، به همين دليل شكيبايى پيشه كردم (نه شكيبايى آميخته با آرامش خاطر، بلكه) در حالى كه گويى در چشمم خاشاك بود و استخوان راه گلويم را گرفته بود، چرا كه با چشم خود مى ديدم ميراثم به غارت مى رود!
خطبه در يك نگاه:
اين خطب ه از مهمترين خطبه هاى نهج البلاغه است و چون مسائل مربوط به خلافت بعد از رسول خدا (ص) را بى پرده شرح مى دهد براى گروهى جنجال برانگيز شده است.نكته هايى در اين خطبه وجود دارد كه در هيچ يك از خطبه هاى نهج البلاغه نيست و در عين كوتاهى، يك دوره تاريخ اسلام مربوط به عصر خلفاى نخستين در آن خلاصه شده است.تحليلهاى دقيق و جالبى دارد كه براى صاحب نظران، بسيار قابل مطالعه است و نكاتى در آن ديده مى شود كه در هيچ جاى ديگر ديده نخواهد شد.قبل از ورود در شرح و تفسير اين خطبه اشاره به چند نكته لازم به نظر مى رسد:1- نام خطبه: نام اين خطبه از جمله آخر آن گرفته شده است كه امام (ع) در پاسخ تقاضاى ابن عباس براى ادامه خطبه، به او فرمود: (تلك شقشقه هدرت ثم قرت) كه معادل آن در فارسى چنين است: (اين شعله آتشى بود كه از دل زبانه كشيد و فرو نشست) و به اين ترتيب درخواست ابن عباس را براى ادامه سخن رد كرد، چون حال و هوايى كه امام (ع) را براى بيان آن سخنان آتشين و حساس آماده كرده بود تغيير يافت، زيرا كسى از ميان جمعيت برخاست و نامه اى به دست حضرت داد و فكر امام (ع) را به مسائل ديگرى متوجه ساخت.2- زمان صدور: در مورد زمان صدور اين خطبه در ميان شارحان نهج البلاغه گفتگوست، بعضى مانند محقق خويى معتقدند: از محتواى خطبه و همچنين اسناد و طرق آن استفاده مى شود كه اين سخنان را در اواخر عمر شريفش بعد از ماجراى جنگ جمل و صفين و نهروان و پيكار با ناكثين و قاسطين و مارقين ايراد فرموده و انصافا محتواى خطبه نيز اين نظر را تاييد مى كند.3- مكان ايراد خطبه: جمعى از شارحان نهج البلاغه از ذكر مكان صدور خطبه خاموشند ولى بعضى معتقدند كه امام (ع) آن را بر فراز منبر مسجد كوفه ايراد فرموده و ابن عباس مى گويد: امام (ع) آن را در (رحبه) ايراد فرمود و اين در موقعى بود كه سخن از مساله خلافت به ميان آمد، طوفانى در قلب مبارك امام (ع) برخاست و اين سخنان را ايراد فرمود.4- سند خطبه: در مورد سند خطبه نيز گفتگوست.بعضى گفته اند: اين خطبه از خطبه هاى متواتر است و بعضى به عكس، گفته اند اين خطبه از على (ع) نيست و او هرگز از مساله خلافت شكايت نكرده، بلكه ساخته و پرداخته سيدرضى مى باشد.شارح معروف، ابن ميثم بحرانى مى گويد: اين دو ادعا هر دو باطل و در طريق افراط و تفريط است.سند خطبه به حد تواتر نرسيده و از طرفى اين ادعا كه از سخنان سيدرضى است نيز بى پايه است (و حق اين است كه از عل ى (ع) صادر شده است).
موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسبها: پند های نهج البلاغه
نكته ها:
1- عظمت اهل بيت در قرآن و روايات اسلامى تعبيراتى كه در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره اهل بيت آمده، بسيار والا و شگفت انگيز است.آيه تطهير به روشنى مى گويد كه اهل بيت پيامبر (ص) از هر پليدى و آلودگى پاك و منزه و به تعبيرى ديگر معصومند (انما يريد الله ليذهب ع نكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).آيه مباهله، على (ع) را به منزله نفس نفيس و جان پاك پيغمبر، و فاطمه زهرا و فرزاندان آنها، حسن و حسين، را نزديكترين افراد به آن حضرت و مقربترين اشخاص نزد خداوند مى شمرد كه دعايشان در پيشگاه او مستجاب است.آيه تبليغ، ابلاغ ولايت على (ع) را از بزرگترين ماموريتهاى پيامبر (ص) مى شمرد و قرين رسالت قرار مى دهد تا آنجا كه مى گويد: و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، اگر ابلاغ نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده اى! آيات فراوان ديگر كه وارد شدن در شرح آنها در اين مختصر مناسب نيست، به علاوه، در كتب فراوانى با ذكر منابع و مدارك دقيق آنها از كتب اهل سنت تشريح شده است.در روايات اسلامى مخصوصا رواياتى كه در صحاح سته (كتب شش گانه اى كه معروفترين منابع حديث اهل سنت است) وارد شده، آنقدر فضايل و مناقب درباره اهل بيت ذكر شده كه بالاتر از آن تصور نمى شود و بعضى از دانشمندان آن را در چند جلد كتاب خلاصه كرده اند و بعضى، مجموع اين روايات را كه در منابع مختلف اسلامى (از طريق اهل سنت) آمده، در دهها جلد گردآورى نموده اند.ولى با نهايت تاسف، فشارهاى قدرتهاى حاكم بعد از رسول خدا (ص) چنان زياد بود كه عظمت مقام اه ل بيت در ميان مردم ناشناخته ماند.كسانى كه اهل بيت پيامبر (ص) را از رسيدن به حق خود بعد از رحلت آن حضرت منع كردند اجازه ندادند فضايل آنها در ميان مردم منتشر شود و از آن بيشتر در عصر خلفاى اموى و عباسى، كمتر به كسى اجازه مى دادند كه زبان به شرح فضايل آنها بگشايد و از عظمت مقام آنها سخن بگويد بلكه گاه، ذكر يكى از فضايل آنها سر گوينده را بر باد مى داد و يا سبب زندانهاى طولانى مى شد.اما خدا مى خواست اين حقايق لابه لاى كتب اسلامى باقى بماند و همچون آفتاب بدرخشد و براى كسانى كه مى خواهند در برابر واقعيات، سر تعظيم فرود آوردند ذخيره شود.در اينجا انسان به ياد گفته ابن ابى الحديد مى افتد كه مى گويد: چه بگويم درباره مرد بزرگى كه دشمنانش اعتراف به فضيلت او داشته اند و هرگز نتوانسته اند مناقب و فضايل او را كتمان كنند و از طرفى مى دانيم بنى اميه بر تمان جهان اسلام تسلط يافتند و با تمام قدرت و با هر حيله اى سعى در خاموش كردن نور او و تشويق بر جعل اخبار در معايب او داشتند و او را بر فراز تمام منابر سب و دشنام دادند و ستايش كنندگان او را تهديد به مرگ كرده بلكه زندانى كرده و كشتند و حتى اجازه ندادند يك حديث در فضيلت او نقل شود و نامى از او برده شود، يا كسى را به نام او بنامند، ولى با اين حال جز بر بلندى مقام او افزوده نشد و هر چه بيشتر كتمان مى كردند عطر فضايل او بيشتر مى شد و همچون آفتاب بود كه هرگز نور آن با كف دست پوشانده نمى شود و همانند روشنايى روز كه اگر يك چشم از آن محجوب بماند چشمهاى فراوانى آن را مى بينند.همين معنى به صورت فشرده تر و گوياتر در بعضى از كتب، از امام شافعى نقل شده است كه مى گويد: در شگفتم از مردى كه دشمنانش فضايل او را از روى حسد كتمان كردند و دوستانش از ترس، ولى با اين حال شرق و غرب جهان را پر كرده است.شبيه همين مضمون از عامر بن عبدالله بن زبير نقل شده است.2- توجيهات نامناسب: قابل توجه اين كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود هنگامى كه به جمله (الان اذ رجع الحق الى اهله) مى رسد، مى گويد: مفهوم اين سخن اين است كه حق قبل از اين زمان، در غير اهلش بوده ولى ما اين سخن را تاويل و توجيه مى كنيم بر خلاف آنچه اماميه مى گويند و مى گوييم: بى شك آن حضرت از همه اولى و شايسته تر براى امر خلافت بود نه بر عنوان اين كه نصى از پيامبر (ص) وارد شده باشد بلكه به عنوان افضليت، چرا كه او برترين انسان بعد از رسول خدا (ص) و شايسته ترين فرد از ميان تمام مسلمانان نسبت به خلافت بود ولى او حق خود را به خاطر مصلحتى ترك كرده بود زيرا او و ساير مسلمين پيش بينى مى كردند كه تنش و اضطراب در اسلام و نشر آن پيدا خواهد شد چرا كه عرب نسبت به او حسد مى ورزيد و كينه او را در دل داشت و جايز است كسى كه شايسته تر براى امرى است و آن را ترك نموده و بعد به آن بازگشته، بگويد: قد رجع الامر الى اهله، كار به اهلش بازگشت.به يقين پيشداوريها مانع از اين شده است كه مفهوم چنين كلام روشنى پذيرفته شود زيرا اگر على (ع) مى خواست بفرمايد: پيش از اين، حق به دست اهلش سپرده نشده بود و اكنون به دست اهلش رسيده و به محل شايسته خود بازگشته است چه عبارتى از اين روشنتر، ممكن بود بگويد.اين از يك سو، از سوى ديگر مى دانيم اين جمله كه عرب نسبت به او حسد مى ورزيد و عداوت داشت سخنى بى اساس است.آرى تنها گروه كوچكى كه از بازماندگان سران شرك و كفر بودند چنين حالتى داشتند و به تعبيرى ديگر جمعى از سران قريش و سران يهود و منافقين كه ضربات او را در جنگهاى بدر و خيبر و حنين چشيده بودند، عداوت او را در دل داشتند ولى توده هاى مردم به او عشق مى ورزيدند لذا در حديث معروفى كه د ر منابع معتبر اسلامى آمده است مى خوانيم كه پيامبر (ص) خطاب به على (ع) كرد و دست بر شانه او زد و فرمود: (لا يبغضك الا منافق، تنها منافقان با تو دشمنى دارند) و در صحيح ترمذى كه از معروفترين منابع اهل سنت است از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه گفت: (انا كنا لنعرف المنافقين ببعضهم على بن ابيطالب، ما منافقان را از طريق دشمنى با على بن ابيطالب مى شناختيم).آيا ابن ابى الحديد راضى مى شود كه اكثريت مسلمين آن روز را از منافقان بشمارد؟ و باز به همين دليل مى بينيم استقبالى كه از خلافت على (ع) و بيعت با او شد از هيچ يك از خلفا نشد در حالى كه معاصران او و بيعت كنندگان با وى غالبا همان صحابه پيامبر (ص) يا فرزندان آنها بودند و اين در واقع عذر ناموجهى است كه براى عدم تسليم در برابر واقعيت ذكر شده است.اما در مورد اين كه مى گويد نصى بر خلافت و ولايت او نرسيده است، اين سخنى است دور از واقعيت كه در جاى خود آن را اثبات نموده ايم.
موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسبها: پند های نهج البلاغه
ترجمه:
آنها بذر فجور را فشاندند و با آب غرور و نيرنگ، آن را آبيارى كردند و سرانجام، بدبختى و هلاكت را درو نمودند.هيچ كس از اين امت را با آل محمد (ص) نمى توان مقايسه كرد و آنها كه از نعمت آل محمد (ص) بهره گرفتند با آنان برابر نخواهند بود، چرا كه آنها اساس دين و ستون استوار بناى يقينند.غلوكننده، به سوى آنان باز مى گردد و عقب مانده به آنان ملحق مى شود و ويژگيهاى ولايت و حكومت، از آن آنهاست و وصيت و وراثت (پيامبر) تنها در آنهاست، ولى هم اكنون كه حق به اهلش بازگشته و به جايگاه اصلى اش منتقل شده (چرا كوتاهى و سستى مى كنند و قدر اين نعمت عظيم را نمى شناسند؟).
شرح و تفسير:
هيچ كس با آنان برابر نمى كند! با توجه به اين كه اين خطبه بعد از جنگ صفين ايراد شده است چنين به نظر مى رسد كه ضميرها در جمله هاى سه گانه آغاز اين بخش، به اصحاب معاويه و همچنين خوارج برمى گردد، اين احتمال نيز داده شده است كه به منافقين باز گردد و يا به همه كسانى كه با حضرتش به مبارزه و مخالفت برخاستند.به هر حال در يك تشبيه دقيق و گويا مى فرمايد: آنها بذر فجور را (در سرزمين دل خويش و در متن جامعه اسلامى) افشاندند و با آب غرور و نيرنگ آن را آبيارى كردند و سرانجام، بدبختى و هلاكت را كه محصول اين بذر شوم بود درو كردند (زرعوا الفجور، و سقوه الغرور، و حصدوا الثبور).اين درست مراحل سه گانه اى است كه امروز درباره زراعت گفته مى شود: كاشت، داشت و برداشت و روشن است كه بذرهاى فجورى كه با غرور و نيرنگ آبيارى شود محصولى جز اين نخواهد داشت.سپس بار ديگر به بيان اوصاف آل محمد (ص) با تعبيرات صريحتر و آشكارترى باز مى گردد و مقام والا و حقوق از دست رفته آنان را در عباراتى كوتاه و پرمعنى- همانگونه كه راه و رسم آن حضرت است- بازگو مى كند.نخست مى فرمايد: هيچ كس از اين امت را با آل محمد (ص) نمى توان مقايسه كرد (لا يقال بال محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامه احد).دليل آن هم روشن است زيرا آنها به گفته صريح پيامبر در حديث ثقلين كه تقريبا همه علماى اسلام آن را در كتابهاى خود آورده اند قرين قرآن و كتاب الله شمرده شده اند و مى دانيم هيچ كس از امت، غير آنها، قرين قرآن نيست.افزون بر اين، آياتى همچون آيه تطهير كه شهادت به معصوم بودن آنها مى دهد و آيه مباهله كه بعضى از آنان را نفس پيامبر مى شمرد و آيات و روايات ديگر شاهد اين مدعاست.بعلاوه علوم و دانشها و مع ارفى كه از آنان نقل شده با علوم و دانشهاى ديگران قابل مقايسه نيست.آيا نظير آنچه در همين نهج البلاغه آمده است و يا عشرى از اعشار آن از ديگران نقل شده است، آيا مجموعه همچون صحيفه سجاديه و حتى يك دعاى آن از ديگرى سراغ داريد، احكام وسيع و گسترده اى كه از امام باقر و امام صادق- عليهماالسلام- درباره جزئيات دين نقل شده و مناظراتى كه از امام على بن موسى الرضا (ع) در ابواب مختلف عقايد دينى با پيروان مذاهب ديگر، در حالات آن امام نقل شده، شبيه و مانندى در اين امت دارد؟ در جمله بعد سخنى مى فرمايد كه در حقيقت دليل جمله قبل است.مى فرمايد: آنها كه از خوان نعمت آل محمد (ص) بهره گرفتند هرگز با خود آنان برابر نخواهند بود! (و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا).چه نعمتى از اين بالاتر كه اگر فداكاريهاى على (ع) نبود ديگران در زمره مسلمين وارد نمى شدند.تاريخ زندگى آن حضرت از داستان ليله المبيت گرفته تا جريان جنگ بدر و احد و خندق و خيبر و مانند آن، همه گوياى اين واقعيت است.جايى كه پيامبر درباره او در آن جمله معروف مى فرمايد: ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين و در تعبير ديگرى: لمبارزه على (ع) لعمرو بن عبدود افضل من اعم ال امتى الى يوم القيامه.ضربه اى كه على (ع) در جنگ خندق بر پيكر عمرو بن عبدود (در آن لحظه حساس و بسيار بحرانى) وارد كرد برتر از عبادت جن و انس است.ايثارگرى على (ع) در ليله المبيت در آن شب كه جان خود را سپر براى حفظ جان پيامبر نمود، فداكاريهاى او در جنگ خيبر آنجا كه ديگران هر چه كوشيدند كارى از پيش نبردند، ايستادگى بى نظير او در جنگ احد در حساسترين لحظاتى كه لشكر اسلام متلاشى شده و پيامبر تنها مانده بود و مواقع حساس ديگرى در تاريخ اسلام چه در عصر پيامبر و چه بعد از او كه بازوهاى تواناى على (ع) و علم و دانش سرشار او براى حمايت اسلام به كار مى افتاد بر هيچ كس پوشيده نيست.در عصر خلفاى نخستين و سپس دوران تاريك بنى اميه و عصر ظلمانى بنى عباس، چراغهاى فروزانى كه محيط اسلام را روشن مى ساخت و مسلمين را در برابر تهاجم فرهنگ بيگانه و احياى سنن جاهليت حفظ مى كرد همان امامان اهل بيت بودند و اينها واقعيتهايى است كه بر هيچ محققى پوشيده نيست هر چند دشمنان اهل بيت سخت كوشيدند كه مردم را در مورد اين مسائل در بى خبرى نگهدارند.جالب اين كه امام در جمله بالا مى فرمايد: نعمت وجود اهل بيت به طور مستمر و ابدى جارى است و منحصر به عصر و زمانى نبوده و نخواهد بود، چرا كه آنچه از ثمره شجره مباركه اسلام- امروز مى چينيم- گذشته از زحمات فوق العاده پيامبر اسلام- محصول تلاشهاى عظيمى است كه اين باغبانان وحى براى آبيارى آن در هر عصر و زمانى به خرج داده اند.
موضوعات مرتبط: پند های نهج البلاغه
برچسبها: پند های نهج البلاغه
ولادت آن حضرت در اول ذیقعده الحرام 173ق در مدینه منوّره رخ داد.[2] او در 23 ربیع الاوّل 201 هجری وارد قم شد و بعد از هفده روز، در دهم رییع الثانی 201 در 28 سالگی دار فانی را وداع گفت. در میان فرزندان موسی بن جعفر(ع) که تعدادشان را تا بیست پسر و 37 دختر شمرده اند،[3] بعد از امام هشتم(ع) هایچ یک از آنها به مقام فاطمه معصومه(س) نمی رسد. شیخ عباس قمی می گوید: «افضل آنها سیده جلیله معظمه فاطمه بن امام موسی(ع) معروفه به حضرت معصومه(س) است که مزار شریفش در بلدی طیبه قم است که داری قبّه عالیه و ضریح و صحن های متعدد و خدمه بسیار و موقوفات است و روشنی چشم اهل قم و ملاذ و معاذ عامّه خلق است...».[4] منزلت آن حضرت را از سخنان خود امام هفتم نیز می توان دریافت، آن گاه که حضرت معصومه(س) پاسخ زائران قمی را نوشت و وقتی نگاه امام هفتم به آن پاسخ ها افتاد، سه بار فرمود:«فَداها أبوها؛ پدرش فدیش باد».[5] از سخنان دیگر امامان نیز مقام والی حضرت معصومه(س) در میان فرزندان امام هفتم(ع) روشن می شود؛ چرا که فقط درباری زیارت آن بانو فرموده اند: «فَمَنْ زارَها وَجَبَتْ لَهُ الجَنّّةُ؛ پس هر کس او (فاطمه) را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود».[6] ین مضمون که از امام کاظم(ع) ، حضرت صادق(ع) ، حضرت رضا (علیه السلام)، و حضرت جواد(ع) نقل شده است، درباری هایچ یک از فرزندان امام هفتم نیامده است. شاهد دیگر بر عظمت آن بانو، ژرف نگری عمیق او به مهم ترین مسئله شیعه یعنی امامت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است. آنچه در ادامه خواهد آمد، نگهای است به سخنان آن بانو در دفاع از امامت. حضرت معصومه حدود بیست سال از دوران خلافت مأمون را درک کرد؛ چرا که آغاز خلافت او از سال 170 و پایان آن سال 193 بود و حضرت معصومه در سال 173 به دنیا آمد. بنی عباس که از نسل عمومی پیامبر اسلام(ص) (عباس بن عبدالمطلب) بودند، از انتساب خود به خاندان رسالت بهره برداری تبلیغاتی می کردند و خود را وارث بر حق خلافت می دانستند؛ اما هارون الرشید بیش از دیگران فریب کاری می کرد. نقل شده است که هارون روزی به زیارت قبر مطهر پیامبر اسلام(ص) رفت و جمعیت فراوانی به استقبال او آمده بودند. او رو به قبر پیامبر کرد و گفت: سلام بر تو ی رسول خدا! درود بر تو ی پسر عمو! او با ین جملات می خواست، به مردم بفهماند که خلیفه پسر عموی پیامبر است و نوعی وراثت در کار است. حضرت موسی بن جعفر(ع) که در آن جمع حضور داشت و از اهداف او آگاه بود، با صدی بلند گفت: «السلامُ عَلَیکَ یا رَسُول الله السلام علیک یا اَبّهَ؛ سلام بر تو ی رسول خدا! سلام بر تو ی پدر!». هارون سخت از ین سخن ناراحت شد؛ به گونه ی که رنگش تغییر کرد و بی اختیار گفت: ین میی افتخار است.[7] هارون سرانجام حضرت را زندانی کرد و مظلومانه او را به شهادت رساند. در ین شریط افرادی باید به مردم بفهمانند که خلافت از طریق نص، وصیت و قرابت، به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و اولاد او اختصاص یافته است، نه به هر کس که صرفاً با پیامبر اکرم(ص) نسبتی دارد؛ چنان که حضرت معصومه(س) ین کار را انجام داد. آن بانو پس از درگذشت هارون به سال 193، تا 201 که سال رحلت حضرت معصومه است، با خلافت محمد امین و عبدالله مأمون هم عصر بود. مأمون کار را به جیی کشاند که به خود حق داد که به حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) پیشنهاد ولیتعهدی دهد؛ یعنی او خلیفه و امام بر حق از طرف پیامبر است و حق دارد که دیگری را به خلافت یا ولیتعهدی برگزیند. امام هشتم به خوبی مقصود مأمون را می دانست و از ین رو، وقتی که مأمون گفت: «می خواهم خودم را از خلافت عزل و آن را بری تو قرار دهم و با تو بیعت کنم»، حضرت رضا فرمود: « اگر ین خلافت از آن تو باشد و خدا بری تو قرار داده، پس جیز نیست که لباسی (خلافتی) را که خداوند بر تو پوشانده، در آوری و به دیگری واگذار کنی و اگر خلافت از آن تو نیست، جیز نیست که آن را به من واگذار کنی؛ در حالی که حق تو نیست». مأمون گفت: ی پسر رسول خدا! باید ین امر (خلافت) را قبول کنی. حضرت فرمود: هرگز من ین کار را با رغبت (و اختیار) انجام نمی دهم. مأمون گفت: اگر خلافت را نمی پذیری، پس ولیعهد من باش تا بعد از من به خلافت رسی».[8] امام آن را هم قبول نکرد تا تهدید به قتل شد و با شریطی ولیتعهدی را پذیرفت که آن شریط نشانه عدم پذیرش ولیتعهدی بود.[9] در چنین شریطی باید مدافعان امامت ین نکته را بر مردم روشن کنند که خلافت طبق نص و سفارش پیامبر (ص) به امیرمؤمنان(ع) و امامان از نسل او اختصاص دارد. حضرت معصومه(س) چه در دوران هارون و چه در دوران مأمون با نقل احادیث متواتر و قطعی مربوط به امامت و خلافت امیرمؤمنان(ع) ، در ین زمینه اقداماتی را انجام داد که به نمونه هایی اشاره می شود. یکی از احادیث درباره امامت امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، حدیث متواتر و قطعی غدیر است که پیامبر اکرم(ص) در بخشی از خطبه غدیر فرمود: «ی مردم! من امر خلافت را به عنوان امامت و وراثت در نسل خود تا روز قیامت به ودیعه می سپارم و من ابلاغ کردم آنچه را که مأمور به ابلاغش بودم تا حجّت باشد بر حاضر و غیب و بر همی کسانی که حضور دارند یا ندارند، به دنیا آمده اند یا نیامده اند. پس حاضران به غیبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند».[10] حدیث غدیر را 110 نفر از صحابه بدون واسط از شخص پیامبر اکرم(ص) و 84 نفر از تابعین با واسطه نقل کرده اند و جمع زیادی از علمی اهل سنت هم آن را در کتب خویش گرد آورده اند.[11] متأسفانه ین حدیث خیلی زود به فراموشی سپرده شد، ولی همیشه افرادی بودند که ین حدیث را به یاد امت آورند. از جمله کسانی که در حساس ترین زمان ین حدیث را به گوش مردم رساند، حضرت فاطمه معصومه(س) است. امام حافظ محمد خزری شافعی (م813ق) از محمد بن بکر بن احمد قصری از حضرت فاطمه معصومه(س) و ... از فاطمه دختر امام صادق، از فاطمه دختر امام باقر، از فاطمه دختر امام سجّاد، از فاطمه و سکینه دختران امام حسین، از امّ کلثوم دختر فاطمی زهرا، از فاطمه زهرا(س) نقل می کند که فرمود: «اَنَسِیتُم قَوْلَ رَسوُلِ اللهِ یوْمَ غَدْیرِ خُمٍّ: مَنْ کَنْتُ مَولاهُ فَعَلی مولاهُ؛ یا سخن رسول خدا(ص) در روز غدیر خم را فراموش کردید که فرمود: هر که من مولی اویم، علی مولی اوست؟»[12] جالب ین است که فاطمیات در طول اعصار ین حدیث را نقل و منتشر کرده اند تا حجّت بر مردم تمام باشد.[13] بیان ین حدیث از سوی حضرت معصومه(س) در دوران خلافت هارون و مأمون که خود را پیشوی بر حق مسلمانان می دانستند، سخت بر ضد آنان بود و در اثبات حقانیت امامت حضرت موسی کاظم(ع) و حضرت رضا (علیه السلام) بسیار تأثیر داشت و جانانه ترین دفاع از امامت به حساب می آمد.
حضرت معصومه در دفاع از امامت
جایگاه ویژی حضرت معصومه(س)
دفاع از امامت
1. حدیث غدیر
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: حضرت معصومه در دفاع از امامت
اذن دخول ضريح، لحظهاي تا بينهايت... كريمه، كوثر كوير...
زيارتش بهانه نميخواهد!
زيارتش بهانه نميخواهد! «اللهاكبري»
بياختيار به طرف ضريح كشيده ميشوي. شرمنده و خجل از اعمالت اما اميدوار به «شفاعتش» پا پيش ميگذاري. فرياد در حنجرهات خشكيده و غمي غريب روي دلت سنگيني ميكند. نفست بند آمده است. دستت را به پنجره ضريح گره ميزني. جاذبهاش تو را به نزديكتر ميخواند. پيشانيات كه سردي ضريح را ميچشد داغ دلت آرام از جا كنده ميشود. هرچه بلدي زمزمه ميكني به تمام اولياء متوسل ميشوي آنها را شفيع مي آوري و زبانت با تكتك واژهها زيارتنامه معاشقه ميكند و دلت ناگفتههايش را بيرون ميريزد. آتشفشان چشمانت ميجوشد و سيلاب اشك به پهناي صورتت ميدود حس ميكني كه پوستة قلبت ترك برداشته است در امتداد اين لحظههاي سرخ و سبز احساس غريب اما خوش به تو دست ميدهد. دوست داري كه سالها در همينلحظه بماني و اين لحظه به بينهايت متصل شود...
منبع: قدر شماره: 23
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: زيارتش بهانه نميخواهد!
۱. امام مهدی در زیارت نامه حضرت معصومه علیها السلام الف) عرض ادب و اهدای سلام سلام های این زیارت توأم با اسرار است[۲] یکی از آنها این است که تمام سلامهای عرضه شده به خدمت پیامبر و جانشینان او با صیغة مخاطب (السلام علیک) است ولی هنگام عرض ادب به پیشگاه دوازدهمین امام با صیغة غایب (السلام علی وصی من بعده) آمده است. این تغییر شیوه، برای توجه دادن زائر به امام غایب است. یکی دیگر از این اسرار لقب های امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است که عبارتند از نور، سراج، ولی ، وصی و حجت. ب) دعا برای فرج زائرین حرم و بارگاه حضرت معصومه علیها السلام ز خداوند متعال می خواهند: «اسئل الله ان یرینا فیکم السرور و الفرج؛ از خداوند می خواهم که سرور و گشایش شما را ببینم». قطعاً سرور اهل بیت علیها السلام ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. ج) رجعت زائر در این حرم مقدس عرضه می دارد: «و این یجمعنا و ایاکم فی زمرة جدکم محمد صل الله علیه و آله و سلم ، ما و شما را در زمرة جد بزرگوارتان حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم گردآورد». این درخواست برای روز قیامت نیست ، زیرا بهشت و مزایای آن در بخش های بعدی مطرح شده است، بلکه ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است. براساس عقیدة رجعت، معصومین علیها السلام در زمان ظهور به دنیا بر می گردند و همراه بودن با امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به منزله همراه بودن با سایر ائمه و قرار گرفتن در زمرة پیروان حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم است. ۲. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و کریمة اهل بیت و قم به زودی، کوفه از علم خالی شود و بساط علم از آن برچیده شود، آن چنانکه مار در لانه اش به خود می پیچد. آنگاه علم در شهری به نام قم ظاهر می شود و آنجا مرکز دانش وفضیلت می گردد تا جایی که در روی زمین حتی یک نفر مستضعف وناآگاه در دین باقی نمی ماند، حتی بانوان پرده نشین. و این در آستانة ظهور قائم ما خواهد بود که خداوند قم و اهل قم را قائم مقام حجت قرار می دهد وگرنه زمین خالی از حجت می شود وزمین ساکنان خود را در کام خود فرو می برد. در آن ایام، علم از قم به همة سرزمین های شرق وغرب جهان سرازیر می گردد و حجت خدا بر مردم کامل می شود و دیگر در روی زمین فردی نمی ماند که دین و دانش به او نرسیده باشد. سپس قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهور می کند و موجب خشم و غضب خداوند بر مردم می شود زیرا خداوند از هیچ بنده ای انتقام نمی گیرد،جز هنگامی که حجت خداوند را انکار کند.[۳]
نکته حایز اهمیت این جا است که در روزی که اسم قم در جزیرة العرب ناشناخته و گم بود. صادق آل محمد صل الله علیه و آله و سلم آینده آن را ترسیم فرمود اکنون حوزه علمیه قم، از حوزه علمیه هزارساله نجف، سبقت گرفته است و صدها مجتهد عالی مقام را در دامان خود به برکت حضرت معصومه علیها السلام پرورش داده است. مقصود از قائم مقامی اهل قم، مراجع تقلیدند، زیرا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آنان را جانشین خود قرار داده است. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در توقیعی به محمد بن عثمان عمری می فرماید: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله»[۴] پی نوشت ها: [۱] . ر.ک زندگانی کریمة اهل بیت علیها السلام که ده نمونه از عنایات امام مهدی علیها السلام در فصل یازدهم با عنوان «طلوع خورشید جهان افروز امامت از افق کریمة اهل بیت علیهم السلام ذکر شده است. [۲] . ر.ک زندگانی کریمة اهل بیت، ص۱۲۸. [۳] . بحارالانوار، ج۶۰، ص۲۱۳. [۴] . احتجاج، ج۲، ص۲۸۱. منبع : امان - شماره ۷
کریمه اهل بیت علیها السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف عنایات ویژه ای به حضرت فاطمه معصومه علیها السلام و حرم با صفای او و اهل قم به ویژه علماء دارد.[۱] تا جایی که که سبب رشد و شکوفایی معنوی این پایگاه جهت فرهنگ سازی معارف اسلامی خصوصاً مهدوی شده است
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف عنایات ویژه ای به حضرت فاطمه معصومه علیها السلام و حرم با صفای او و اهل قم به ویژه علماء دارد.[۱] تا جایی که که سبب رشد و شکوفایی معنوی این پایگاه جهت فرهنگ سازی معارف اسلامی خصوصاً مهدوی شده است. لذا در این مقاله به طور اختصار به پیوند آخرین معصوم علیها السلام با حضرت معصومه علیها السلام اشاره می نمائیم:
یکی از افتخارات شیعه، داشتن زیارت نامه هایی است که از معصومین علیها السلام به یادگار مانده است. در زیارت نامه حضرت معصومه علیها السلام ضمن مرور عالی ترین معارف شیعه، هشت بار با مقام ولایت، رابطة مستقیم برقرار می شود که سه مورد آن پیوند با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
امام صادق علیها السلام بیش از ۱۲۰۰ سال پیش فرمود:
موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسبها: کریمه اهل بیت علیها السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
اساسنامه خانواده قرآنی (3) (بایسته های خانواده از دیدگاه قرآن) اشاره: ویژگیهای مسؤول خانواده مسؤول خانواده، مانند هر مدیر و مسؤول دیگری صفات و ویژگیهایی دارد. این ویژگیها عبارت است عبارت است از: الف: وفای به عهد اولین و مهمترین ویژگی یک مسؤول وفادار بودن اوست. هر مدیری در هر جایگاه و مقامی باید نبت به انجام وظایفی که برعهده دارد، وفادار باشد. در بحث مربوط به «وفای به عهد» توضیح بیشتری در این زمینه بیان خواهد شد. ب: خداترسی یک مدیر همیشه در دل هراسی دارد که آیا می تواند مسؤولیت خود را آن گونه که خدا می خواهد به انجام برساند. اینان همواره این بیان قرآنی را سرلوحه کار خود قرار می دهند: «وَیَخشَونَ رَبَّهُم وَ یخافُونَ سُوءَ الحِساب» و از پروردگارشان می ترسند و از خستی حساب بیم دارند. قوامیّت به معنای سرپرستی است به گونه ای که مرد حافظ تمامی جنبه های رشد و تعالی خانواده خود باشد.البته واضح است که قوامیت و مسؤولیتهایی را به دنبال دارد. این مسؤولیتها درباره همسر و فرزندان است. و مرد باید تا آخر نسبت به آن وفادار باقی بماند.
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسبها: آرامش درزندگی
اسانامه خانواده قرآنی
(1)
(بایسته های خانواده از دیدگاه قرآن)
اشاره:
خانواده به عنوان رکین ترین رکن جوامع بشری و البته سرنوشت سازترین آنها، هماره مورد توجه جامعه شناسان و مربیان امور تربیتی بوده است.
این اجتماع کوچک، قطع نظر از کارکرد روانی اش –که کانونی آرامش زاست- بستری تربیتی و معرفتی نیز هست. افراد، نخست در دامن خانواده، روابط محبت آمیز، احترام متقابل و مسولیت پذیری را تجربه می کنند، و آنگاه از این آموخته ها در روابط پیچیده تر اجتماعی بهره می گیرند.
بنا بر گزارش آمار و ارقام، خلا تربیت درست خانوادگی، در بیشتر بزهکاران و مجرمان اجتماعی، به عنوان مهمترین عامل در ارتکاب رفتارهای هنجارشکنانه قلمداد شده است.
قرآن به عنوان، منبع اصلی و لایزال دین مبین اسلام، بر کارکرد انسانی و اجتماعی خانواده توجه داشته و دستوراتی نجات بخش و روشنگر در این باره فرود آورده است.
سلسله نوشتارهای "اساسنامه خانواده قرآنی" – که ان شاء الله بناست انتشاری مستمر داشته باشد- مجموعه ای است که می کوشد در پرتو تبیین ویژگیهای خانواده از منظر قرآن، با تکیه به یک سلسله راه کارهای عملی و کاربردی، شما را در دستیابی به یک خانواده موفق قرآنی رهنمون شود.
این سلسله با عنوان" به رنگ آسمان" و به قلم استاد دکتر سید محسن میرباقری ، عضو هیأت علمی دانشگاه و چهره نام آشنا در عرصه قرآن پژوهی کشور نوشته و تنظیم شده است. امید که سودمند و مقبول نظر افتد.
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسبها: آرامش درزندگی
اهمیت و جایگاه خانواده بر هیچ کس پوشیده نیست. انسانها از کودکی در کانون خانواده رشد می یابند و معمولاً انسانهایی از موفقیت بیشتری برخوردارند که کانون خانواده آنها گرمتر و محکمتر بوده است. در دنیای غرب که نظام خانواده جایگاه اصلی خود را از دست داده است مشکلات گوناگونی پدید آمده که حتی برخی از نویسندگان غربی هم بدان اعتراف دارند. هر انسانی احتیاجات و نیازهایی دارد که بسیاری از آن باید در کانون خانواده تأمین شود. خانواده ركن طبیعى و اساس اجتماع و واحد بنیادى جامعه اسلامى است و درحفظ و گسترش قدرت ملى نقش مۆثرى ایفا مى كند. در خانواده قرآنى التزام به تقوا و اجتناب از گناهانى مانند موسیقى و آواز خوانى حرام، شراب خوارى، غیبت و تهمت و رذایل اخلاقى مانند تكبر و حسد، مورد توافق همه اعضا مى باشد. البته ممكن است لغزش هایى صورت گیرد، ولى بناى افراد بر رعایت تقوا است. حقوق افراد مورد توجه و اصل بر عدالت است. به روابط با خویشاوندان، به ویژه والدین زن و شوهر، توجه مى شود و تعامل و حمایت اجتماعى بین خویشاوندان ارزش به شمار مى رود. خانواده موفق از نظر اسلام از هر مشكل و اختلافى مصون نیست، ولى در اختلاف ها حریم ها شكسته نمى شود و افراد پس از فرو نشستن هیجانات، به دنبال حل مشكل و حتى اصلاح و جبران ضعف ها و رفتارهاى نامناسب خود هستند. افزون بر این، باورهاى دینى پایدار، عدالت محورى و مدارا سه مفهوم مركزى خانواده مطلوب و موفق از دیدگاه اسلام است. « سیره خانوادگى ائمه (علیه السلام) نمونه كامل یك خانواده موفق و مطلوب اسلامى است. در این خانواده ها رابطه عاطفى بسیار عمیق است به گونه اى كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) عشق و محبت خود را نسبت به حضرت على(علیه السلام) در سخن با سلمان ابراز مى دارد. امامان معصوم(علیهم السلام) براى همسران خود شخصیت و اعتبار قائل بودند.(14) درامور اقتصادى، استقلال نظر آنها را ارج مى نهادند.(15) در امور معنوى از آن ها كمك مى گرفتند.(16) در برخورد با فرزندانشان محبت، احترام، بازى با آنان، پذیرش آنان، آزادى و در عین حال نظارت بر آنان، رعایت اعتدال بین آنها، دورى از تنبیه و سرزنش و به طور كلى نرمى و مدارا با آنان را اصل قرار مى دادند.»(17 و 18) و نیز باید گفت خانواده موفق خانواده اى است كه در همه جوانب مثبت و موفقیت آمیز، از رشدى متعادل و هماهنگ برخوردار باشد و از افراط و تفریط خوددارى كند.کانون آرامش زندگی به روایت قرآن
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسبها: آرامش درزندگی
هر گل که سرخ است از خون تو می روید
از نام تو می جوشد از نام تو می گوید
هر میغ که باران است از مهر تو می بارد
از نام تو سرشار است ای حب و ای محبوب
ای سالک بی دل ای قلب را مامن
ای روح را آرام هر گل که سرخ است
از خون تو می روید هان سرخ بین در
موطن جانانه هم مرکب عشق
داردهم جامه رندانه
موضوعات مرتبط:
برچسبها: یادگار عصر ما
قطع رحم
بي شك، قطع رحم از گناهان كبيره است و موجب عذاب آخرت مي شود و در قرآن مجيد از آن به شدت نهي شده است.
قطع رحم موجب لعن خدا است:
قرآن مجيد كساني را كه قطع رحم مي كنند سزاوار لعن خدا مي داند و مي فرمايد: فَهَل عَسَيتُم اِن تَوَلَّيتُم أن تُفسِدُوا فَي الارض وَ تُقَطِّعُوا اَرحامَكُم اوُلئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللهُ ...[1]
اگر رويگردان شويد آيا جز اين انتظار مي رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ آنها كساني هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته است ...
و در مورد ديگر مي فرمايد:
وَ الَّذينَ يَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ ميثاقِهِ وَ يَقطَعوُنَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن يُوصَلَ وَ يُفسِدوُنَ فِي الاَرضِ اوُلئِكَ لهُمُ اللَّعنَه وَ لَهُم سُوءُ الّدارِ.[2]
آنان كه پس از پيمان بستن، عهد خدا شكستند و هم آنچه را كه خدا امر به پيوند آن كرده (مانند رحم) بگسستند و در روي زمين فتنه و فساد برانگيختند لعن برايشان باد و بد جايگاهي براي آنان مقرر شده است.
قاطع رحم جزء فاسقان و زيانكاران است:
در جاي ديگر خداوند متعال كساني را كه عهد او را مي شكنند و قطع رحم مي كنند زيانكار مي شمارد:
اَلَّذينَ يَنقُضوُنَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ ميثاقِهِ وَ يَقطَعُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِه اَن يُوصَلَ وَ يُفسِدوُنَ فِي الاَرضِ اوُلئِكَ هُمُ الخاسِروُنَ.[3]
(فاسقان آنها هستند كه) پيمان خدا را پس از بستن مي شكنند و رشته اي را كه خداوند امر به پيوند آن كرده مي گسلند و در زمين فساد مي كنند. اينها زيانكارند.
موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسبها: خط قرمز های قرآن
کفران نعمت
نعمت هاي تکويني
جهاني که در آن زيست مي کنيم عالم وسائل و اسباب است و براي پيدايش هر موجودي در نظام آفرينش راه و مجراي خاصي مقرر گرديده که بايد از آن راه و بدان وسيله، جامهي تحقق بپوشد و به وجود آيد. نعمت هاي حضرت باري تعالي نيز از مجاري و طرقي که فضاي الهي بر آن تعلق گرفته است به مردم مي رسد، با اين تفاوت که مجراي بعضي از نعمت ها فقط علل تکويني و شرايط خاصي است که در نظام خلقت مقرر گرديده و دست انسان در پيدايش آنها مداخله ندارد، مانند نعمت آفتاب و تابش نور آن که حيات انساني و حيات نبات و حيوان وابسته به آن است و نعمت هاي بسياري از اين جرم بزرگ کيهاني عايد بشر مي گردد و همچنين نعمت باران که بر اثر تبخير آب، توليد ابر و شرايط جوي باران مي بارد و آدمي از وجود آب که مايه حيات او و ديگر موجودات زنده است بهره مند مي شود.
براي اداي شکر اين قبيل نعمت ها بايد حضرت آفريدگار را که معطي نعمت است در دل و زبان حمد نمود و از پيشگاه مقدسش درخواست ادامه نعمت داشت. بعضي از نعمت ها است که مجاري اعطاي آنها کساني از افراد بشرند و به شکل هاي مختلف آن نعمت ها به وسيله آنان به ما مي رسد، در اين قبيل موارد شرع مقدس دستور داده که علاوه بر شکر خداوند که خالق و معطي اصل نعمت است بايد راه وصول به آن نعمت را که انسان ها هستند شکر نمود و مراتب حق شناسي را در مقابل آنان ابراز داشت.
در اسلام شکر کسي که واسطه وصول نعمت به ما باشد بسيار مهم شناخته شده و در کنار شکر خداوند که صاحب نعمت است بايد واسطه وصول نعمت را نيز شکر نمود و حق خدمت او را بجا آورد و در اين باره روايات بسياري از اولياي گرامي اسلام رسيده است.
قال علي بن موسي الرضا ـ عليه السلام ـ : مَن لَم يشکُرِ المنعِمَ مِن المخلوقينَ لَم يَشکُرِ اللهَ عزّ وجلّ»؛[1]
حضرت رضا ـ عليه السلام ـ فرموده: «کسي که شکر نعمت مخلوق خدا را ادا نکند شکر خداوند خالق را ادا ننموده و بجا نياورده است».
شکر خدا و والدين
نعمت حيات و قوايي که براي ادامه آن لازم است بزرگ ترين نعمت خداوند براي ما است و بايد شکر اين نعمت بزرگ را به جا آوريم ولي مي دانيم که آن نعمت گرانقدر به وسيله پدر و مادر به ما اعطا شده است و اگر آن دو نمي بودند ما بوجود نمي آمديم بنابر اين طبق دستور اسلام، وظيفه داريم در نعمت زندگي، خداوند را شکر گذار باشيم و همچنين پدر و مادر را که مجراي اين فيض بزرگ بوده اند شکر نماييم. خداوند در قرآن شريف به انسان توصيه نموده است:
موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسبها: خط قرمز های قرآن
كم فروشي و غش در معامله
يكي از گناهاني كه به كبيره بودنش تصريح شده، كم فروشي است و اصل حرمتش از روي قرآن و سنت و اجماع و عقل ثابت است و در روايت اعمش از حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ و در روايت فضل بن شاذان از حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ جزء كبائر شمرده شده و ميفرمايند «البخس في المكيال و الميزان» كم دادن در كيل و وزن يعني هر گاه چيزي بكسي بفروشند يا اداي ديني نمايند چيزي از پيمانه و ترازو كم كنند.
در قرآن مجيد صريحاً وعده عذاب به شديدترين بياني داده شده و يك سوره از قرآن مجيد (سوره مطففين) به اين موضوع اختصاص داده و ميفرمايد «ويل بر كم فروشان است (عتاب و شدت و محنت براي كم فروشانست) آنان كه چون از مردم ميستانند و پيمانه را براي خود تمام و بزيادتي ميگيرند و هر گاه براي مردم ترازو و پيمانه ميكنند كم ميكنند (و بايشان ضرر ميزنند) آيا كم فروشان گمان ندارند كه پس از مردن براي روز بزرگي برانگيخته ميشوند روزي كه مردم به پا خواهند ايستاد براي امر پروردگار عالميان»[1].
نامه اعمالشان در سجين است: بايد بترسند و منزجر شوند و از كم فروشي و نترسيدن از عذاب روز جزا دست بردارند. بدرستيكه نامهي عمل فاجران در سجين است (يعني جايشان بواسطه كردار بدشان سجين است و آن چاهي است در جهنم يا آنكه اعمال ايشان در سجين نوشته ميشود كه آن دفتر اعمال كفار و فساق است) و تو نميداني كه سجين چيست مكتوبي است رقم شده يا اين كه بودن اعمالشان در سجين، حكمي است مقرر و نوشته شده[2].
و از قول شعيب چنين ميفرمايد «نكاهيد و كم نكنيد پيمانه را در پيمودن مكيلات و ترازو را در سنجيدن موزونات، بدرستيكه شما را در توانگري و فراواني نعمت ميبينم (يعني محتاج نيستيد كه احتياج شما را بخيانت وا دارد بلكه توانگريد و رسم حق گذاري آنست كه مردم را از مال خود بهرهمند كنيد نه آنكه از حقوقشان بازگيريد) و بدرستيكه باين خيانتي كه در مال يكديگر ميكنيد من بر شما ميترسم عذاب روزي را كه احاطه كننده است (يعني كسي از شما نميتواند از آن فرار كند) واي قوم من مكيل را تمام بپيمائيد و موزونات را تمام وزن كنيد بعدل و تساوي و چيزهاي مردم را كم نكنيد و در زمين فساد نكنيد و تباهي مجوئيد در حاليكه تبهكار باشيد (زيرا كم فروشي نظم اجتماع و امنيت عمومي را بهم ميزند)[3].
كم فروش ايمان ندارد: بنابراين از آيات قرآن استفاده ميشود كه كم فروش ايمان بروز جزا و حساب روز قيامت ندارد زيرا اگر يقين بلكه گمان مسؤوليت داشت كه در روز قيامت از او باز خواست ميشود و هر چه بمردم كم داده از او مطالبه خواهد شد هرگز بچنين خيانتي حاضر نميشد و اگر ايمان داشت ميدانست كه هر چند صاحب حق غافل و بيخبر از خيانتش باشد اما پروردگار عالم حاضر و مراقب اعمال اوست[4].
موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسبها: خط قرمز های قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
در روایات به نماز بسیار سفارش شده است. یکی از مسایل بسیار مهم و سنت حسنه، نماز جماعت خواندن است. معصومان علیهم السلام هم خود به نماز و نماز جماعت اهمیت میدادند و هم دیگران را به این مسأله سفارش مینمودند. به گونهای که پیامبر اسلام(ص) در برخی جنگها نماز را به جماعت میخواند. اصل اولیه آن است که این فریضه الهی به جماعت خوانده شود.
در نهضت عاشورا نیز هم اصل نماز و هم نماز جماعت جایگاه مهمی دارد. در برخورد کاروان حسینی با سپاه حرّ در مسیر کوفه ،وقت نماز که میرسد ،اذان گفته می شود و نماز جماعت برگزار میگردد و سپاه حرّ نیز به سیدالشهدا اقتدا میکنند.(1)این امر نشان از آن دارد که نهضتش بر اساس تعالیم اسلامی است.در این مکتب نماز ستون دین است و مورد توجه امام است. از این رو است که در زیارت نامه آن حضرت میخوانیم:
«أشهد أنّک قد أقمت الصلوة وآتیت الزکاة وأمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر؛(2) گواهی میدهم که نماز را برپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی». نماز را بر پا داشتن ، تنها به خواندن آن نیست ، بلکه تبلیغ برای آن و نمایاندن آن است که از راه های موثر آن ، خواندن به جماعت است.
حضرت در عاشورا بدان جهت نماز را به جماعت خواند تا اعلام نماید که جماعت خواندن نماز بسیار اهمیت دارد. به گونهای که در شرایط جنگی نیز این فریضه الهی باید با جماعت خوانده شود. امام با خواندن نماز جماعت در روز عاشورا اعلام نمود که سنت حسنه نماز جماعت را حفظ نمایید و در شرایط سخت نیز سعی کنید نماز تان را به جما عت بخوانید ،همان گونه که من در روز عاشورا - در آن شرایط سخت -نماز را به جما عت خواندم.
ضمن آنکه حجت را بر دشمنان خود تمام می کردند و به آنان می فهماند که به جنگ و قتل یک مسلمان مومن و معتقد به خدا برخاستند و دیگر هیچ عذری در پیشگاه الهی ندارند.
برخی از آنان از روی جهل و نادانی تصور می کردند که چون امام (ع) علیه دستگاه خلافت قیام کرده ، پس از دین اسلام خارج شده و کشتن حضرت جایز است ، اما نماز علنی امام به صورت جماعت ، این حربه از دشمنان گرفت و حجت را بر آنان تمام کرد.
مورخان نوشتهاند ظهر عاشورا، ابو ثمامه صائدی وقت نماز را به یاد حضرت آورد،امام او را دعا کرد که: «خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد». آن گاه به اتفاق جماعتی به نماز ایستادند و نماز خوف خواندند.(3)
پینوشتها:
1. فرهنگ عاشورا، ص 451.
2. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 17، ص 587.
3. فرهنگ عاشور، ص 452.
روز عاشورا که یاران امام(ع) به تدریج شهید شدند، ابوثمامه صائدی هنگام ظهر خدمت امام آمد و گفت: می بینم که دشمنان به تو نزدیک شده اند. به خدا قسم ! کشته نخواهی شد مگر آنکه من پیش از توکشته شوم. دوست دارم خدایم را در حالی دیدار کنم که این نماز را که وقتش نزدیک شده بخوانم.
امام نگاهی به بالا افکند و فرمود: نماز را به یاد آوردی، خدا تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. آری اینک اول وقت نماز است.
مهلتی از سپاه دشمن خواستند. آن گاه ابوثمامه و جمعی دیگر با امام حسین نماز جماعت خواندند.
ابوثمامه جزء آخرین سه یار امام بود که تا عصر عاشورا زنده ماندند.(1)
پی نوشت
1. فرهنگ عاشورا، ص 37 و دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 5، ص 288.
مردم ! ( خواندن و اقامه ) نماز را بر عهده گیرید. و ان را حفظ کنید. زیاد نماز بخوانید. و با نماز خود
را به خدا نزدیک کنید. " نماز دستوری است که در وقت های خاص بر مومنان واجب گردیده است. "
ایا به پاسخ دوزخیان گوش فرا نمی دهید. ان هنگام که از انها پرسیدند :
چه چیزی شما را به دوزخ کشانده است. ؟گفتند : " ما از نمازگزاران نبودیم. "
همانا نماز گناهان را چونان برگهای پاییزی فرو می ریزد. و غل و زنجیر گناهان را از گردن ها
می گشاید. پیامبر اسلام (ص) نماز را به چشمه اب گرمی که بر در سرای مردی جریان داشته
باشد تشبیه کرد. اگر روزی پنج بار خود را در ان شستشو دهد .هرگز چرک و الودگی در بدن او نماند.
همانا کسانی از مومنان حق نماز را شناختند که زیور دنیا از نماز بازشان ندارد. و روشنایی چشمشان یعنی اموال و فرزندان مانع نمازشان نشود.
خدای سبحان می فرماید : " مردانی هستند که تجارت و خرید و فروش .انان را از یاد خدا
و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات باز نمی دارد. "
رسول خدا (ص) پس از بشارت به بهشت .خود را در نماز خواندن به زحمت می انداخت. زیرا خداوند به او فرمود : " خانواده خویش را به نماز فرمان ده و بر انجام ان شکیبا باش.
پس پیامبر (ص) پی در پی خانواده خود را به نماز فرمان می داد .و خود نیز در انجام نماز شکیبا بود. "
نهج البلاغه مولا علی علیه السلام.
خداوند غنى و بى نیاز از همه چیز است، چون غیر از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نیازمند به او.
قرآن میفرماید : «اى مردم! شما همگى نیازمند به خدایید. تنها خداوند است که بى نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است».(1)
بنابر این خداوند بى نیاز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اویند. او است که همه نیازهاى مخلوقاتش را بر طرف میکند.
ما انسانها که یکى از مخلوقات خداییم، سراسر وجودمان را نیاز و احتیاج فرا گرفته است، مانند نیاز به آب و غذا و هوا و. . . که با نبود یکى از این ها قادر به ادامه حیات نیستیم. ما چند دقیقه یا چند ثانیه نمیتوانیم بدون هوا زنده بمانیم. همه این نیازمندی ها به وسیله آب و هوا و غذا و. . . بر طرف میشود که خداى مهربان با خلق آن نیاز ما را برطرف کرده است. آرى این خداى حکیم ومهربان است که به هنگام تولد بچه، خون را تبدیل به شیر میکند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذیه مینماید.
یکى از نیازهاى ما نیازهاى روحى است مثل احتیاج به محبت. از این رو بچههایى که در خانواده خود احساس کمبود محبت کنند، دچار اختلالات روحى و روانى میگردند. یکى از نیازهاى واقعى و اساسى روح بشر ، عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را براى تکامل آفریده است و تکامل او جز از راه عبادت و بندگى به دست نمی آید.
بنابر این خداوند نیاز به عبادت ما ندارد، بلکه ما محتاج به عبادت او هستیم که با بندگى او به نعمت هاى جاودان نایل شویم. قرآن میفرماید: « هر کسى کفر ورزد و حج را ترک کند، به خود زیان رسانده است. خداوند از همه جهانیان بى نیاز است». (2)
در آیه دیگر فرمود : «کسى که جهاد و تلاش کند، براى خود جهاد مى کند؛ چرا که خداوند از همه جهانیان بى نیاز است». (3)
در جاى دیگر میفرماید: « کسى که عمل صالحى به جا آورد، به سود خود به جا آورده ، و کسى که کار بدى انجام دهد، به زیان خود او است. سپس همه شما به سوى پروردگارتان باز میگردید». (4)
در آیه دیگر فرمود: «کسى که پاکى گزیند، به نفع خود او است». (5)
نتیجه اینکه انسان در پرتو اعمال صالح تکامل مییابد و به قرب خدا پرواز میکند وبه خوشبختى همیشگى میرسد. بر اثر جرم و گناه سقوط میکند و بر بدبختى ابدى گرفتار میشود.
عبادت خداوند انجام هر عملی است که انسان را به خدا نزدیک ساخته واز زشتی ها دور نماید .بنابر این عبادت خدا منحصر در نماز نیست.خدمت خالصانه به انسان ها و...نیز عبادت است. انجام هر عملی که در آیات و روایات به انجام آنها توصیه شده عبادت است.اما به نظر می رسد که مقصود از سوال نماز است.
بنابراین :خداوند به نماز ما نیاز ندارد، بلکه عبادت را بر ما واجب کرده تا به کمال انسانی نائل گردیم. نماز اسرار و فوایدی دارد و در ارتقای معنوی انسان نقش ایفا می کند، که از عبادات و مناجاتهای دیگر ساخته نیست. هر چند به تمام اسرار نماز نمیتوانیم آگاه شویم اما از آنجا که همه ما آفریده خدا هستیم و او به نیازهای روحی و جسمی ما آگاهتر است برنامه شبانهروزی خاصی برای ما قرار داده به نام نماز که باید با پرداختن به آن، نیازمندی خود را تأمین کنیم، نه سودی به خدا برسانیم. پی بردن به تمام آثار و فلسفه نماز و عبادت شاید در توان بشر عادی نباشد. در آیات قرآن و از طریق پیامبر و پیشوایان دینی نیز تنها بخشی از آثار و حکمتهای نماز و عبادت بیان شده است. با توجه به آیات و روایات در این زمینه، برخی از آثار و حکمتها چنین است:
1 - قرب معنوى
یکى از آثار بسیار مهم نماز قرب به خداوند است. این اثر روح عبادت و نماز را تشکیل مىدهد و یکى از آیات قرآن هدف آفرینش انسان عبادت بیان شده است (6) که حکایت گر بعد معنوى نماز و اهمیت آن است، امام على(ع) فرمود: «الصلوة قربان لکل تقى (7)، نماز وسیله تقرب هر پرهیز کارى به خداوند است». در برخى از روایات از نماز به عنوان معراج مؤمن یاد شده که اشاره به آثار معنوى آن مىباشد.
2 - یاد خدا و آرامش روانى
در قرآن آمده است: «اقم الصلوة لذکرى(8)، نماز را بر پا دار تا به یاد من باشى».
یکى از نویسندگان در تفسیر این آیه مىنویسد: «روح واساس و هدف و پایه و مقدمه و نتیجه و بالاخره فلسفه نماز همان یاد خدا است. همان «ذکر اللَّه» است که در آیه فوق به عنوان برترین نتیجه بیان شده است» (9) ذکر و یاد خداوند نقش تعیین کننده در آرامش روانى دارد. نماز به عنوان ذکر خدا به انسانهاى نماز گذار آرامش مىدهد، «ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب(10)، آگاه باشید یاد خدا مایه اطمینان است».
3 - عامل باز دارنده از گناه
یکى از آثار مهم نماز جلوگیر از گناه است: «إنّ الصلوة تنهى عن الفحشا و المنکر»(11). طبیعت نماز از آن جا که انسان را به یاد خدا نیرومندترین عامل بازدارنده یعنى اعتقاد به مبدأ و معاد مىاندازد، داراى اثر بازدارندگى از فحشا و منکر است. انسان که به نماز مىایستد و تکبیر مىگوید، خدا را از همه چیز بالاتر مىشمرد... بدون شک در قلب و روح چنین انسانى، جنبشى به سوى حق و حرکت به سوى پاکى و جهشى به سوى تقوا پیدا مىشود...»(12)
4 - گناه زدایى
یکى از آثار بسیار مهم نماز گناه زدایى است. نماز وسیله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهى است(13). پیامبر(ص) از یاران خود سؤال کرد: اگر بر در خانه یکى از شما نهرى از آب صاف و پاکیزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهید، آیا چیزى از آلودگى و کثافت در بدن او مىماند؟ در پاسخ عرض کردند،نه. حضرت فرمود: نماز درست هماننداین آب جارى است. هر زمان که انسان نماز مىخواند، گناهانى که در میان دو نماز انجام شده است، از بین مىرود.»(14)
5 - غفلت زدایى
بزرگترین مصیبت براى رهروان راه حق آن است که هدف آفرینش خود را فراموش کنند و غرق در زندگى مادى و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حکم این که در فواصل مختلف در هر شبانه روز پنج بار انجام مىشود، مرتباً به انسان اخطار مىکند و هشدار مىدهد و هدف آفرینش او را خاطر نشان مىسازد... و این نعمت بزرگى است که انسان وسیلهاى در اختیار داشته باشد که در هر شبانه روز چند مرتبه به او بیدار باش گوید.(15)
6 - تکبر زدایى
یکى از عوامل مهم تکبر زدایى نماز است، زیرا انسان در هر شبانه روز هفده رکعت و در هر رکعت دو بار پیشانى بر خاک در برابر خدا مىگذارد و خود را ذره کوچکى در برابر عظمت او مىبیند، از این رو پردههاى غرور و خودخواهى را کنار مىزند. از این رو على(ع) بعد از بیان فلسفه عبادت، یکى از آثار نماز را تکبر زدایى بیان نمود: «خداوند ایمان را براى پاکسازى انسان هااز شرک واجب کرده است و نماز را براى پاکسازى از کبر»(16).
7 - عامل پرورش فضائل اخلاقى
نماز روح اخلاص و خداباورى را در انسان افزایش مىدهد و نتیجه آن پرورش فضایل اخلاقى است. انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار دیوار طبیعت بیرون مىبرد و به ملکوت آسمانها دعوت مىکند و با فرشتگان هم صدا مىشود و خدا را درهمه حال حاضر و ناظر مىداند.
8 - همگرایى
علاوه بر آثار مذکور که معمولاً آثار نماز محسوب مىشودند، یکى از آثار مهم اجتماعى و سیاسى نماز، همگرایى است. برگزارى نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمایش مىگذارد زیرا مسلمانان با صفوف فشرده در کنار هم قرار گرفته و با اوضاع سیاسى و اجتماعى جهان آگاهى پیدا مىکنند. خطیب جمعه با بیان احکام و طرح مسایل سیاسى و اجتماعى به نمازگزاران رشد سیاسى مىدهد. شاید به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است که در آموزههاى دینى به این دو فریضه اهمیت خاصى داده شده است.(17) پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده است. هر کس آن را در حیات من یا بعد از وفات من به سبب کم اهمیتی یا انکار ترک کند، خداوند او را پریشان مىکند و به کار او برکت نمىدهد. بدانید نماز او قبول نمىشود، بدانید زکات او قبول نمىشود، بدانید حج او قبول نمىشود،..، تا از این کار توبه کند...»(18).
9 - نفى طاغوت و ایستاگى در مقابل ستم
انسانى که فقط خداوند را عبادت نماید در مقابل او سر تعظیم و تسلیم فرود آورد، هر چه غیر خداوند است، براى او حقیر و کوچک مىشود و کسى نمىتواند با ظلم و ستم بر او چیره شود. در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسلیم فرود نمىآورد و با طاغوت کنار نمىآید. خداوند این مسئله را یکى از اهداف بعثت پیامبر(ص) دانسته است: « میان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم تا خداوند را عبادت نمایید و از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهیز کنید.(19)
پى نوشتها:
1 .فاطر (35) آیة 15.
2 .آل عمران (3) آیة 97
3 .عنکبوت (28) آیه 6.
4 .فجر (89) آیه 27-30.
5 .ذاریات (51) آیه 56.
6 .ذاریات(51)، آیه 56.
7 .نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسیر نمونه، ج 16، ص 292.
8 .طه(20)، آیه 14.
9 .تفسیر نمونه، ج 16، ص 289.
10 .رعد(13)، آیه 28.
11 .عنکبوت (29)، آیه 45.
12 .تفسیر نمونه، ج 16، ص 284.
13 . همان، ص 290.
14 . وسایل الشیعه، ج 3، ص 7.
15 . تفسیر نمونه، ج 16، ص 290 - 291.
16 . نهج البلاغه، کلمات قصار 252.
17 . جمعه (62) آیهى 9، تفسیر نمونه، ج 24، ص 125 به بعد.
18 . وسایل الشیعه، ج 5، ص 7.
19 . نحل (16)، آیه 36.
موضوعات مرتبط: نماز
برچسبها: نقش نماز در باز سازی معنوی جوان ؟
پاكدامني ازبرجسته ترين كمالات انسان و از برترين ارزش هايي است كه آموزه هاي ديني ما به ويژه در قرآن كريم بر آن تأكيد فراوان شده است.
قرآن اساس رابطه زن و مرد و يكي از صفات و خصلت هاي برجسته مؤمنان را پاكدامني و عفت مي داند و مي فرمايد: والذين هم لفروجهم حافظون¤ الا علي ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين¤ فمن ابتغي وراء ذالك فاولئك هم العادون؛ وآنان كه شرمگاه خود را نگه مي دارند، جز بر همسران يا كنيزان خويش، كه در نزديكي با آنان مورد ملامت قرار نمي گيرند و كساني كه غير از اين دو بجويند از حد خويش تجاوز كرده اند.» (مؤمنون 7-5)
كسي كه پاكدامني را پيشه خود سازد، احساس گناه و تنفر ازخود را ندارد و روح او از آشفتگي و اضطراب به دور مي ماند و در آرامش و اطمينان به سر مي برد.
امام علي(ع) يكي از آثار عفت را دوري از پستي ها مي داند و مي فرمايد: «عفت انسان را حفظ مي كند و او را از پستي ها نگه مي دارد.»9
خداوند سبحان، در سوره نور با دعوت عمومي مردان وزنان به حيا، عفت و پاكدامني در همه زمينه ها، آنها را به بازگشت به سوي خويش دعوت مي كند: «و توبوا الي لله جميعاً ايهاالمؤمنون لعلكم تفلحون؛ و همگي به سوي خدا بازگرديد اي مؤمنان! تا رستگار شويد.»(نور13)
خدا در اين آيه از انسان ها مي خواهد كه اگر در گذشته كارهاي خلافي در اين زمينه انجام داده اند توبه كنند وبراي نجات و فلاح به سوي خدا آيند كه رستگاري تنها بر در خانه اوست.
راضي بودن به قضا و قدر الهي از درجات بالاي ايمان و يكي از راه هاي رسيدن به آرامش است.كسي كه به قضا و قدر الهي اعتقاد داشته باشد، هر تقديري راكه خدا براي او درنظر گرفته باشد را خير و نيكي مي داند و بر چيزهايي كه در دنيا ازدست مي دهد، غمگين و ناراحت مي گردد. امام صادق(ع) مي فرمايد: «نشاط و شادي، در پرتو راضي بودن به رضاي خدا و يقين به دست مي آيد و اندوه وغم، درشك و ناخشنودي از مقدرات الهي حاصل مي شود.01
خداوند در قرآن در رابطه با قضا و قدر در مصيبت ها و سختي ها اين گونه مي فرمايد: «ما اصاب من مصيبه في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان تبراها ان ذالك علي الله يسير؛ هيچ مصيبتي به مال يا به جانتان نرسد مگر پيش ا زآنكه بيافرينيمش، در كتابي نوشته شده است. و اين بر خدا آسان است.» (حديد24)
در اين آيه، خداوند متعال از مردم مي خواهد كه مصيبت و سختي ها را قضا وقدر حتمي از جانب خدا بدانند كه مي بايست انجام شود و انسان بايد در برابر آن صبر و شكيبايي داشته باشد. كساني كه به قضا و قدر الهي اعتقاد داشته باشند، مي دانند كه سنت و قوانين الهي قابل تغيير نيستند: «فلن تجد لسئت الله تبديلا و لن تجد لسئت الله تحويلا؛ در سنت خدا هيچ تبديلي نمي يابي و در سنت خدا هيچ تغييري نمي يابي.»(فاطر 34)
بنابراين در مقابل اراده الهي سر تسليم فرود مي آورند و اينگونه به آرامش خواهند رسيد.
1. بحارالانوار، ج 31، ص344- الكافي
2. احاديث قدسي، ص68
3-كنزالعمال، ج3223
4. مستدرك الوسائل، ج11، ص:326
5. بحارالانوار، ج001، ص921
6. المي0زان في تفسيرالقرآن، ج61، ص66.1
7. الكافي ج: 2ص: 724
8. غررالحكم و درر الكلم، ص: 719
9. غررالحكم، ص625
10. بحارالانوار، جلد 17 و ص591
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسبها: راههاي كسب آرامش
تلاوت و حفظ قرآن نوعي ذكر خداوند است. انسان در پرتو نور قرآن از بسياري از نگراني ها و اضطرابات مصون مي ماند و احساس اطمينان و آرامش بيشتري مي كند.
خداوند در قرآن خطاب به پيامبر(ص) مي فرمايد: «و قال الذين كفروا لولا نزل عليه القرءان جمله واحده كذاك لنثبت به فوادك و رتلناه ترتيلا؛ كافران گفتند: چرا اين قرآن به يكباره بر او نازل نمي شود؟ براي آن است كه دل تو را بدان نيرو دهيم آن را به آهستگي وترتيب فرو مي خوانيم. (فرقان23)
خواندن قرآن و مداومت بر آن به تدريج موجب استحكام قلب و روح مي شود. وقتي كه قلب انسان ثابت و محكم شد، هيچ غم و ناراحتي نمي تواند آرامش آن را بر هم بزند. كساني كه توفيق انس با قرآن را پيدا مي كنند، جز به قرآن دل نمي بندند و به وسيله آن به آرامش مي رسند. پيامبر(ص) در اين باره مي فرمايد: «مثل قرآن مثل كيسه سربسته پر از مشك است. اگر آن را باز كني، بوي مشك فضا را معطر مي سازد و اگر به حال خود رها سازي، سود نمي بخشد. قرآن نيز، چنانچه به تلاوتش روي آوري، فضا را از عطر خود آكنده مي سازد و روان را نشاط مي بخشد؛ و اگر تلاوت نكني، در سينه ات پنهان مي ماند.»3
قرآن با الگودهي به انسان از جهات مختلف، راهنماي گرانبها و بهترين پشتوانه براي او مي باشد. عمل به دستورات قرآن، انسان را در جهت كسب معرفت كمال و نيل به سعادت و ايجاد آرامش هدايت مي كند.
يكي از فضايل انساني و از مهم ترين اركان ايمان، صبر است كه نقش مهمي در زندگي انسان و ايجاد آرامش روح و روان او دارد. صبر راه حل بسياري از مشكلات است.
صدهزاران كيميا حق آفريد
كيميايي همچون صبر آدم نديد
خدا در قرآن با مژده به صابران، اجر و پاداش آنان را نامحدود مي داند و مي فرمايد: «انما يوفي الصبرون اجرهم بغير حساب؛ صابران اجر و پاداش خود را بي حساب دريافت مي دارند.»(زمر01)
انسان مؤمن در برابر مشكلات مقاومت مي كند و از حوادث و سختي هاي زندگي شكوه نمي كند. او درپناه صبر، وجود خود را آرامش مي بخشد. هرگونه بي صبري باعث به وجودآمدن اضطراب و استرس در او خواهد شد.
امام صادق(ع) مي فرمايند: بسيار اتفاق افتاده كه يك ساعت صبر و شكيباي سبب شادي طولاي شده است و چه بسيار لذت كوتاهي در يك ساعت غم و اندوه طولاني به بار آورده است.»4
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسبها: راههاي كسب آرامش
آرامش گوهري ناياب و مهم ترين نياز انسان است كه نقش بسيار مهمي در سعادت و سلامت روحي او و جامعه دارد. انسان همواره در جستجوي آرامش است و براي به دست آوردن آن تلاش و كوشش مي نمايد. احساس امنيت و آرامش از مهم ترين ويژگي هاي انسان سالم به شمار مي رود، زيرا او در سايه اين آرامش مي تواند به رشد و كمال برسد.
خداوند در قرآن، به صورت زيبايي موضوع آرامش را بيان نموده و عوامل مؤثر بر آرامش روح و روان را به انسان ها معرفي نموده است كه در اين نوشتار به برخي از آن ها اشاره مي شود:
قرآن كريم، كتاب بزرگ انسان سازي و هدايت انسان به سوي خير و سعادت است كه به نحوي مطلوب تغييرات بسيار مفيد و مؤثري در شخصيت افراد به وجود مي آورد و از آنها افرادي با شخصيت كامل، آرام و مطمئن مي سازد. خداوند متعال از قرآن به عنوان نسخه شفابخش براي جان هاي دردمند مؤمنان، ياد مي نمايد و مي فرمايد: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيدالظالمين انا خساراً؛ و از قرآن آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان، نازل مي كنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمي افزايد.» (اسراء 82)
حضرت علي(ع) انسان ها را به استمداد از قرآن براي حل مشكلاتشان، فرامي خواند و مي فرمايد: «از اين كتاب بزرگ آسماني براي بيماري هاي خود شفا بخواهيد و براي حل مشكلاتتان از آن ياري بجوييد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است.» (نهج البلاغه خ176)
ايمان يك نوع حالت آرامش و اطمينان است كه بسياري از دردهاي روحي را درمان مي كند. قرآن، امنيت و آرامشي را كه ايمان در وجود مؤمن ايجاد مي كند اين گونه توصيف مي فرمايد: «الذين ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الا بذكر الله تطمئن القلوب؛ آنان كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرامش مي يابد. آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مي يابد.» (رعد 28)
ايمان انسان به خداوند، او را نسبت به كمك، حمايت و لطف خداوند اميدوار مي سازد و هرگونه شك و وحشت را از او دور مي نمايد. قرآن مي فرمايد: «هوالذي انزل السكينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم؛ هم اوست كه در دل هاي مؤمنان آرامش را فرو فرستاد، تا ايماني بر ايمان خود بيفزايند.» (فتح4)
ميزان آرامش روحي هر كس، بستگي به ايمان او دارد. انسان در پرتو بندگي خداوند از قيد بندگي غير او آزاد مي گردد و هرچه فرد ايمانش قوي تر باشد، آرامش روحي او نيز افزايش مي يابد. كساني كه ايمان ناپايدار و ضعيفي دارند، احساس آرامش كمتري دارند. به همين دليل، كافران هيچ بهره اي از آرامش و اطمينان ندارند.
امام باقر(ع) آرامش را همان ايمان مي داند و مي فرمايد: «آرامش، همان ايمان است.»1
آري ايمان به خدا به انسان اميد و توان مي دهد و او احساس مي كند به پناهگاه مطمئن و قدرتمندي متكي است؛ بنابراين او خود را ناتوان نمي بيند و هرگز نااميد نمي شود.
موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
برچسبها: راههاي كسب آرامش
جوانان و کارگزاران نظام
در اینجا سؤالى مطرح خواهد گشت و به دنبال آن به پاسخ آن خواهیم پرداخت. سؤال این است:
جوانان در میان کارگزاران نظام حضرت امیر(ع) چه جایگاهى داشتند؟
علی(ع) میفرمایند:
«الجاهِلُ صَغیرٌ و اِنْ کانَ شَیْخا، والعالِمُ کبیرٌ و اِنْ کانَ حَدَثا؛ نادان کوچک است هرچند سالخورده و پیر باشد، دانا بزرگ است، هرچند کوچک و خردسال باشد.»9
از این گفتار گرانسنگ امیرالمؤمنین(ع) میتوان استنباط کرد که ملاک و محور در تمام امور، بویژه در گزینش نیروهایى که پیکره و هسته مرکزى حکومت اسلامى را تشکیل میدهند، «تعهد، تخصص و شایسته سالاری» است. ملاک و محور اصلى در گزینشها، دانش توأم با دیندارى و شایستگى است و این معیار کلى، هیچ ارتباطى با سنّ و سال اشخاص ندارد.
با یک دقت عمیق میتوان چنین استنباط و تصوّر کرد که:
1ـ ممکن است فردى متخصص باشد ولى دیندار نباشد.
2ـ ممکن است کسى متعهد و دیندار باشد ولى متخصص نباشد.
3ـ ممکن است فردى متعهد باشد، متخصص هم باشد امّا شایستگى لازم براى یک امر مهمّ را نداشته باشد. مثلاً فردى که تخصصاش ادبیات زبان فارسى است به او نمیتوان امر قضاوت را واگذار کرد.
4ـ ممکن است فردى هم متعهد باشد، هم متخصص و هم شایستگى لازم براى یک امر مهمّ را داشته باشد، مثلاً فردى که متعهد و متخصص است، تخصصاش هم در حقوق باشد، در این صورت، هم میتوان وى را به عنوان قضاوت بکار گرفت و هم او را به عنوان نماینده مردم در مجلس قانونگذارى انتخاب نمود و هم به عنوان وکیل به معناى خاص.
آنچه از «روح اسلام و روح روایات» به دست میآید، قسم چهارم از اقسام چهارگانه فوق است که بطور خلاصه از آن به «شایسته سالاری» نام میبریم. این ملاک و مبنا، سنّ و سال، رنگ پوست، چپ و راست و خویشاوندى نمیشناسد. جوان متعهد است، تخصصاش در نیروهاى مسلّح بسیار بالا است، در این صورت، وى شایسته است به عنوان فرمانده لشکر، در نیروهاى زمینى منصوب گردد.
«رُبَّ صَغیرٍ اَحزَمُ مِنْ کَبیرٍ؛ بسا خردسالى از بزرگ دور اندیشتر است.»
در جاى دیگر فرمودند:
«اُنظُرْ فى حال کُتّابکَ فَوَلِّ على اُمورِکَ خَیرَهُمْ، واخْصُصْ رَسائلِکَ التى تُدْخِلُ فیها مَکائدَکَ و اَسرارَکَ باَجْمَعِهِمْ لِوُجودِ صالحِ الاَخلاق؛ درباره کاتبان خود بنگر، و بهترینشان را بر سر کار بیاور، و نامه هایى را که در آن تدبیرها و رازهایت نهان است، از میان جمع کاتبان به کسى مخصوص دار که صالحتر از دیگران است... .»10
همچنین در جاى دیگر فرمود:
«فانَّ الرّجالَ یَتَعرّضُونَ لِفَراساتِ الوُلاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَیْسَ وَراءَ ذلکَ مِنَ النّصیحةِ والامانَةِ شَیءٌ...؛ مردمان براى جلب نظر والیان به آراستن ظاهر میپردازند، و خوش خدمتى را پیشه میسازند. امّا در پس آن، نه خیرخواهى است و نه از امانت نشان. لیکن آنان را بیازماى به خدمتى که براى والیان نیکوکار پیش از تو عهدهدار بودهاند، و بر آن کس اعتماد کن که میان همگان اثرى نیکو نهاده، و به امانت از همه شناختهتر است.»11
با توجه به این اصل اساسى، یعنى «شایسته سالاری» در منابع و مبانى دینى، میتوان گفت:
از نیروى جوان، در صدر اسلام به نحو شایسته استفاده میشد. اولین کسى که به پیامبر اسلام(ص)، اسلام و ایمان آورد، جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
و اوّلین کسى که به عنوان جانشین حضرت محمّد(ص)، منصوب گردید، جوانى بود به نام على بزرگ(ع). کسى که:
عشق بازى که هم آغوش خطر خُفت در خوابگه پیغمبر(ص)12
جوانى بود به نام على بزرگ(ع).
پیامبر(ص)، علی(ع) را که چهرهاى بسیار جوان داشت براى امر قضاوت به یمن فرستاد.13
کسى که قالع باب خیبر است، جوانى بنام على بزرگ(ع)... .
آیا تا به حال فکر کردهاید که تمام عظمتهاى بزرگ زندگى فاطمه زهرا(س)، در دوران نوجوانى و جوانى بوقوع پیوست و مدّت عمر حضرت زهرا(س) از هیجده سال تجاوز نکرد؟!
«آئین مقدّس اسلام در چهارده قرن قبل، ضمن برنامههاى جامع و سعادتبخش خود توجّه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادّى و معنوى، تربیتى و روانى، اخلاقى و اجتماعى، دنیوى و اخروى و خلاصه از کلیه جهات، تحت مراقبت کامل قرار داده است.»14
امام علی(ع):
«اَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنا ما عَسى أَنْ یَکونَ بغیْضَکَ یَوْما ما وَ اَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنا ما عَسى أَن یَکوُنَ
حَبیبَکَ یَوْما ما». (تحف العقول، ص210)
در دوست داشتن میانه رو باش، چه بسا دوست روزى دشمن گردد و در دشمن نیز میانه رو باش،
شاید روزى دشمن، دوست تو گردد.
میکردند. امّا اکثر آنها، آنطور که به تاریخ استناد میشود جوانان بودند. بعد از آن هم، در جنگها و کارهاى دیگر همین جوانها فعّال بودند.
در زمان پیروزى انقلاب و بعد هم در مسئله جنگ و این هشت سال دفاع مقدّس، همه جوانان بودند. اگر کسى با جبهه سر و کار داشت و میرفت آنجا، گاهى پیرمرد آنجا بود، ولى خیلى کم بود.15
در عصر کنونى، مزارع سرسبز و خرّم با سعى و کوشش نسل جوان آباد است، چرخهاى عظیم صنایع سنگین با نیروى جوانان در حرکت است، ذخایر طبیعى آن در اعماق معادن نهفته است با همّت نسل جوان استخراج میشود، کاخهاى مجلّل و آسمان خراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذیر جوانان بپا داشته است، عمران و آبادیها، مدیون کار و کوشش نسل جوان است، پایههاى اقتصادى کشورها بر نیروى فعّاله جوانان استوار است، دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنیت مملکتها بر عهده نسل جوان است. خلاصه در همه کشورها آثار پُر ارج فعالیت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نیروى خستگى ناپذیر نسل جوان مایه امیدوارى تمام ملتها است.16
از میان معصومین(ع) ، هم داریم، نوجوان و جوانى که به امامت منصوب گشتند. امام جواد(ع) در حدود هشت سالگى به امامت رسید ودر بیست و پنج سالگى به شهادت رسید. این خود یک استراتژى زیبا است و تفکر برانگیز، تا شایسته سالارى زیبا، به نام معصومین(ع) در تاریخ ثبت گردد.
امام هادی(ع)، در حدود ده سالگى به امامت منصوب گشتند و در چهل و سه سالگى به شهادت رسیدند.
امام حسن عسکری(ع)، در حدود بیست و دو سالگى به امامت منصوب گشتند و در بیست و هشت سالگى به شهادت رسیدند.
امام مهدی(عج)، در حدود پنج سالگى به امامت رسیدند و تاکنون ادامه دارد.
به هر تقدیر، «طرح و برنامه شایستهسالاری» از ناحیه معصومین بوده و به نام آنها در تاریخ ثبت و ضبط گشته است و از ناحیه آنها به اجرا هم درآمده است.
امّا کارگزاران حضرت امیر(ع):
با تحقیق اجمالى که انجام شد، از میان کارگزاران حضرت امیر(ع):
1ـ هم گروه سنّى جوان ایفاى نقش میکردند.
2ـ هم گروه سنّى میانسال.
3ـ و هم گروه سنّى بزرگسال.
نمونه هاى چند
محمّد ابن ابى بکر عظیم المنزله از خواص یاران امام(ع) بوده که در سال حجة الوداع سال دهم هجرت بدنیا آمده و در سال سى و هشت هجرى در زمان خلافت حضرت امیر(ع)، در مصر به شهادت رسیده است، حضرت امیر(ع) حکومت مصر را به او واگذار فرموده و در یک عهدنامه نسبتا طولانى او را به عدالت و برابرى بین مردم امر کرده است.
همانطورى که پیدا است، محمّد بن ابى بکر در سنین کاملاً «جوانی» حکومت مصر از ناحیه امام علی(ع) به وى واگذار شد.17
امام علی(ع) در نامه سى و پنج میفرمایند:
مصر را فتح کردند (لشگر معاویه آن را گرفتند) و محمد بن ابیبکر که خدایش بیامرزد شهید شد، از خدا مزد و پاداش او را میخواهیم که براى ما فرزندى خیراندیش و مهربان، و کارگردانى رنج کشیده، و شمشیرى برنده، و ستونى جلوگیرنده بود.
محمّد ربیب یعنى پسر زن امام (ع) بود، مادرش اسماء دختر عُمَیس خثعمیّه است خلاصه چون محمّد را امام(ع) تربیت نموده بود او را فرزند میخواند... .18
زیاد ابْن ابیه، در طائف سال فتح مکّه یا سال هجرت یا روز جنگ بدر بدنیا آمده، و پیغمبر اکرم(ص) را ندیده، و در همه جا با حضرت امیر(ع) و بعد از آن حضرت، با امام حسن(ع) و تا زمان صلح آن بزرگوار با معاویه بوده و پس از آن به معاویه ملحق گردید، و در کوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرین امام حسن(ع) به مرض طاعون و وباء هلاک گردید.
زیاد ابن ابیه تقریبا در سنّ جوانى بود که حضرت امیر(ع) وى را طى عهدنامهاى حاکم فارس گردانیده بود که آن دیار را نیکو ضبط کرده، نگهدارى مینمود و از این رو معاویه نامهاى به او نوشت تا او را به برادرى بفریبد. ـ او برادر معاویه بوده است ـ چون به امام(ع) خبر رسید به زیاد نوشت:
آگاه شدم که معاویه نامه اى به تو نوشته میخواهد دلت را (از راه نیکبختی) بلغزاند، و میخواهد در تیزى و تندى (زیرکی) تو رخنه کند... .19
از آنجایى که ملاک و معیار امام(ع) شایسته سالارى است، زیاد ابن ابیه را که برادر معاویه میباشد، در بدنه حکومت بکار میگیرد و او را به عنوان حاکم فارس منصوب گردانید.
زیاد ابن ابیه جوان تیز، تند و باکفایتى بوده اگرچه با گذشت زمان از خود بیکفایتی نشان داده است... .
عمر بن ابى سَلَمه مخزومى که تولدش دوم هجرت و وفاتش هشتاد و سه هجرى، وى هم در پنج سال آخر حکومت حضرت علی(ع) جوانسال بوده که حضرت، طیّ نامهاى او را که از جانب حضرت امیر(ع)، بر بحرین حاکمیت داشت عزل نمود.21
صعصعة بن صوحان عَبدیّ از یاران بزرگوار مولاى متقیان و کسى است که گفتهاند بیش از دیگران و با معرفت کامل به حقّ، علی(ع) خود را میشناخت.
او محضر رسول اکرم را درک نکرده و در زمان خلیفه دوّم بسیار جوان بود. روزى در محضر آن خلیفه بود که موضوع مشورت در باب مالى پیش آمد. او به خلیفه متذکر شد که مشورت جایز نیست، زیرا قرآن تکلیف را معیّن نموده است.
خلیفه تصدیق کرد و او را ستود. صعصعه از جمله کسانى است که امام حسن براى او از معاویه امان گرفت ولى معاویه در دیدار او گفت دلم نمیخواست به تو امان داده باشم. صعصعه گفت: من اصلاً دلم نمیخواست تو عنوان خلیفه داشته باشی. معاویه او را مجبور کرد به منبر برود و علی(ع) را سبّ کند. او هم به منبر رفت و پس از ایراد مطالبی گفت:
کسى که شرّ خود را به خیر خود مقدّم داشته مرا امر کرد که على را لعن کنم، «خداوند او را لعنت کند.»22
مردم همه آمین گفتند. معاویه گفت مقصودت من بودم و او را دوباره به منبر فرستاد. صعصعه این بار گفت: معاویه مرا دستور داده که على را لعنت کنم. من لعنت میکنم کسی را که على را لعن کند، مردم همه آمین گفتند و معاویه روى این اصل او را تبعید کرد. صعصعه در مرگ امام خود اشعار سوزناکى سروده است. به امام فرمود یا علی! خلافت را زینت دادى و آن تو را زینت نداد.
صعصعه در صفین در رکاب مولاى متقیان بود و همراه ابن عباس براى مناظره با خوارج مأموریت داشت و آنها را پند داد و موفق شدند دو هزار نفر را برحذر داشته و به کوفه بازگردانند. او از طایفه بنیکلب و از نیکمردان کوفه بود.
صعصعه فاضل و در سخن بلیغ بود. برادرش زید هم چون او در دین مخلص بود و با برادر دیگرش به نام سیحان هر دو در صفین کشته شدند.23
میبینیم که یک جوان چقدر در بدنه حکومت حضرت امیر(ع)، ایفاى نقش کرده است و چقدر میتواند نقش آفرینى بکند.
به هر حال، نمونه هاى بسیارى در تاریخ اسلام ثبت گشته است که جوانان جانانه و در مسیر دین اسلام و براى دفاع از اسلام، جانفشانى و جانبازى میکردند، و ذکر همه آن نمونهها در این مختصر میسّر نمیباشد.
خلاصه در میان کارگزاران حضرت امیر(ع)، هم جوانسالان ایفاى نقش میکردند و هم میانسالان و هم بزرگسالان. ملاک و معیار عزل و نصب حضرت امیر(ع) تعهد، تخصص توأم با شایستهسالارى بوده است.
در پایان به این نکته اشاره خواهیم داشت که مراد از بحث جوانان و جوانى، بدین معنا نیست که سالخوردگان مطرود هستند، نه خیر! مراد بحث شایستگیهاست و بحث بر سر این است که هر کس هر چه توان و تجربه دارد، بر «کف» بگذارد و براى خدمت به خلق خدا به میدان آید.
توان توأم با تجربه، تعهّد توأم با تخصّص و سپس توجّه به «شایسته سالاری» ملاک و مبناى حکومت اسلامى است و این است ضوابط کلى در حکومت دینى و اسلامی.
آنچه در عصاره بحث باید بدان اشاره شود، عبارت از این است که:
جوانى «هسته مرکزی» و بهار عمر هر انسان محسوب میشود و در احادیث از جوانى به دوران طلایى و نعمت الهى یاد شده است.
در واقع، جوان خورشید بزرگى است زمینى، منتها خروشان که در درون خویش «شدن و خودشکوفایی» را به همراه دارد.
جوان در اوّل جوانى، گام اوّل را براى ورود در جامعه بزرگ انسانى و جهانی برمیدارد که قبل از ورود در آن باید «فنّ و هنر» شناگرى را فرابگیرد تا بتواند خویش و یا انسانیت انسانها را از غرق شدن نجات دهد و گوهر گرانبهاى انسانیت را از اعماق اقیانوسها، بیرون بکشد.
حضرت امیر(ع)، در گفتارى کوتاه امّا زیبا، خطاب به همه انسانها به ویژه به جوانان فرمودند: «مَنْ قَلَّ ذَلّ» یعنى خود کوچک بینى و خود باختگى ذلّت محض است و پوچی و پلیدى، پیامد پر خطر آن محسوب میگردد.
به هر تقدیر، جوان نباید منتظر نزول فرشته بنشیند، تا او را بر بال خود بنشانند و به عرش الهى ببرند. براى جوانها، تمام فرصتها، فرصت طلایى است، غفلت و از دست دادن آن، خودکشى پنهانى است، بدون آنکه خود بدان مطلع باشد.
حضرت امیر(ع) در مورد شایستگى جوانان میفرمایند:
رُبَّ صَغیرٍ احْزَمُ مِنْ کبیرٍ؛ یعنى بسا کوچکى که از بزرگتر دوراندیشتر است.
با استفاده از این سخن هنرمندانه، ما به بحث شایستهسالارى اشاره نمودیم و بدنبال آن به تخصص توأم با تعهد و در عین حال استفاده از توانائیها توأم با تجربیات که نتیجه آن شایسته سالارى است رسیدیم و در پایان اثبات نمودیم که «شایسته سالاری» در حکومت دینى امام علی(ع) تجربه شده است.
موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
برچسبها: جوانان از دیدگاه امام علی(ع)
اگر خواستيم اين نكته را خوب بفهميم و از تشبيه كاملاً دور باشيم، بايد به اين حقيقت توجه كنيم كه «خود» ما ـ يعنى آنچه با كلمه «من» از آن تعبير مى آوريم و در اين بين آن را «متجلى» در «جلوه ها» حساب مى كنيم ـ آن نيز به جاى خود جلوه اى است از يك حقيقت برتر و آن حقيقت برتر نيز جلوه اى است از حقيقت بالاتر، تا جايى كه به حضرت احديت منتهى شود: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ» و «هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» و «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» و «إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» و «وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى» و او است كه قائم به ذات خود است و بقيه قائم به او و تجليات او هستند. «متجلى» در اصل، يكى بيش نيست و فقط او است و بقيه هر چه هستند، تجلياتند و بس: «لَيْسَ فِى الدّارِ غَيْرُهُ دَيّار». با اين حساب، چگونه مى شود شبيه براى او وجود داشته باشد؛ چه در ذات، چه در صفات و چه در افعال: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ». اين سختى ها و گفتارها، همه براى اين است كه بتوانيم راهى براى معرفت نسبى او پيدا كنيم و مقصود به هيچ وجه اين نيست كه جناب او را تشبيه كرده باشيم؛ تعالى اللّه عن ذلك! اين قياس ناقصان بر كار رب جوشش عشق است، نز ترك ادب نبض عاشق بى ادب بر مى جهد خويش را در كفّه شه مى نهد بى ادب تر نيست زوكس در جهان با ادب تر نيست زوكس در نهان[18] در هر صورت، از طريق اين معرفت، مى توانيم تا حدودى به شناخت توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد افعال، نايل شويم و به عبارتى، وقتى فناى جلوه هاى «خود» در «خود» را خوب يافتيم، تا حدى فناى اشياء در حضرت حق را خواهيم فهميد و وقتى به معرفت توحيد نايل آمديم، بسيارى از حقايق آيات براى ما روشن مى گردد و نكات آنها براى ما تفسير مى شود. شئون مختلف «خود»: در «خود» فكرى ديگر مى كنيم. «خود» يا «من» خويش را چنين مى يابيم: در همان حال كه در جلوه «سامعه» مى شنود، در جلوه «باصره» هم مى بيند و در همين حال در جلوه «ذائقه» مى چشد و در جلوه «لامسه» لمس مى كند و نيز در همين حال در جلوه «عاقله» تعقل مى كند و در جلوه «متخيله» به تخيل مى پردازد و در جلوه هاى ديگر نيز كارهاى ديگر مى كند. در يك زمان، «خود» ما را شأن ها، شغل ها و كارها هست. كارى او را از كارهاى ديگر و شأنى او را از شأن هاى ديگر، بازنمى دارد. تنها قواى ادراكى نيست. در همان حال كه با قواى ادراكى با هر كدام به كارى پرداخته است، با قواى مربوط به تدبير بدن هم به تدبير مى پردازد؛ آن هم با هر يك از آنها به تدبيرى خاص در مجموع، در هر كدام از جلوه هايش شأنى دارد و در يك زمان همه اين شئون مختلف را دارا است؛ بدون اينكه شأنى مانع از شأن ديگر شود. وقتى در «خود» انديشيديم و «خود» را چنين يافتيم، مى توانيم تا حدودى درخصوص حضرت پروردگار، مسئله «لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»[19] را بفهميم و نسبتا تصور صحيح از آن داشته باشيم. اين، خصوصيت مخلوقى از آفريدگان پروردگار است كه در عين عجز و فقر و در عين اينكه مخلوقى است محدود و ضعيف؛ در حد خود مى تواند در يك حال و زمان، شئون متعدد و مختلف داشته باشد و شأنى او را مانع از شأن ديگر نباشد؛ يعنى، به اعطاى پروردگار متعال و به مشيت جناب او از چنين كمالى برخوردار باشد. حال بايد ديد پروردگارى كه آفريدگار او است، كيست و كمال وجودى خالق چيست و «لايَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» در خصوص جناب او ـ كه جمال و كمال لايتناهى است ـ به چه صورتى است؟ آنچه از اين معنا در «خود» مى بينيم، داده جناب او است و متناسب با وجود محدود ما و آنچه از اين معنا براى پروردگار متعال هست، از خود او است و متناسب با وجود نامتناهى او و منزه از هرگونه حدود و نواقص و پاك از هرگونه عيوب و نقايص. در يك حال، شئون مختلف داشتن و شأنى از شأنى مانع نگشتن، كمالى از كمالات وجودى است كه مطلق و نامحدود آن و اصيل و ذاتى آن، مخصوص حضرت حق است و تابش بسيار محدود و نازلى از آن به عطاى پروردگار در وجود ما نيز به چشم مى خورد. احاطه و استيلاى «خود»: در احاطه و استيلاى «خود» نسبت به «بدن» فكر مى كنيم. «خود» را، يعنى «منِ» خويش را نسبت به «بدن» محيط و داراى استيلاى خاص مى بينيم كه هر چه در آن و در نحوه آن به تعمق بپردازيم، تحير ما زياد مى شود. نه كيفيت و چگونگى اين احاطه و استيلا را مى يابيم و نه ابعاد اسرارآميز آن را مى فهميم. همين قدر مى بينيم احاطه و استيلايى در اين بين هست كه عميق و بسيار دقيق و حساب شده است. مى بينيم «خود» ما (يعنى آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مى شود)، به بدنِ ما احاطه و استيلاى مرموزى دارد. هر وقت اراده مى كند ـ كه حقيقت اين اراده را هم نمى يابيم ـ هر عضوى را بخواهد حركت مى دهد و هر تصرفى را بخواهد ـ البته در حيطه توان خود ـ انجام مى دهد. شما خود بينديشيد و ببينيد هر وقت اراده مى كنيد، بلند مى شويد، مى نشينيد، دست خود را حركت مى دهيد، چشم خود را مى بنديد و در محدوده اراده خود آنچه مى خواهيد، عمل مى كنيد. سپس در يكايك همين موارد به تعمق بپردازيد و مثلاً در آن حال كه دست خود را بى حركت نگه داشته و مى خواهيد حركت دهيد، فكر عميق بكنيد كه وقتى اراده مى نماييد و دست خود را حركت مى دهيد، چه مى شود؟ آن كه اراده مى كند، كيست و اراده آن چيست؟ نسبت آن با دست شما چگونه است؟ چه ارتباط، احاطه و استيلايى به دست شما دارد و كيفيت آن چيست؟ اصولاً وقتى اراده مى كند، چه مى شود و چه چيزى پديد مى آيد و چگونه؟ بالاخره در اين بين، چه اسرارى وجود دارد؟ ببينيد چه مى يابيد و عينا و شهودا چه درك مى كنيد و آيا مى توانيد به كنه قضيه برسيد و چگونگى امر را بيابيد؟
موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسبها: پرسش وپاسخ
خودشناسى و خداشناسى پرسش 3 . از آنجا كه معرفت خدا از راه معرفت نفس پيدا مى شود، خواستم بدانم منظور از «معرفت نفس» يا خود شناسى چيست و چطور مى توان به آن دست پيدا كرد؟ اين پرسش ناظر به روايت مشهورى از حضرت على (علیه السلام) است كه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[9]؛ «هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است». اين حديث شريف و روايات ديگرى كه حاكى از ملازمه اكيد ميان شناخت انسان و معرفت خداوند است؛ تفسيرهاى فراوانى را در بر داشته و بحث هاى دامنه دارى را فراروى انديشمندان نهاده است و از آنجا كه صاحب كتاب مقالات اين موضوع را با بيانى شيوا و جذاب و در عين حال عميق و تكان دهنده و راه گشا مطرح فرموده، بخشى از مطالب آن با تلخيص و تصرف بيان مى شود: فكر در «خود»: خداوند مى فرمايد: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِى الاْفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ...»[10]؛ «خودِ» انسان از جمله مجارى فكر است كه قرآن كريم به آن، دعوت و بر آن تأكيد مى كند. فكر در «خود»، ابعاد زياد و صورت هاى گوناگون دارد كه همه آنها اگر درست انجام گيرد، مفيد و در سفرِ الى الحق لازم است. در يك تقسيم كلى، فكر در «خود» به دو «قسم» تقسيم مى شود: 1. فكر در خصوصيات وجودى صفات خود، به نحوى كه به آثار وجودى بسيار عميق خويش پى برده و از طريق آن، اسرار عميق توحيد و حقايق عالى هستى را بيابيم. 2. سفر در «خود» و سير در آن؛ به نحوى كه از همه چيز منقطع و منصرف شويم و به حقيقت خود برگرديم و حقيقت نورى ما تجلّى كند و باب معرفت و شهود به روى ما باز شود و اين فكر، همان فكر مخصوص و راه گشاست كه از امور بسيار مهم در سلوك به شمار مى آيد. يكى ره برتر از كون و مكان شو جهان بگذار و خود در خود جهان شو[11] فكر درخصوصيات وجودى «خود»: قسم اول از فكر در «خود»، فكر در صفات و خصوصيات وجودى خود است. اين فكر در عين اينكه ما را با آثار وجودى بسيار عميق خود و با اسرارآميز بودن حقيقت خويش آشنا مى سازد، موجب معرفت و بصيرت ما درخصوص حضرت حق و صفات و افعال او و به عبارتى، موجب معرفت توحيد و مراتب آن و آگاهى از هستى و حقايق آن مى گردد. از اميرالمؤمنين (علیه السلام) روايت شده است: «من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كل معرفة و علم»[12]؛ «هر كس «خود» را بشناسد، به نهايت هر معرفت و هر علمى رسيده است». روشن است هر چه فكر در «خود»، عميق تر و بيشتر باشد و شناخت از آن كامل تر گردد، به همان اندازه شناخت حقايق نيز كامل تر و عميق تر خواهد بود و اصولاً بايد گفت: فكر در «خود» است كه مى تواند مبدأ شناخت حقايق وجود گردد هر چه در «خود» فكر كنيم و با «خود» آشنايى بيشتر تحصيل نماييم، مى توانيم به حقايق هستى نيز معرفت پيدا كنيم و آنها را بشناسيم؛ و به عكس، هر چه از فكر در «خود» دور باشيم و از آن بى خبر بمانيم، از حقايق هستى هم دور و به آنها نيز جاهل خواهيم بود. به اين معنا نيز در بيانى ديگر از آن حضرت اشاره شده است: «من عرف نفسه كان لغيره أعرف و من جهل نفسه كان بغيره أجهل»[13]؛ «هر كس «خود» را بشناسد، غير خود را بهتر شناخته و به غير خود آگاه تر است و هر كس به «خود» جاهل باشد، به غير خود جاهل تر خواهد بود». حقيقت ما كيست و چيست؟ اين اولين سؤالى است كه مطرح مى شود و جواب درست و روشن آن كار ساده و آسانى نيست. اينكه ما فقط اين «بدن» نيستيم و در آن خلاصه نمى شويم، مطلبى است كه احتياج به آوردن دليل و شرح و بسط در اين مقام ندارد. با تأمل خوب و پاك از هرگونه تعصب و تقليد، به وضوح خواهيم يافت كه ما فقط «بدن» نيستيم؛ و نه تنها اين را خواهيم يافت، بلكه، براى ما كاملاً روشن خواهد شد كه حقيقت ما غير از «بدن» است و سخت مرتبط به بدن و به نوعى متحد با آن. در هر صورت، در جواب اين سؤال كه «حقيقت ما كيست و چيست؟» بايد به آنچه همه مى يابيم، دقت كنيم؛ يعنى، بايد ببينيم ما خود در اين مقام چه مى يابيم؟ در مرحله اول، همه ما به وضوح مى يابيم كه «حقيقت» ما، عبارت از آن است كه با كلمه «من» به آن اشاره مى كنيم. ما همه با كلمه «من»، به حقيقت «خود» اشاره مى كنيم و اين براى همه مشهود و معلوم است و در آن هيچ گونه ابهام و ترديد وجود ندارد. سخن در اين است كه مقصود از اين كلمه و مراد از آن چيست و كلمه «من» به چه چيز اشاره دارد؟ به نظر برخى، اين كلمه به «روح» اشاره دارد و حقيقت ما، روح ما است و به نظر بعضى اين كلمه به حقيقتى برتر از «روح» و «بدن» اشاره دارد؛ حقيقتى كه اين دو (روح و بدن)، در مراتب مختلف، از مظاهر آن هستند؛ به اين صورت كه بدن، مظهر بسيار نازل آن است و روح، مظهر بسيار بالا و جامع و كامل آن. مظهر اصلى آن، روح است و بدن در عين اينكه از مظاهر و مراتب وجودى آن است و بسيار نازل هم هست، فقط «ابزار عمل» براى روح است. به عبارتى، ظهور كامل و جامع آن و جلوه تام آن همان روح است و آن حقيقت برتر را بايد در همين جلوه تام آن ديد و جمال آن را بايد در همين آيينه مشاهده كرد و بالاخره، روح، يعنى تجلى اصلى و اولى آن حقيقت برتر. براساس اين نظر بايد گفت: حقيقت اصلى ما نه تنها «بدن» نيست؛ بلكه «روح» هم نيست، اگر چه روح، به جاى خود، ظهور بالاى آن حقيقت اصلى است و به آن بسيار نزديك است. اينكه مى گويى «روح من» و «جسم من» و روح و جسم را به «من» نسبت مى دهى، خود دليل كاملاً روشنى است بر اين كه حقيقت تو (يعنى آنچه با كلمه «من» به آن اشاره مى كنى) نه روح است و نه جسم؛ بلكه حقيقتى است برتر از اين دو.
موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسبها: پرسش وپاسخ
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
«پرسش گرى» از آغاز آفرينش انسان، رخ نمايى كرده؛ بر بال سبز خود، فرشتگان را فرانشانده؛ بر برگ زرد خود شيطان را فرونشانده و در اين ميان، مقام آدميت را نشان داده است. آفتاب كوفه چه زيبا فرموده است:
«مَن اَحسَنَ السؤال عَلِمَ» و «من عَلِمَ اَحسَنَ السؤال».
هم سؤال از علم خيزد هم جواب
همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
آرى! هر كه سؤال هايش آسمانى است، دانش و بينش پاسخش خواهد بود. پويايى و پايايى «جامعه» و «فرهنگ»، در گرو پرسش هاى حقيقت طلبانه و پاسخ هاى خِردورزانه است.
از افتخارات ايران اسلامى، آن است كه از سويى، سرشار از جوانانى پاك دل، كمال خواه و پرسش گر مى باشد و از ديگر سوى، از مكتبى غنى برخوردار است كه معارف بلند آن، گوارا نوش دل هاى عطشناك پرسش گر و دانش جو است.
اداره مشاوره و پاسخ معاونت مطالعات راهبردى نهاد، محفل انسى فراهم آورده است، تا «ابر رحمت» پرسش ها را به «زمين اجابت» پذيرا باشد و نهال سبز دانش را بارور سازد. ما اگر بتوانيم سنگ صبور جوانان انديشمند و بالنده ايران پرگهرمان باشيم، به خود خواهيم باليد.
شايان ذكر است در راستاى ترويج فرهنگ دينى، اداره مشاوره و پاسخ نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها با همكارى گروه هاى علمى، بيش از پنجاه هزار پرسش دانشجويى را در موضوعات مختلف انديشه دينى، مشاوره، احكام و غيره پاسخ داده است.
اين اداره داراى هشت گروه علمى و تخصصى، به شرح زير است:
1. گروه قرآن و حديث؛
2. گروه احكام؛
3. گروه فلسفه، كلام و دين پژوهى؛
4. گروه اخلاق و عرفان؛
5. گروه تربيتى و روان شناسى؛
6. گروه انديشه سياسى؛
7. گروه فرهنگى و اجتماعى؛
8. گروه تاريخ و سيره.
آنچه پيش رو داريد، بخشى از پرسش هاى خداشناسى داراى فراوانى در ميان قشر جوان و دانشگاهيان است كه از سوى محقق ارجمند مرحوم حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا كاشفى رحمه الله پاسخ داده شده است.
برآنيم با توفيق خداوند، به تدريج ادامه اين مجموعه را تقديم شما خوبان كنيم. پيشنهادها و انتقادهاى سازنده شما، راهنماى ما در ارائه شايسته و پربارِ مجموعه هايى از اين دست خواهد بود.
در پايان از تلاش هاى مخلصانه مؤلف مرحوم و مجموعه همكاران اداره مشاوره و پاسخ، به خصوص حجج اسلام حميدرضا شاكرين و صالح قنادى(زيدعزهما) كه در بازخوانى و آماده سازى اين اثر تلاش كرده اند، تشكر و قدردانى مى شود و دوام توفيقات اين عزيزان را در جهت خدمت بيشتر به مكتب اهل بيت (علیهم السلام) و ارتقاى فرهنگ دينى جامعه ـ به ويژه دانشگاهيان ـ از خداوند متعال مسألت داريم.
راه شناخت خدا
پرسش 1 . چگونه مى توان خدا را بهتر شناخت؟
راه هاى پيش روى بشر براى خداشناسى، سه قسم است:
الف. راه دل يا فطرت؛ يعنى، هر انسانى به مقتضاى آفرينش و ساختمان اصلى روح خود، خدا را مى شناسد؛ بدون اينكه نياز به اكتساب و تحصيل علوم مقدماتى داشته باشد. منظور از فطرت، عقل نيست؛ بلكه مقصود، «دل» است. عارفان از آنجا كه به نيروى عشق فطرى ايمان و عقيده دارند، در تقويت اين نيرو مى كوشند. اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسى در آدمى هست يا خير؟ دو راه در پيش داريم:
1. خودمان شخصا و عملاً، دست به آزمايش در وجود خويش و ديگران بزنيم.
2. ببينيم دانشمندانى كه ساليان دراز در زمينه روان آدميان، از جنبه مسائل معنوى مطالعه و تحقيق كرده اند، چه نظرهايى دارند.
ب. راه حس و علم، يا راه طبيعت؛ اين راه به نوبه خود به سه راه ديگر تقسيم مى شود:
1. راه تشكيلات و نظاماتى كه در ساختمان جهان به كار رفته است.
2. راه هدايت و راهنمايى ناديده اى كه موجودات را در مسير خويش مى اندازد.
3. راه حدوث و پيدايش عالم.
ج. راه عقل يا راه استدلال و فلسفه؛ اين راه گرچه سخت و پر پيچ و خم است و طى آن و فهماندن و فهميدنش نياز به مقدمات زيادى دارد؛ ولى بهترين و محكم ترين طريق خداشناسى و معرفت به حضرت ربوبى است.
هر يك از اين سه راه، از وجهى بر راه هاى ديگر رجحان دارد:
راه دل و فطرت، از نظر شخصى كامل ترين راه ها است؛ يعنى، براى هر انسان بهتر، لذت بخش تر و مؤثرتر اين است كه از راه دل، به معرفت خداوند راه يابد؛ ولى نمى توان آن را به صورت يك دانش قابل تعليم و تعلّم براى عموم درآورد.
راه مطالعه حسى و علمى خلقت، از نظر سادگى، روشنى و عموميت، بهترين راه ها است؛ اما اين راه تنها ما را به وجود قوّه شاعر، عليم و حكيم و مدبّرى كه طبيعت را مى گرداند، معتقد مى كند؛ اما اينكه آيا آن قدرت خدا است و مصنوع صانع ديگرى نيست يا نه...؛ علوم حسى بشر، از نفى و اثبات آن ناتوان است.
راه عقل، تنها راهى است كه خداشناسى را به صورت يك علم مثبت، منسجم و منطقى درمى آورد.[1]
بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح و يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما (روح) ما چه بوده، چه گشته و چه مى تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى توانيم خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق تر بشناسيم. در واقع، معرفت نفس ـ كه پلى براى معرفت خداوند است ـ همان سلوك عملى و شرعى است. بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خويش است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى شود كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:
هر كسى اندازه روشندلى
غيب را بيند به قدر صيقلى
هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد[2]
موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسبها: پرسش وپاسخ
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
دختر دانش آموز صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
- اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا !
و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
- برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
- من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست
عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم . ولی امروز الله اکبر گفتم . تو نیز مرا بزرگ خواندی . نیت کردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم . گفتی از توصیف بی نیازم (سبحان الله عما یصفون) . تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من ، حال توصیف بنما تا من احسنت بگویم . حمد را آغاز نمودم:
الحمدالله رب العالمین : سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است .
- سپاس بنده ای را که دعوتم را لبیک گفت .
الرحمن الرحیم : بخشنده و مهربان است .
- احسنت بر بنده ای که می بخشد و مهر می ورزد.
مالک یوم الدین: صاحب روز جزاست.
- جزای تو را میزان اشتیاقت قرار خواهم داد.
ایاک نعبد و ایاک نستعین: فقط تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.
- من نیز خواستار شمایم و منتظرم همدیگر را در رسیدن یاری نمایید.
اهدنا الصراط المستقیم : ما را به راه راست هدایت کن.
- هدایت نمودم و هدایت از آن توست.
صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الا الضالین: راه کسانی را که آنها را مشمول نعمت خود ساختی ، نه راه کسانیکه بر آنان غضب نمودی و نه گمراهان .
- همانا تو خود در مسیری و شایسته ی نعمت و گمراهان تنها و بی یاورند ، من هستم ولی مرا نمی یابند ، آنها خود چشم خویش را بسته اند . من در همه حال در کنار بنده ام هستم .
حال نوبت توحید گفتن است . بگو تا پاسخت دهم .
قل هو الله و احد : بگو خدا یکتا و یگانه است .
- تو نیز یکتایی در آفرینشت بنگر، تو نیز بی نظیری .
الله الصمد : خداوندی که همه ی نیازمندان قصد او را می کنند.
- بنده ام تو باور نداری که قسمتی از خدایی و بی نیاز خواهی گشت روزی که من تو و تو ، من باشیم.
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من تو ام یا تو منی
لم یلد و لم یولد : هرگز نزاد و نه زاده شده .
- آری من ازلی و ابدیم و تو در سفری از ازل به ابد در راه یافتنی که تو نیز همان اول و همان آخری.
و لم یکن له و کفوا احد : برای او شبیه و مانندی نبوده است .
- آیا تو پنداری برای تو شبیه و مانندی آفریدم.
در این گفت و شنود عاشقانه از خود خجل گشتم . آرام الله اکبری گفتم و به رکوع رفتم که نگاهم از شدت حیرت دوید و گویی از وجودم جدا گشت . تعظیم زیبای هستی را در برابر وجود خویش می دیدم . سبحان ربی العظیم و بحمده :...
- من در اشتیاق دیدار زیباترین مخلوقم عظمت هستی را در برابرش به تعظیم نشاندم .
زانوانم طاقت نیاورد و به سجده رفتم .سبحان ربی الاعلی و بحمده :...
- آری بنده ی من تو بزرگ و والایی. بر ساختار وجودیت پیشانیت را می سایی و من می بالم بر خشوع تو ، تقدیم تو باد جلال و بزرگی .
بار دگر سجده می روم .اینبار عظمت هستی به گرداگرد وجودم در حال چرخش است . حال می فهمم چرا سجده بزرگان طولانی است و بر خاستن از آن دل کندنی نیست . با اشک شوقی که نمی دانم منشاء آن چشمانم هستند یا کل وجودم ، بر می خیزم به شوق حمد و وتوحیدی دوباره .
پروردگارا بگذار هر آنچه می گویم خود نیز پاسخ دهم .
آری سپاس جلال و عظمتت را ، بخشندگی و کرامتت را ، صاحب همه چیز و هیچ چیز تو را می پرستم و یاریت را می طلبم . هدایتم بنما از کور دلی و نگذارم در راه بی کسی . تو بی نیازی و یکتایی و من نیازمند ذات اقدست.
قنوت را در این رکعت می خوانم که بگویم دل پر دعایم امروز فقط یک چیز را می خواهد : ربنا آتنا فی الدنیاحسنه و قی الاخره حسنه ...خدایا در دنیا و آخرت تنها تو را می خواهم .
در رکوعم بگذار بر تو تعظیم نمایم و در سجده ام بگذار غرق اطاعت گردم .
شهادتی می دهم با تمام وجود که اشهد ان لا اله الا الله ... و اگر سلام می گویم حکایت آن است که با خداحافظی ترکت نکنمو سلام نیت همیشه با تو بودن باشد و تا زمان وصال دیگری از راه برسد از نظرت پنهان نگردم.
اگر می دانستم از زمان این نماز تا نماز دیگر تو همچنان عاشقانه نشسته ای تا من خود را برسانم ، دیگر چگونه می توانستم ترکت کنم . معبود من ، معشوق من ، من که باشم که تو را در انتظار دیدار خود بگذارم .
با حلقه ی رحمانیتت در برمان گرفتی و با حلقه ی رحیمت غسلمان می دهی . این چه حالیست امشب این چه دیداریست ؟ ای کاش زمین می گذاشت این لحظه را پایانی نباشد . کاش دورانش حول زمان نبود تا ثانیه ها مرا از تو دور نسازد.
کاش مفهوم دائم الصلاة را نیز درک می نمودم تا ... (خوشا آنان که دائم در نمازند)
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه ی سحرگاهم ده
در راه خود اول از خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود به خود راهم ده
اسفند 1364 - تهران - بیمارستان آیت الله طالقانی
بعد از مجروحیت در عملیات والفجر 8 یکی از پرستارهای بخش، با بقیه خیلی فرق داشت. حدوداً 17 سال سن داشت و آن طور که خودش میگفت، از خانوادهای پولدار و بالاشهری بود. همواره آرایش غلیظی میکرد و با ناخنهای بلند لاک زده میآمد و ما را پانسمان میکرد. با وجودی که از نظر من و امثال من، بدحجاب و ناجور بود، ولی برای مجروحها و جانبازها احترام بسیاری قائل بود و از جان و دل برایشان کار میکرد. با وجود مد بالا بودنش، برای هم اتاقی شیرازی من لگن میآورد و پس از دستشویی، بدن او را میشست و تر و خشک میکرد.
یکی از روزها من در اتاق مجروحین فک و دندان بودم که ناهار آوردند. گفتم که غذای من را هم همین جا بدهند، ولی آن خانم پرستار مخالفت کرد و گفت: تو بهتره بری اتاق خودت غذا بخوری ... این جا برات خوب نیست.
با این حرف او، حساسیتم بیشتر شد و خواستم که آن جا غذا بخورم، ولی او شدیداً مخالفت کرد. دست آخر فقط اجازه داد که برای چند دقیقه موقع غذا خوردن آنها، در اتاقشان باشم، ولی غذایم را در اتاق خودم بخورم. واویلایی بود. پرستار راست میگفت. بدجوری چندشم شد. آن قدر هورت میکشیدند و شلپ و شولوپ میکردند که تحملش برای من سخت بود، ولی همان خانم پرستار بالاشهری، با عشق و علاقهی بسیار، به بعضی از آنها که دستشان هم مجروح بود، غذا میداد و غذا را که غالباً سوپ بود، داخل دهانشان میریخت.
یکی از روزها، محسن - از بچههای تند و مقدسمآب محلمان - همراه بقیه به ملاقات من آمده بود. همان زمان آن پرستار خوش تیپ! هم داشت دست من را پانسمان میکرد. خیلی مؤدب و با احترام، خطاب به محسن که آن طرف تخت و کنار کمد بود، گفت:
- میبخشید برادر ... لطفاً اون قیچی رو به من بدین ...
محسن که میخواست به چهرهی آرایش کرده و بد حجاب او نگاه نکند، رویش را کرد آن طرف و قیچی را پرت کرد طرف پرستار. هم پرستار و هم بچهها از این کار محسن ناراحت شدند. دستم را که پانسمان کرد، با قیافهای سرخ از عصبانیت، اتاق را ترک کرد و رفت. وقتی به محسن گفتم که چرا این جوری برخورد کردی؟ او که با احترام با تو حرف زد، گفت:
- اون غلط کرد... مگه قیافه شو نمیبینی؟ فکر میکنه اومده عروسی باباش ... اصلاً انگار نه انگار این جا اتاق مجروحین و جانبازاست ... اینا رفتهان داغون شدهان که این آشغال این جوری خودش رو آرایش کنه؟
هر چه گفتم که این راهش نیست، نپذیرفت و همچنان بدتر پشت سر او اهانت میکرد و القاب زشت نثارش کرد. حرکت محسن آن قدر بد بود که یکی دو روز از آن پرستار خبری نشد و شخص دیگری جای او برای پانسمان ما آمد. رفتم دم بخش پرستاری که رویش را کرد آن طرف. هرطوری بود، از او عذرخواهی کردم که با ناراحتی و بغض گفت:
- من روزی چند بار با پدرم دعوا دارم که بهم میگه آخه دختر، تو مگه دیوونهای که با این سن و سال و این تیپت، می ری مجروحینی رو که کلی از خودت بزرگ ترن، تر و خشک میکنی و زیرشون لگن میذاری و می شوری شون؟ بخشهای دیگه التماسم میکنند که من برم اونجاها، ولی من گفتم که فقط و فقط میخوام در این جا خدمت کنم. من این جا و این موقعیت ارزشمند رو با هیچ جا عوض نمیکنم. من افتخار میکنم که جانباز رو تمیز کنم. برای من اینا پاک ترین آدمای روی زمین هستند ... اون وقت رفیق شما با من اون جوری برخورد میکنه. مگه من بهش بی احترامی کردم یا حرف بدی زدم؟ هرطوری بود عذرخواهی کردم و گذشت.
شب جمعهی همان هفته، داشتم توی راهرو قدم میزدم که صدای نجوای دعای کمیل شیخ حسین انصاریان و به دنبال آن گریه به گوشم خورد. کنجکاو شدم که صدا از کجاست. ردش را که گرفتم، دیدم از اتاق پرستاری است. همان پرستار خوش تیپ و یکی دیگر مثل خودش، کنار رادیو نشسته بودند و دعای کمیل گوش میدادند و زار زار گریه میکردند
یکی از روزهای نزدیک عید نوروز، جوانی که نصف چهرهاش سوخته بود و صورت خودش هم چون بچهی آبادان بود، سیاه بود و تیره، به بخش ما آمد. خیلی با آن پرستار جور بود و با احترام و خودمانی حرف میزد. وقتی او داشت دست من را پانسمان میکرد، جوان هم کنار تختم بود. برایم جالب بود که بفهمم او کیست و با آن دختر چه نسبتی دارد. به دختر گفتم:
- این یارو سیاه سوخته فامیل تونه؟
که جا خورد، ولی چون میدانست شوخی میکنم، خندید و گفت:
- نه خیر ... ولی خیلی بهم نزدیکه.
تعجب کردم. پرسیدم کیست؟ گفت:
- این نامزدمه.
جاخوردم. نامزد؟ آن هم با آن قیافهی داغان؟ که خود پرستار تعریف کرد:
- اون توی جنگ زخمی شده و صورتش هم بر اثر موج انفجار سوخته. بچهی آبادانه، ولی این جا بستری بود. این جا کسی رو نداشت. به همین خاطر من خیلی بهش میرسیدم. راستش یه جورایی ازش خوشم اومد. پدرم خیلی مخالف بود. اونم میگفت که این با این قیافهی سیاه خودش اونم با سوختگی روی صورتش، آخه چی داره که تو عاشقش شدی؟ هر جوری بود راضی شون کردم و حالا نامزد کردیم.
من که مبهوت اخلاق آن پرستار شده بودم، به کنایه گفتم:
- آخه حیف تو نیست که عاشق اون سیاه سوخته شدی؟
که این بار ناراحت شد و با قیچی زد روی دستم و دادم را درآورد. گفت:
- دیگه قرار نیست پشت سر نامزد خوشگل من حرف بزنی ها ... اون از هر خوشگلی خوشگل تره.
ماه مرشد بر بالاي بسطام بود، سخن ميگفت. يعني که مهتاب بود.
ماه مرشد مشتي نور بر مزار بايزيد پاشيد، بر سنگي چليپايي که مناجاتي بر آن کنده بودند
و گفت که هزار و صد و شصت و شش بهار ازاين مزار ميگذرد.
ماه مرشد گفت: او که اينجا خوابيده است و نامش سلطان العارفين است روزگاري اما کوچک بود و نام او طيفور بود
و من از او شبهاي بسياري به ياد دارم، که هر کدامش ستاره اي است،
شبي اما از همه درخشانتر بود و آن شبي است که او هنوز کودک بود، خوابيده بود و مادرش نيز، سرد بود و زمستان بود و برف ميباريد
و به جز من که ماه مرشدم همه در خواب بودند.
مادر طيفور لحظه اي چشم باز کرد و زير لب گفت: عزيزکم، تشنه ام، کمي آب به من ميدهي؟
پسر بلند شد و رفت تا کوزه آب را بياورد، اما کوزه خالي بود.
با خود گفت: حتماً در سبو آبي هست. به سراغ سبو رفت. سبو هم خالي بودو پس کوزه را برداشت رفت تا از چشمه آب بياورد.
سوز ميآمد و سرد بود و زمين ليز و يخبندان. و من ميديدمش که ميلرزيد و دستهاي کوچکش از سردي به سرخي رسيده بود.
و ديدم که بارها افتاد و برخاست و هر بار خراشي بر سر و رويش نشست.
چشمه يخ زده بود و او با دستهاي کوچکش آن را شکست و آبي برداشت. به خانه برگشت، ساعتي گذشته بود.
آب را در پياله اي ريخت و بر بستر مادرش رفت. مادرش اما به خواب رفته بود و او دلش نيامد که بيدارش کند.
و همانطور پياله در دست کنار مادرش نشست. صبح شد و من ديگر رفتم.
فردا اما از شيخ آفتاب شنيدم که مادرش چشم باز کرد و ديد که پسرش با پياله اي در دست کنارش نشسته پرسيد: چرا نخوابيده اي پسرم.
پسر گفت: ترسيدم که بخوابم و شما بيدار شويد و آب بخواهيد و من نباشم. مادر گريست و برايش دعايي کرد.
و از آن پس او هر چه که يافت از آن دعاي مادر بود. من نيز از آن شب تاکنون هر شب بر او باريده ام.
که باريدن بر او تکليفيست که خدا بر من نهاده است.
ماه مرشد اين را گفت و به نرمي رفت زيرا شيخ آفتاب از راه رسيده بود.
ابن جوزی در کتاب مدهش می نویسد: مردی از پرهیزگاران وارد مصر شد.
آهنگری را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون می آورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیری ندارد. با خود گفت این شخص یکی از بزرگان و اوتاد است.
پیش رفت سلام کرده ، گفت : تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری کرده ، دعایی درباره ی من بکن . آهنگر این حرف را که شنید ، شروع به گریستن نمود .
گفت : گمانی که درباره ی من کردی، صحیح نیست من از پرهیزگاران و صالحان نیستم . پرسید : چگونه می شود با این که انجام چنین کاری جز به دست بندگان صالح خدا نیست ؟! پاسخ داد: صحیح است ولی از دست من هم سببی دارد آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود . آهنگر گفت: روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم . زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او دیده بودم ، جلو آمده اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد.
من دل به رخسار او بستم و شیفته ی جمالش شده ، گفتم : اگر راضی شدی کام از تو بگیرم، هرچه احتیاج داشته باشی برمی آورم.
با حالتی که حاکی از تأثیر فوق العاده بود، گفت: ای مرد! از خدا بترس، من اهل چنین کاری نیستم .
گفتم : در این صورت برخیز و دنبال کار خود برو.
برخاست و رفت. طولی نکشید دو مرتبه بازگشت و گفت: همان قدر بدان ، تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد به خواسته ی تو پاسخ دهم.
من دکان را بستم با او به خانه رفتم . وقتی وارد اتاق شدیم ، در را قفل کردم. پرسید: چرا قفل می کنی؟ اینجا کسی نیست . گفتم : می ترسم یک نفر اطلاع پیدا کند و باعث رسوایی شود. در این هنگام زن چون برگ بید به لرزه افتاد قطرات اشک چون ژاله از دیده می بارید، گفت: پس چرا از خدا نمی ترسی؟!! پرسیدم : تو از چه می ترسی که این قدر به لرزه افتاده ای ؟!!!
گفت : هم اکنون خدا شاهد و ناظر ما است .چگونه نترسم ؟!! با قیافه ای بسیار تضرع آمیز گفت: ای مرد! اگر مرا واگذاری، به عهده می گیرم خداوند پیکر تو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند. دانه های اشک او با التماس عجیبش در من تأثیر به سزایی کرد، از تصمیم خود منصرف شدم احتیاجاتش را برآوردم . با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت .
همان شب در خواب دیدم بانویی بزرگوار که تاجی از یاقوت برسر داشت، به من فرمود: یا هذا ! جزاک الله عنا خیرا (خدا پاداش نیکویی به تو عنایت کند) پرسیدم : شما کیستید؟ گفت:من مادر همان دخترکم که نیازمندی او را به سوی تو کشانید ولی از ترس خدا رهایش کردی اینک از خداوند می خواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند
پرسیدم : آن زن از کدام خانواده بود؟ گفت : از بستگان رسول خدا . سپاس و شکر فراوانی کردم به همین جهت حرارت آتش در من اثر ندارد
موضوعات مرتبط: داستانها
برچسبها: داستان جذابیت
مقام واقعی انسان
مقام واقعی انسان در قرآن
بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف بیان می کنند. سؤال این است که آیا در فرهنگ اسلامی هم شواهدی وجود دارد که انسان برتر از سایر مخلوقات است؟ آری، در قرآن مجید آیاتی داریم که بر شرافت انسان در هستی دلالت می کنند. محور آن آیات، دو واژه کلیدی «خلافت» و «کرامت» است.
مقام واقعی انسان در قرآن
بسیاری از فرهنگها در جوامع مختلف، انسان را اشرف مخلوقات می دانند، ولی این مطلب صورتهای مختلف بیان می کنند. سؤال این است که آیا در فرهنگ اسلامی هم شواهدی وجود دارد که انسان برتر از سایر مخلوقات است؟ آری، در قرآن مجید آیاتی داریم که بر شرافت انسان در هستی دلالت می کنند. محور آن آیات، دو واژه کلیدی «خلافت» و «کرامت» است.
خلافت
جریان خلافت، مربوط به داستان آفرینش حضرت آدم علیه السلام است که در آیة سی ام سورة بقره آمده است «وَ إذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَیِکَهِ إِنّیِ جَاعِلٌ فیِ الأَرضِ خَلِیفَهً…» بیان آیه: وقتی که خدا می خواست حضرت آدم علیه السلام را خلق کند، به فرشتگان فرمود که من در روی زمین خلیفه ای را قرار خواهم داد. از شیوة بیان پیداست وقتی که می گوید «خلیفه قرار می دهم» معنایش این است که برای خودم جانشین قرار می دهم. وقتی که مثلاً رئیسی می گوید من جانشین انتخاب می کنم، مقصودش این است که برای خودم جانشینی قرار می دهم. علاوه بر این، در روایات و زیارت نامه معصومین –سلام الله علیهم- شواهدی بر این موضوع یافت می شود. تعابیری از قبیل خلیفه لله، خلفاءالله و … موضوع را به خوبی روشن می کند. در این آیة مبارکه، شخص حضرت آدم علیه السلام جانشین خداست و اما اینکه معنی «جانشین» چیست و چرا عنوان خلافت و جانشینی خدا به حضرت آدم علیه السلام داده شده است، مگر خدا به جانشین احتیاج دارد که حضرت آدم و دیگران را بعنوان جانشین تعیین کند و چرا این عنوان فقط به حضرت آدم نسبت داده شده است و… بحثهای زیادی دارد که در این گفتار نمی گنجد. مسلماً در فرهنگ قرآنی این احتمال که خدا به جانشین نیاز دارد مردود است. اینکه خدا؛ مثلاً، غایب شود و برای زمان غیبت خود خلیفه ای بگذارد، با فرهنگ قرآنی و بینش الهی نمی سازد. بلکه منظور از تعیین خلیفه این است که در جهان موجودی ارزشمند را می آفریند. ارزش او به حدی است که اگر بخواهیم برای او در هستی جایگاهی قرار دهیم باید بگوییم: جانشین خداست. ملاک جانشینی هم اینست که این موجود، آن قدر می تواند تعالی و ارزش وجودی پیدا کند که کارهای خدایی از او صادر شود؛ یعنی می تواند کارهایی را انجام دهد که فراتر از مقتضای اسباب و مسببات مادی در این جهان است. شاید کسی بگوید سایر اسباب هم کاری از کارهای عالم را سامان می دهند پس آنها هم جانشین خدایند. جواب این است که عنوان جانشینی، وقتی صادق است که جانشین بتواند همه کارهای خدا را در سطح نازلتری انجام دهد پس تنها انسان به عنوان جانشین خدا معرفی می شود. اوست که لیاقت دارد که آن قدر تعالی و ارزش پیدا کند که از سایر موجودات فراتر برود و در افقی قرار گیرد که بر جهان اِشراف داشته باشد. موجودی که در سطح سایر مخلوقات و همتراز آنهاست، کجا می تواند جانشین خدا شود؟؛ مثلاً، معقول نیست که بگوئید: فلان حیوان جانشین خدا در میان سایر حیوانات است، زیرا هیچ کدام از آنها بر دیگری امتیاز اساسی ندارد و اگر یکی از آنها از جهتی امتیاز داشته باشد، دیگری از جهت دیگر امتیاز دارد. این گونه نیست که یکی از اینها اِشراف تام و امتیازی خالص بر دیگران داشته باشد. اگر در میان همة آفریدگان، تنها یک موجود جانشین خداست، باید در سطحی فراتر از همة آنها قرار داشته باشد، وگرنه دلیلی بر جانشینی او نیست. در میان همه موجودات، تنها انسان ممتاز است. لیاقت، ارزش و کمال وجودی او از همه موجودات دیگر فراتر است، لذا می تواند بر سایر موجودات اِشراف پیدا کند و نسبت به سایر موجودات، نوعی تدبیر داشته باشد. پس جا دارد که بگوییم، انسان جانشین خداست. تمامی این گفته ها از همین آیة مبارکه استنباط می شود. علاوه بر این، در روایات پیغمبر صلّی الله وآله و ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین نیز به اَبعاد آن اشاره شده است. پس، از تعبیر در آیه مبارکه می توان استفاده کرد که انسان در مقایسه با سایر موجودات، خیلی شریف تر و برتر است. جایگاه او در عالم هستی جایگاه جانشینی خداست به مقام خدایی نمی رسد، اما می تواند جانشین او باشد. حال، سخن این است که آیا خلافت، در حضرت آدم منحصر است یا کسان دیگری هم از نسل آدم می توانند به این مقام برسند؟ از ضمیمه کردن آیات و رویات و قراینی که در خود آیه مبارکه هست، استنباط می شود که کسان دیگری هم از نسل حضرت آدم علیه السلام می-توانند به این مقام برسند. ما معتقدیم که چهارده معصوم «سلام الله علیهم اجمعین» هم به این مقام رسیده اند. آنها جانشینان خدا برروی زمین اند و به تعبیر دیگر، (خلافت) در معصومین علیهم السلام و سایر اولیاء خدا به مرحلة فعلیت رسیده است؛ یعنی استعداد خلافه اللهی در نهاد تمامی انسان-ها گذارده شده است، اما در همة افراد به مرحلة فعلیت نمی رسد. اینکه حضرت آدم علیه السلام به عنوان اولین خلیفة الهی معرفی می شود به این دلیل است که در میان تمامی موجودات و آفریده ها تنها او شایستگی چنین مقامی را داشته است نه اینکه خلافت منحصر به او باشد. جانشینین خدا، اقتضائاتی دارد که می توان آنها را از آیه مبارکه و سخنان معصومین علیهم السلام استنباط کرد. علم او از علوم عادی فراتر است، می تواند علومی را به طور مستقیم از خداوند متعال دریافت کند، قدرتش به حدی می رسد که بر همه قدرتها اشراف پیدا می کند و قدرتهای دیگر محکوم اویند. خلیفة الهی می تواند در جهان مادی نسبت به موجودات دیگر آن چنان اعمال قدرت کند که هیچ موجود دیگری نتواند در مقابل او عرض اندام نمایند. پیشرفتهای علمی و روحی انسانها نمونه ای از تجلّیات این خلافت است که کم و بیش در انسانهای معمولی ظهور پیدا می کند، ولی مرتبه کامل آن فقط در معصومین –سلام الله علیهم اجمعین- متجلی می شود.
موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسبها: مقام واقعی انسان
نزول کتاب
نزول کتاب هدايتگر به همراه رسول از جمله نمادهاي کرامت الهي به انسان است. خداوند با نزول کتاب آسماني که نقش راهنما و رهبر را دارد، راه انسان را در پيمودن مسير حق آسان کرد: «ثم السبيل يسره» (سوره عبس/ 17) چنان که خدا خطاب به پيغمبرش مي فرمايد: «نزل عليک الکتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و انزل التورات و الانجيل من قبل هدي للناس و انزل الفرقان» (آل عمران/ 4- 3). کتاب هاي آسماني داشتند ولي بشر براي ارضاي خواسته هاي نفساني دست به تحريف آنها زد و از اين نعمت محروم ماند و گرنه کرامت بشري در اين زمينه عام بوده است.
کرامت اکتسابي
تا به حال هر چه گفته شد، در باب کرامات ذاتي انسان بود يعني آنان که عموميت دارند اما کرامت اکتسابي با کرامت ذاتي متفاوت است. انواع اخير کراماتي بودند که همگان از آن برخوردار بودند و نمي توانست ملاک ارزش گذاري انسان ها باشد. از اين رو ملاک تفاوت درجات انسان ها از يکديگر و به بيان ديگر ملاک قرب و بعد از ذات اقدس خداوند که در نتيجه تفاوت در ميزان برخورداري از کرامات الهي را به دنبال خواهد داشت، بايد به گونه اي کاملا اختياري باشد تا انسان ها با تکيه بر همت و تلاش خود آن را کسب کنند و چون همان گونه که قرآن کريم مي فرمايد: «ان سعيکم لشتي» همت هاي آدميان متفاوت است؛ پس کراماتي که انسان ها کسب مي کنند، متفاوت است.
تفاوت انسان در برخوداري از کرامت الهي به ميزان قرب آنها به خداوند بر مي گردد. در مرحله نخست معيار کرامت انساني اسلام است. آنها که راه حق را يافته و تسليم خدا شده اند بر آنها که بيراهه رفتند، از حيث کرامات الهي برتري دارند. معيار تکريم الهي نه جنسيتي خاص و نه نژادي خاص است، نه مال و ثروت و داشتن کاخ و خدم و حشم و امثال اين امور است و نه زشتي و زيبايي چرا که «ان اکرمکم عندالله اتقکم» به ديگر سخن اين امور صفات ظاهري انسان هاست. حال آنکه آنچه اسلام روي آن دست گذاشته و بر آن تاکيد مي کند، صفات ذاتي و باطني انسان است که نزد خدا ميزان و معيار ارزش افراد قرار مي گيرد.
از عرش تا...
کرامت اکتسابي ميان انسان ها به ميزان قابل توجهي فاصله ايجاد مي کند. گروهي در پرتو ايمان و عمل صالح و تقواي الهي به کمالات انساني مي رسند به گونه اي که مصداق «فکان قاب قوسين او ادني» مي شوند و خداوند براي آنها اجر کريم در نظر گرفته است. در مقابل گروهي با پشت کردن به ارزش هاي انساني و در پيش گرفتن رويه ظلم و ستم مصداق «اولئک کالانعام بل هم اضل» شده و درباره آنها گفته مي شود؛ «ذق انک انت العزيز الحکيم» بچش که تو همان ارجمند بزرگواري. همان کسي بودي که با ظلم و ستم و تجاوز براي خود کرامتي پوچ و تو خالي کسب کردي.
منبع: ماهنامه فرهنگي همشهري آيه- شماره 4
موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسبها: به اندازه همت
تبيين کرامت انساني در قرآن کريم
شناخت موقعيت انسان در هر ديدگاهي بستگي به نوع مباني و مؤلفه هاي آن ديدگاه درباره انسان دارد تا زمينه قضاوت در خصوص موفقيت و عدم موفقيت آن ديدگاه فرآهم آيد. در انديشه اسلامي، خداوند کمال مطلق علي الاطلاق بوده، همه موجودات از جمله انسان از طريق افاضه الهي به خلعت زيباي وجود و کمال آراسته مي شوند. بنابراين توجه خداوند به موجودات بيانگر موقعيت آنها در مقام خداوندي است و از همين رهگذر اعتقاد به مراتب وجودي عالم امکان تبيين پذير است.
از آنجا که در انديشه اسلامي خداوند توجهي خاص و متفاوت از ديگر موجودات به انسان دارد بنابراين او از ارجمندي و عظمت فوق العاده اي برخوردار است. بلندي مقام انسان نسبت به ديگر مخلوقات را مي توان در آيات فرآواني از قرآن که بيانگر نگاه انسان شناختي اسلامي است، مشاهده کرد.
موضوعات مرتبط: انسان از نگاه قرآن
برچسبها: به اندازه همت
فهمیدنِ این که حسابش از بقیه ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست. کافیست قدری دل به آیه ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود. خیلی خاص تر از یک رسول برای راسل ش.
یک. و دعای زمین مستجاب شد
همانا رسولِ ما به سوی شما آمد که حقایق را برایتان تبیین کند، (آن هم) در دوران فاصله ی میان رسولان. که مبادا بگویید بشارت گر و هشداردهنده ای برای ما نیامد... (مائده/19)
فترت یعنی سکون و آرامش اما به فاصله بین دو جنبش و دو نهضت و دو انقلاب هم فترت گفته می شود. قرآن می گوید محمّد(ص) را توی روزگار فترت فرستادیم. وقتی فرستادیم که بین ارسال پیام برها فاصله ایجاد شده بود. فاصله ی بین عیسی مسیح (ع) و محمّد(ص) را مورّخ ها ششصد سال گفته اند. همیشه فکر می کنم چه قدر زمین می توانسته تشنه باشد و تاریک باشد و غفلت زده باشد وقتی ششصد سال درهای آسمان بسته بوده، ششصد سال از وحی خبری نبوده. چه قدر بعثتِ محمّد(ص) به معجزه شبیه بوده. انگار خدا، دعا و التجاء و اضطرارِ زمین را بعدِ ششصد سال مستجاب کرده باشد. [1]
قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیرٍ وَ لا نَذیر...
دو. رسولی که حبیب بود
فهمیدنِ این که حسابش از بقیه ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست. کافی ست قدری دل به آیه ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود. خیلی خاص تر از یک رسول برای راسل ش. شرایط سخت که می شد، خدا خودش دلداری اش می داد. برایش به روز و شب قسم می خورد که تنهایش نگذاشته و از او ناراحت نشده. و الضّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی. (ضحی/1-3) نازش را می خرید. عزیز بود برایِ خدا. به او می گفت آن قدر به تو عطا می کنیم که راضی بشوی؛ لسوف یُعطیک ربّک فترضی.(ضحی/5) از اخلاقش به وجد می آمد؛ اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم. (قلم/4) به جانش قسم می خورد؛ لعمرک... (حجر/72) گاهی با رمزهایی با او حرف می زد. رمزهایی که هنوز هم فقط میانِ خدا و رسول مانده؛ الف، لام، میم. کاف. هاء، یا، عین، صاد. عین، سین، قاف... نگرانش می شد؛ لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین. (شعراء/3) غصه اش را می خورد؛ ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی. (طه/2) می گفت که هوایش را دارد؛ انّا کفیناکَ... (حجر/ 95) تعریفش را پیش مؤمنین می بُرد تا قدرش را بدانند؛ عزیزٌ علیه ما عنتُم حریصٌ علیکم. (توبه/ 128) گاهی فکر می کنم همه ی این ها خیلی هم غریب نیست وقتی محمّد(ص)، فقط رسولِ خدا نبود، حبیبِ خدا بود. همه ی این نازکشیدن ها و نازخریدن ها فقط از محبّی مثل خدا برای حبیبی مثل پیامبر برمی آید.[2]
موضوعات مرتبط: دانستنی ها
برچسبها: دعای زمین مستجاب شد
نویسنده: شکوری پای ثابت سوالات قرآنی مسابقات مسجد محله و مدرسمان، همیشه این بود که قلب قرآن، چه سوره ای است؟ و چون از بس شنیده بودم، از پیش جواب را در آستین داشتم اما هیچ گاه نپرسیده بودند و هیچ وقت برایم سوال نشده بود که آخر چرا این سوره، «قلب قرآن» خوانده شده است؟ و چرا از میان همه سوره ها، یاسین؟ پیش خود می گفتم اگر معصوم اینگونه فرمایش کرده است لابد حکمتی دارد و عجبا که هیچ وقت، پی کشف حکمت این کلام حکیمانه نرفتم! تا امروز که این سوال به جِدّ برایم مطرح شد و بهانه ای خجسته دست داد تا بروم سراغ منابع تفسیری و رصد کنم آنچه را که ارباب تفاسیر گفته اند. نتیجه مطالعه اما اندکی دور از انتظار بود. چرا که در نهایت شگفتی دریافتم که جز اندکی از پیشینیان و تنی چند از بزرگان معاصر، آنهم به اجمال، هنوز کسی به تفصیل پرده از این راز سر به مهر برنگشوده است؟! گویا این سوال برای اجلّه بزرگان این علم شریف، چندان مطرح نبوده و اکثرا تنها به نقل روایت نبوی بسنده کرده اند. اما بر خلاف گذشتگان، برخی معاصران درصدد کشف این حکمت ناگفته برآمده و دیدگاه هایی را به میان آورده اند که خواهد گذشت. امین الاسلام، طبرسی، این روایت را نخست از حضرت ختمی مرتبت، نقل کرده که حضرتش فرمود: «لكل شی ء قلبا و قلب القرآن یس». (هر چیز، قلبی دارد و قلب قرآن، سوره یاسین است) «انّ لکلّ شیئ قلباً و قلب القرآن یس فمن قرأ یس فی نهاره قبل ان یمسی کان فی نهاره من المحفوظین والمرزوقین حتی یمسی، و من قرأها فی لله قبل ان ینام و کل به الف ملک یحفظونه من کل شیطان رجیم و من کل آفة». (براى هر چیزى قلبى است و قلب قرآن سوره یس است پس هر كس در روز پیش از آنكه شام كند بخواند در روز آن از حفظ شدگان و روزى داده شدگان باشد تا شب كند و هر كس در شب بخواند پیش از آنكه بخوابد خدا بر او هزار فرشته مأمور كند تا او را از هر شیطانى پلیدى و از هر آفتى حفظ نماید. )[ مجمع البیان، ج 20، ص360] امام محمد غزالی از بزرگان اهل تسنن، بر این باور است که صحت ایمان در گرو اعتراف به معاد و روز رستاخیز است و چون در سوره یاسین، این اصل به بهترین وجه ممکن، تبیین شده است، لذا پیامبر(ص) این سوره را بدین نام خوانده است. این سخن را امام فخز رازی صاحب تفسیر کبیر مفاتیح الغیب، به نقل از غزالی،اینگونه آورده است: «و قال الغزالی فیه: إن ذلك لأن الإیمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر فی هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلك.» [مفاتیح الغیب، ج5، ص273.]جز اندکی از پیشینیان و تنی چند از بزرگان معاصر که به اجمال در این باره سخنانی به میان آورده اند، هنوز اما کسی به تفصیل پرده از این راز سر به مهر برنگشوده که چرا حضرت رسالت پناه(ص)، سوره "یاسین" را "قلب قرآن" خوانده است؟!
و اما پیش از پاسخ تفصیلی، نخست متن حدیث:
و آنگاه روایت را با تفصیل بیشتر، این بار از زبان امام صادق(ع) چنین آورده است:تبیین وجوه تسمیه سوره یاسین به «قلب قرآن»
یک. دیدگاه غزالی
موضوعات مرتبط: دانستنی ها
برچسبها: راز سر به مهر سوره "یاسین"