****************************
لا ، لی ، لو
مردی به نزد عالمی نحوی رفت تا حال برادر وی را جویا شود و از ترس اینکه مبادا در سوال خویش مرتکب غلط اعرابی شود،گفت: اخاک،اخیک،اخوک،ها هنا؟ برادرت کجاست؟ نحوی نز در پاسخ گفت: لا،لی،لو، ما هو حضر! نیست او حضور ندارد!
****************************
نزول آیه به ضرب چماق
سه نفر مسجدی ساختند. یکی محمد نام داشت و دیگری ابراهیم و سومی،موسی پس از آن، امام جماعتی را برای مسجدشان معین کردند. شبی امام جماعت در نماز مغرب سوره اعلی را خواند تا به این آیه رسید: صحف ابراهیم و موسی}؛ در کتب ابراهیم و موسی. آنکه محمد نام داشت، اسم خود را نشنید و با خود گفت:حتما رفقای من پولی به امام داده اند، که نامشان را در نماز می برد. به ناچار کیسه پولی را برای امام جماعت آورد و التماس دعا خواست، امام مقصودش را ندانست. آن مرد بار دیگر پولی به امام داد،باز تفاوتی حاصل نشد. دفعه آخر بر در مسجد ایستاد، وقتی محل خلوت شد،چماقی بر فرق امام جماعت زد،سر امام شکست؛ امام پرسید: چرا چنین می کنی؟ گفت: من مبلغی خرج کردم و مسجد ساختم و مبلغی هم به تو دادم؛ ولی تو تنها اسم رفقای مرا می بری و نامی از من به میان نمی آوری. امام گفت: ناراحت نباش، این دفعه اسم تو را هم می برم. امام چون بار دیگر به مسجد آمد و مشغول نماز شد،این آیه را چنین خواند: {صحف محمد و ابراهیم و موسی} مامومین گفتند: آیه چنین نیست گفت:راست می گویید؛لکن این آیه دیشب بر ضرب چماق نازل شده است،
****************************
درخت خربزه!!
شخصی اعرابی به مسجد رفت و در نماز جماعت شرکت کرد. امام جماعت سوره بقره را خواند. اعرابی بر اثر ایستان زیاد، بسیار خسته شد. بدین جهت نمازش را رها کرد و رفت. بعد از چند روز ،در مسجدی به نماز جماعت اقتدا کرد. امام قرائت سوره فیل را شروع کرد، اعرابی فورا نمازش را شکست و پا به فرار گذاشت. گفتند:چرا چنین می کنی؟ گفت:آن امام سوره بقره را خواند،ما از پا افتادیم؛ وای به حال ما که این امام می خواهد سوره فیل را بخواند. درخت گِردکان با این بزرگی درخت خربزه الله اکبر
****************************
قاف ، قوف ، قیف
دو نفر با یک دیگر رفیق بودند؛ یکی از آن دو ، فضل و کمالش بیشتر بود و دیگری بهره چندانی از کمال نداشت. از بس که رفیف بی کمال بالای منبر سخنان غلط می گفت،روزی رفیق با کمال گفت: هر وقت بالای منبر سخن بی قاعده و غلط گفتی ، من سرفه می کنم تا سخنت را اصلاح کنی. تا اینکه روزی رفیق بی کمال بر بالای منبر رفت تا سوره قاف را تفسیرکند؛لذا گفت: “قاف” از قضا رفیقش بی اختیار سرفه کرد . رفیق منبریش به خیال آنکه آیه را غلط تلفظ نموده ،گفت:”قوف”. این بار رفیقش عمدا سرفه کرد تا اشتباهش را به او بفهماند . رفیق منبری گفت:”قیف”. دوستش بار دیگر سرفه کرد. رفیق منبری گفت:سرفه و مرگ ،خلاصه یا “قاف” یا “قوف” یا “قیف” تعجیل برای نماز مؤذنی اذان میگفت و مردم به تعجیل و شتاب ، روی به مسجد مینهادند و برای صف نماز جماعت از هم سبقت میگرفتند. ظریفی حاضر بود گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَیّ عَلی الصلاة، حَیّ علی الزکات میگفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت میگرفتند! !
****************************
نظرات شما عزیزان: